با این همه ظلمی که سیاهی کرده است .... تردید ندارم که خدا هم سبز است !!!

آخرین اخبار

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

میرحسین موسوی، در دیدار با مهدی کروبی: راه‌سبز، سرکوب را محکوم می‌کند و گرفتار خشونت نخواهد شد

شنبه، 23 آبان 1388

عصر دیروز، ‌میرحسین موسوی به منزل مهدی کروبی رفت تا با احوال‌پرسی و دل‌جویی از وی برای حوادث رخ‌داده در روز ۱۳آبان، درباره رفتارهای انجام شده با مردم، به‌خصوص زنان در این روز و دیگر مسایل جاری کشور گفتگویی با یکدیگر داشته باشند. در ابتدای این دیدار میرحسین موسوی، ضمن ابراز انزجار از رفتارهای انجام شده با کروبی توسط نیروهای لباس شخصی در روز ۱۳‌آبان گفت: "من از این حمله‌ای که به شما شد بسیار متاثر شدم. اما رفتار شما، نشان‌دهنده اوج روحیه شجاعت و ایستادگی شما و مردم است."

مهدی کروبی هم در پاسخ ضمن تشکر از این ابراز هم‌دردی، رفتار مردم را بسیار محبت‌آمیز توصیف کرد. وی در ادامه گفت: "من هم اگر خود را جای حکومت بگذارم، اصلا توجیه نمی‌شوم که چرا باید چنین رفتاری با مردم صورت بگیرد. عمری ازمن گذشته، حداقل ۱۵ سال با رژیم پهلوی رسما مبارزه کردم. البته من در این راه، سرباز کوچکی بودم. اما تظاهرات دیدم، راهپیمایی دیدم، زندان و فرار کشیدم. یادم می‌آید حدود سال ۴۱ بود که نهضت آزادی اوج گرفته‌بود. آن‌زمان هم چنین تظاهراتی در تهران و جلوی دانشگاه انجام می‌شد. دانشجویان شعار می‌دادند، پلیس هم می‌آمد و متفرق می‌کرد. چنین برخوردهایی نبود."
کروبی سپس ادامه داد: "من اعلام کردم که روز ۱۳آبان می‌آیم. ولی هرجا هم مصاحبه کردم، گفتم که مواظب باشید که طوری رفتار کنید که به کل نظام برنخورد و از روز قبل هم پیغام‌هایی آمد که در مراسم شرکت نکنید. بنا است با شما برخورد شود و صبح روز حرکت هم نامه‌ای ارسال شد از یک سازمان امنیتی، مبنی بر این‌که گروه تروریستی ریگی قصد انجام عملیات انتحاری را دارند بدین جهت به محافظین گفتم هرکس مایل نیست و احساس خطر می‌کند، مرا همراهی نکند. ولی من به‌خاطر عهدی که با مردم مبنی‌بر شرکت در مراسم کرده‌ام، باید حضورپیداکنم."
رئیس سابق مجلس شورای اسلامی، سپس درباره ماجرای حمله به وی و محافظش گفت: "وقتی دیگر رفتن با ماشین امکان‌پذیر نبود، پیاده شدیم و درکنار مردم قرار گرفتیم. در همان‌جا شروع‌کردند به زدن مردم. به‌سمت میدان ۷تیر در حرکت بودیم که ناگهان من دیدم که سر محافظم شکاف برداشته و از آن خون جاری شده‌است. اول فکر کردم که با باتوم به سرش کوبیده‌اند. اما بعد فهمیدم که در اثر شلیک مستقیم گاز اشک‌آور به سمت ما و برخورد آن به‌سر محافظم، این وضعیت پیش آمده‌است. در همین حین دیدم چیزعجیبی در جلوی پایم است. دیدم دارم خفه می‌شوم. انگار تمام صورت، ریش و ابروهایم گرگرفته است. من در جریان انقلاب حداقل ۲۰ بار گاز اشک‌آور خورده‌ام. اما این، گاز اشک‌آور نبود."
مهدی کروبی ضمن ابراز اینکه برخی از شعارهایی که مردم می‌دادند غیرمتعارف بود گفت: "یکی از استادان روز بعد این‌جا آمد و گفت از شعارهایی که مردم می‌دادند من بی‌اختیار اشکم درآمد. ببینید این کسانی که مردم را کتک می‌زنند، کار را به کجا رسانده‌اند که مردم را تحریک به شعارهای افراطی می‌کنند. من هم واقعا نمی‌دانم که این چه خدمتی است که این‌ها دارند به رهبری می‌کنند. خب اگر این تظاهرات مسالمت‌آمیز برگزار می‌شد، عده‌ای می‌آمدند و می‌گفتند مرگ بر آمریکا، عده دیگری هم بودند که فریاد الله اکبر می‌دادند و همه‌چیز هم تمام می‌شد."
وی در ادامه افزود: "من گاهی شک می‌کنم که این‌ها خودشان افرادی را بین جمعیت می‌فرستند تا از این احساس هیجان سو استفاده کنند و مردم را تحریک به رفتارهای خشونت‌آمیز بکنند تا بهانه‌ای برای حمله به مردم پیدا کنند. مردم باید از رفتارهای خشونت‌آمیز بپرهیزند."
کروبی سپس به حملات کیهان و سایر روزنامه‌های زنجیره‌ای علیه وی و میرحسین موسوی پرداخت و گفت: "من ۵۰سال است که در جریان این انقلاب هستم. روزی که حضرت امام فوت کردند، ۵تا حکم از ایشان داشتنم. شما هم که نخست‌وزیر امام بودید. این روزنامه‌های زنجیره‌ای تهمت و انگ‌ می‌زنند که من و شما از اسلام و انقلاب خارج شده‌ایم. اما با نوشته‌های آن‌ها که ما از اسلام و انقلاب خارج نمی‌شویم. منتها من نمی‌دانم این چه برخوردی است که آن‌ها خودشان را میزان‌الاعمال و امیرالمومنین می‌دانند؟ اگر زمانی که ما روزنامه‌داشتیم، می‌نوشتیم که مثلا آقای عسگراولادی یا مرتضی نبوی ضدانقلاب هستند، حالا این آقایان ضد انقلاب می‌شدند؟"
این چهره برجسته سیاسی کشور سپس درباره نحوه برخورد‌های خشن با زنان افزود: "یادم می‌آید در زمان پهلوی وقتی می‌رفتیم یک اداره‌ای یا جایی در صف بودیم، وقتی خانمی وارد می‌شد، متصدی آن‌جا می‌گفت اجازه بدهید اول کار خانم را راه‌بیاندازم. یا توی اتوبوس‌ها که مختلط بود، مردها بلند می‌شدند که خانم‌ها بنشینند. اما حالا درجمهوری اسلامی با زنان به قدری با خشونت رفتار می‌شود که اخبار متواتری از زدن بانوان با باتوم به اطلاع می‌رسد. من واقعا نمی‌فهمم که دستور چنین رفتارهایی علیه مردم، از کجا صادر می‌شود."
میرحسین موسوی نیز در این دیدار، در توصیف حضور مردم در روز ۱۳ آبان گفت: "وقتی صبح آن روز از خانه به سمت فرهنگستان هنر می‌آمدم، دیدم که جلوی دانشگاه تهران، آن‌قدر نیرو چیده‌اند که انگار لشگرکشی شده‌است. با‌خودم گفتم اگر امروز حتی یک‌نفر هم بیرون نیاید، باز هم این نشان‌دهنده قدرت جریان سبز است."
وی در ادامه درباره تحرکات نیروهای لباس‌شخصی‌ در روز 13 آبان گفت: "حدود ساعت ۹ صبح، تعدادی جلوی فرهنگستان جمع شدند و شروع‌کردند به شعاردادن. سپس تعداد زیادی موتورسوار لباس شخصی، جلوی هر دو درب فرهنگستان در خیابان ولی‌عصر و خیابان صبا را سد کردند که مانع خروج من شوند و با بستن درب پارکینگ، کاری کردند که من سعادت نداشته‌باشم که به جمع مردم بپیوندم و در این اجرمعنوی شریک بشوم."
موسوی در ادامه افزود: "این افراد می‌خواستند با ممانعت از حضور من در میان مردم، قدرت‌نمایی بکنند، ولی در نهایت این مردم بودند که قدرت‌شان را نشان دادند. این‌ها باید حق مردم را بشناسند. شرکت در این تظاهرات چه ایرادی داشت؟ مردم می‌آمدند و آرام شعارهای‌شان را هم می‌دادند. پخش فیلم‌های این رفتارهای خشونت‌آمیز و حمله به مردم و باتوم‌زدن به سروپای خانم‌ها عاقبت خوشی نخواهد داشت."
آخرین نخست‌وزیر ایران سپس اضافه‌کرد: "این جنبش عظیم از ارزش‌های بنیادی دفاع می‌کند. می‌گوید دورغ نگویید و می‌گوید دروغ محکوم است، تقلب محکوم است. کسانی‌که مردم را می‌زنند، فکر نکنند می‌توانند با ترساندن، مردم را خانه‌نشین کنند. اسلام به مردم یاد داده‌است که در راه‌حق از چیزی نترسند. تصور این‌که سرکوب حلال مشکل است، اشتباه است. سرکوب، شورش را از بین می‌برد ولی آن‌چه ما در کشور شاهد آن هستیم، شورش نیست. بلکه درخواست حقوق قانونی است. شعارهای ساختارشکنانه، اغلب متاثر از خشونت نیروهای امنیتی است که با ناجوانمردی به پیر و جوان و زن و مرد، حمله می‌کنند. مخصوصا حمله به زنان، اوج شکستن سنت‌های مرسوم جامعه ماست."
میرحسین موسوی گفت: "راه‌سبز، سرکوب را محکوم می‌کند و خود هم گرفتار خشونت نخواهد شد. همه مردم متوجه هستند که سلاح ما، شعارهای مسالمت‌آمیز و عقلانی ماست. اگرچه دراین راه دچار خسارت هم بشویم. ما اجرای بدون تنازل قانون اساسی را می‌خواهیم. ما آزادی زندانیان سیاسی را می‌خواهیم. ما تضمین انتخابات‌های سالم را می‌خواهیم. ما تامین آزادی‌های مطبوعات و رسانه‌ها و آزادی عقیده و بیان را می‌خواهیم. اسلام دین منطق است. دین شکستن قلم‌ها و بستن فله‌ای روزنامه‌ها نیست. مردم ما تجربه تاریخی نصب گل به سر تفنگ‌ها را دارند. امروز هم گرچه مورد حمله قرار می‌گیرند، می‌دانند که قدرت عقل و مسالمت، بر قدرت سلاح‌های گوناگون غلبه خواهد کرد."
رئیس فرهنگستان هنر در پایان اضافه کرد: "علی‌رقم این صف‌آرایی نظامی-امنیتی غیرعادی، وسعت حضور مردم و پراکندگی آن در بیشتر نقاط تهران و بعضی از شهرهای کشور، نشان می‌دهد که حضور مردم جنبه احساساتی ندارد، بلکه ناشی از دلسوزی و عقلانیت برای آینده کشور است."

سخنرانی/ عبدالکریم سروش: حق و تکلیف و خدا

سخنرانی عبدالکریم سروش در نیوجرسی
بسم الله الرحمن الرحیم
محضر همه دوستان سلام عرض می کنم و خشنودم که مجددا توفیق یافته ام که در محضر شما حضور یابم. سنت حسنه ایست و آن این که هر چند گاهی از دوستان همدل و یاران موافق دعوت به عمل می آورند و مجلس گرمی را می آرایند و دل های خداشناس و خداخوان را در کنار هم می نشانند.و همه محبت می کنند و به عرایض بنده که مقدمه ایست برای بحث های مهم تر و جدی تر گوش فرا می دهند.
در دوران طوفانی و پر تلاتمی زندگی می کنیم و ذهن همه ما مشغول حوادث خرد و درشت و تلخ و شیرینی است که در کشور ما رخ می دهد. برای همه ما پرسش های مهیب و فربه فراهم می آورد . و این به دلیل دغدغه ای است که نسبت به وطن داریم و تشویشی است که برای آینده احساس می کنیم و همچنین عشق و علاقه ای که نسبت به هموطنانمان داریم نمی توانیم دقیقه ای آسوده بمانیم و آن اندیشه ها را از دل بیرون برانیم.
حوادثی که در کشور ما می گذرد دو رویه دارد : یک رویه عینی و عملی و خارجی و دومی رویه نظری و فکری . یعنی از جهتی اتفاقاتی است که بین ابدان می افتد ، اجسام و آدمیان برخوردهایی پیدا می کنند. حکومت کسی را می نوازد و بالا می کشد و کسی را به زندان می افکند یا می کشد . این از یک سو اما از سوی دیگر جنگی است که بین ایده ها و اندیشه ها رخ داده است. بالاخره در این عالم که ایرانیان در آن ساکنند حوادث نظری هم رخ می دهد و پاره ای از اندیشه ها می کوشند پاره ای دیگر از اندیشه ها را از میدان خارج کنند. در واقع چند نوع طرز فکرند که با هم تصادف و تصادم می کنند و یکی می خواهد جا را بر دیگری تنگ بکند. آنچه را که بنده می خواهم عرض کنم متعلق به این حوزه دوم است. یعنی حوزه نظری کار
در حوزه عملی حرف بسیار است و خبر بسیار است و لازم نیست ما آنان را به همدیگر یادآوری کنیم. همین قدر مختصرا می دانیم که ایام خوشی را نمی گذرانیم . اما امیدواریم که پس از این شب روز روشنی به در آید.اما آنچه که به لحاظ نظری در حوزه فکر و اندیشه می گذرد هم شئون و شقوق بسیار دارد . به بنده تکلیف کرده اند که در یکی از آن مباحث در اینجا وارد شوم که عبارتست از مبحث حقوق انسان و نسبت آن با دین ورزی . که مبحث بسیار حساس و پر از دشواری هاست.
من خوشبختانه در گذشته فرصت هایی داشته ام که در این باب سخن بگویم و آنچه را که اینجا عرض می کنم برآیند بحث های پیشین است. شاید پاره ای نکات نو را هم بر آن ها بیفزایم و آنگاه با یکدیگر گفتگو خواهیم کرد و ان شاء الله روشنگری هایی از پس خواهد آمد. این نکته را بنده همیشه عرض کرده ام که دورانی که ما در آن زندگی می کنیم دوران توجه به حقوق آدمی است. دورانی از تاریخ است که حقوق مداری در آن اصل شده است و حقوق را در مقابل تکالیف به کار می بریم. دوره بلندی بر انسان گذشت که بیش از آنکه به حقوق خود بیندیشد به تکالیف خود می اندیشید و همین که بالغ می شد و خود را باز می یافت می پرسید تکالیف من چیست؟ بزرگان و رهبران دینی و فکری جامعه هم همواره در پی تلقین و تقلید تکالیف بوده اند. خواه حاکمان و عامران و پادشاهان باشند خواه عالمان و فیلسوفان همه در مقام تعلیم مسئولیت ها و وظایف و تکالیف آدمیان بودند. نه اینکه از حقوق سخنی نرود بلکه حقوق در درجه دوم اهمیت قرار داشت و همواره به صورت یک امر طفیلی و تبعی و ثانوی نسبت به تکالیف مطرح می شد. دست اول و رتبه بالا با تکلیف بود و انسان وقتی که مکلف می شد به صفت و سمت یک موجود صاحب تکلیف می شناخت ، آنگاه می دانست که بالغ شده است و او را به حساب آورده اند و از او چیزی می طلبند و به او پاداشی یا کیفری می دهند .
همه ادیان در دوران و در پارادایم تکلیف مداری پا به عرصه ظهور نهاده اند. از ادیان جدید مثل بهائیت بگذریم که ظاهرا متعلق به دوران مدرن هستند ، یعنی دوران حق مداری ، اما آناکرونیسمی که در آن ها هست ،یعنی نوعی نا بهنگامی تاریخی نشانه آن است که پیامبر یا پیامبران این دین به درستی دوران خود را تشخیص نداده بودند. یعنی ماهیت دیانت بهائیت همچنان تکلیف مداری است . بر خلاف دورانی که در آن ظهور کرده اند و جهان را حق مداری فرا گرفته است. شما اگر مارکسیسم را با بهائیت مقایسه کنید با اینکه مارکسیسم دین نبود و بلکه ضد دین بود ولی البته توفیق او در مقام جذب پیروان و طرفداران صدها و هزاران برابر بهائیت بود و میزان عقولی که این ایدئولوژی به هم وصل کرد و در آن ها تاثیر کرد وآن ها را تسخیر کرد ملیون ها برابر هر دین جدید دیگزی بود. با همه این احوال شما در مارکسیسم حق مداری را می بینید که به نحوی نشان می دهد که از دل جهان مدرن و اندیشه مدرن برخواسته است. البته سخن من البته در این امور نیست و در پرانتز عرض کردم.
لیبرالیسم که شاید مهم ترین مکتب سیاسی و اقتصادی و نظری دنیای جدید باشد ، بهترین ترجمه و تعبیری که از او می توانیم به دست بدهیم عبارتست از” مکتب حقوق مدار” . کلمه لیبرال که از liberty مشتق است و liberty که به معنای آزادی است و گاهی لیبرالیسم را به معنای مکتب آزادی خواهی ترجمه می کند ، این ترجمه به هیچ وجه رسا نیست و گوهر این مکتب را به درستی آشکار نمی کند. آزادی یکی از حقوق آدمی است و البته مهم ترین حقوق آدمیان هم هست و لیبرال ها هم در میان همه حقوق به این حق اهمیت بیشتری می دهند. با همه این احوال اگر فقط بر حق آزادی تاکید بکنیم چیز مهم تری را از نظر دور داشته ایم. لیبرالیسم مکتبی است که در مقابل تکالیف بر حقوق تاکید بیشتری می کند و تقدم را به حقوق می دهد و آدمی را به جای اینکه یک جانور مکلف معرفی کند یک جانور محق معرفی می کند. موجودی که اولا و بالذات متضمن یک رشته حقوق ذاتی است که از او جدائی ناپذیر است و آنگاه اگر تکالیفی دارد این تکالیف از دل و از بطن حقوق بیرون می آید. در حالی که اگر به پارادایم پیش از مدرن مراجعه کنید، در دوران ماقبل لیبرالیسم می بینید که آدمی اولا بالذات یک موجود مکلف است و اگر حقوقی دارد آن حقوق از دل تکالیف او برمی آید. لذا هم در این دوران حق و تکلیف داریم ، هم در دوران ماقبل مدرن و در دوران لیبرالیسم حق و تکلیف داریم . اما سخن در تقدم و تاخر این هاست. سخن در این است که غلبه با کدام است؟ در این دوران غلبه با حق است و در دوران قبل غلبه با تکلیف است.
از این غلبه حق یا غلبه تکلیف دو جهان بینی بزرگ بیرون می آید. یعنی آدمی در محور قرار می گیرد و حول او جهانی تنیده می شود. جهانی از علم ، فلسفه ، هنر، سیاست ، اخلاق و هرچه که شما بگویید . همه این ها دو شکل و دو چهره و دو ماهیت دارند. بسته به این است که حول کدام انسان ساخته شوند. حول انسان محق ساخته شوند یا حول انسان مکلف .
اینکه گفتم لیبرالیسم مکتب دوران جدید است ، این را بی سبب نگفتم . یعنی شما از بزرگ ترین فیلسوفان دوران جدید مانند کانت یا هگل ، همه این ها لیبرال هستند . نه فقط به این معنی که از لحاظ اقتصادی بلکه حتی از لحاظ سیاسی و به معنای فلسفی لیبرال هستند. آزادی را گوهر انسان می دانند. حق مداری را گوهر انسان می دانند و حتی دین را اینچنین معنی می کنند و خدا را اینچنین می شناسند. خدا را خالق انسانی می دانند که آن انسان ذاتا واجد یک رشته حقوق است. و این متفاوت است با آن خدائی که خالق انسانی است ذاتا واجد یک رشته تکالیف است. وقتی که هگل یهودیت را نقد می کند ، نقد او یک نقد اخلاقی و حق مدارانه است. نمی گوید دین یهود باطل است به این دلیل تئولوژیک یا آن دلیل ، بلکه می گوید در دین یهود خدا فرمان می دهد و تکلیف می آفریند و وضع می کند اما عشق فرمان نمی دهد، لذا اگر ما خدا را عاشقانه بپرستیم و خدا را به منزله یک معشوق بشناسیم ، گر چه هر چه او می گوید می پذیریم و عمل می کنیم اما آنچه که یک معشوق می گوید فرق دارد با آنکه یک ارباب می گوید. در دین یهود خدا اربابی می کند ، جباری می کند، تازیانه به دست ایستاده است و بردگان و بندگان خود را تهدید می کند و از آن ها اطاعت می طلبد . در حالی که معشوق با جذب خود و جاذبه خود معشوق را به حرکت وا می دارد و به او کاری را می سپارد و از او عملی را طلب می کند. مولانا هم در ابیات خودش می گوید که:
عشق را با پنج و با شش کار نیست
مقصد او جز که جذب یار نیست
عشق از طریق جذب عمل می کند ، در حالی که یک جبار که معشوق نیست از طریق تهدید و اجبار عمل می کند. باری مجموع این فیلسوفان چنین هستند. حتی شما مارکس را که خدای سوسیالیسم و کمونیسم شناخته شده است و شهرت دارد که سوسیالیسم با لیبرالیسم منافات دارد، آنجا را هم اگر شما نظر کنید ، حقیقتش این است که سوسیالیسم در دل لیبرالیسم است . منتهی لیبرالیسم آزادی را تعریف می کند که به تعبیر یکی از فیلسوفان معاصر ما آزادی دو چهره دارد:آزادی منفی و آزادی مثبت ، در لیبرالیسم بیشتر آزادی منفی مورد تاکید است یعنی موانع را بر دارید تا مردم هر چه می خواهند بکنند ، ولی در آزادی مثبت انسان آزاد تصمیم می گیرد که چه بکند و مارکس در حقیقت در این مرتبه و مرحله دوم وارد عمل می شود و می خواهد به آدمیان آزاد بگوید که چه بکنید و چه نکنید و چه تصمیمی بگیرید و چه نظم اقتصادی را برقرار کنید. همه این ها به خاطر این بود که اهمیت دورانی که در آن زندگی می کنیم چگونگی و چیستی آن را دریابیم . اضافه کنم که حتی سکولاریسم با این لیبرالیسم و این لیبرالیسم با آن مکتب حقوق مداری ارتباط و پیوند بسیار نزدیک دارند. چون سکولاریسم هم سیاست انسان محق است. انسانی که خود را واجد حقوق و آزاد می داند سیاستی را اختیار می کند که مبتنی بر حقوق اوست و یکی از حقوق هم این است که از دیانت عبور کند ویک حکومت فرادینی برقرار کند. چون انسان محق حق دارد که دین بورزد و حق دارد که دین نورزد. حق او این را به او می گوید. در حالی که انسان مکلف حق ندارد که دین نورزد. انسان مکلف است که دین بورزد.
همه این ها به نحو منطقی دنبال یکدیگر آمده اند و سامانی را پدید آورده اند که ما آن را جهان مدرن می نامیم. به اقتصاد هم اگر نظر کنیم لیبرالیسم را و حقوق مداری را با همه تحولاتی که پیدا کرده به راحتی در آن می بینیم. و چنان که گفتم در اندیشه های نظری حتی در کلام جدید و خداشناسی جدید اینگونه انسان شناسی راه یافته است و اثر انگشت او کاملا هویداست. بیانیه یا منشور حقوق بشر هم در همین دوران یعنی در اواخر نیمه اول قرن بیستم نوشته شده است. که به خوبی نشان می دهد که آدمیت چه پیشرفت هائی کرده وبه لحاظ نظری پا به چه منزل های تازه ای نهاده و مجموع آن ها را و عصاره آن ها را در این بیانیه ای که بیانیه حقوق بشر نامیده می شود گرد آورده است. البته چنان که گفتم این قله تجربه ورزی و اندیشه بشری است. و یا شما بیانیه استقلال آمریکا را هم ببینید، نوشته های آقای جفرسون را هم ببینید مبتنی بر همین اندیشه های حقوق بشری است. شما میبینید که مفهوم تکثر و مفهوم پلورالیسم در اینجا راه یافته است . این که خداوند آدمی را آزاد آفریده است ، این سخنان به راحتی در این بیانیه ها دیده می شود. گرچه که همیشه در عمل ملتزم به لوازم آن نبودند اما به لحاظ نظری به آن رسیده بودند و رفته رفته آن را اجرا کرده بودند. حقوق بشر را البته با حقوق شهروندی نباید اشتباه گرفت. ما حقوق شهروندی داریم که متخذ از حقوق بشر است اما محدود تر از آن، شما اگر شهروند آمریکا باشید حقوقی دارید، شهروند ایران یا انگلستان باشید حقوق دیگری دارید. گر چه که این ها می کوشند منافات با حقوق بشر پیدا نکنند ولی باری حقوق بشر همین که در nation stste ها پیاده می شود، یعنی کشورهایی که مرض های معینی دارند آنگاه می بینید که ترجمه به حقوق شهروندی می شوند که محدودیت هائی را پدید می آورند. شما به صرف اینکه در آمریکا زاده نشده اید یک رشته از حقوق را ندارید و باید بکوشید تا آن ها را به دست بیاورید که ای بسا به دست هم نیاورید. حقوق بشر وقتی به معنای واقعی کلمه تحقق پیدا کرد که حقیقتا این مرزها از میان برداشته شوند و آدمیان همه ساکنان یک کشور بشوند که آن یک کشور عبارت باشد از کل کره زمین. آنجاست که می توان قوت و ضعف اعلامیه جهانی حقوق بشر را سنجید و به دست آورد.
از این مقدمات که عبور کنیم آنچه که بنده می خواهم عرض کنم توضیح اندکی است در باب معنای خود حق و آنگاه نسبتی که با اندیشه دینی پیدا می کند. حق تعریف سختی دارد و آسان نیست. فقط این کلمه هم نیست ، تقریبا همه کلماتی که در هر زبانی به کار می رود توضیح و تفسیرش دشوار است و همه ما تصور می کنیم که آن را می فهمیم اما آنکه بخواهیم آن را توضیح بدهیم و برای دیگری آن را روشن بکنیم می بینیم که چه ابهاماتی دارد. سخنی از سنت آگوستین هست که ویتگنشتاین هم آن را نقل می کند:« می گوید تا کسی از من نپرسیده زمان چیست من می دانم که زمان چیست ، اما همین که کسی از من بخواهد که توضیح بدهم که زمان چیست می بینم که نمی دانم زمان چیست.» اما این قصه فقط متعلق به زمان نیست. هرچیزی را که شما بخواهید انگشت روی آن بگذارید و بخواهید حقیقت آن را بشکافید و معنای آن را روشن کنید به همین تنگنا مبتلا خواهید شد. همین مفهوم حق ، من تا حالا راجع به مفهوم حق صحبت می کردم و خیلی راحت با هم تفاهم می کردیم ، اما همین که شروع کنیم به تشریح مفهوم حق خواهیم دید که چه تاریکی ها در آن است. تکلیف هم همین طور است . همین طور هم زمان و مکان و خدا و دین و وحی و حتی ساده ترین مفاهیم مثلا اگر کسی از شما بپرسد کتاب یعنی چه ؟ کتابی که برای همه ما ساده ترین چیز است ، آب یعنی چه؟ آبی که برای ما مثل آب خوردن می ماند آن قدر آسان است . ولی همین که وارد بیان و تشریح معنا و مصادیق آن شویم ، می بینید که مشکلاتی دارد. مفاهیم منتزع که از این باب آیتی هستند و عجز و ناتوانی انسان را به خود او آشکار می کنند.
عجیب هم نیست ما البته در فقهمان راجع به حق سخنانی گفته اند که پاره ای نکات و دقائق ظریف هم دارد. اما بیش از آنکه روی حق کار کرده باشند روی تکلیف کار کرده اند کما که چنانکه می دانید علم فقه اصلا علم تکالیف است و موضوع علم فقه فعل مکلف است ، یعنی انسانی که مکلف است و افعالی اختیاری انجام می دهد موضوع آن موضوع علم فقه را تشکیل می دهد : « موضوعه فعل المکلفینا ، غایته میل بالعلیینا» به قول مرحوم بحرالعلوم .
اقلا سه جور معنا برای حق می توان پیشنهاد کرد یا در محاورات ما این سه معنا برای حق اراده می شود. یکی معنای رخصت است یعنی اینکه شما اجازه دارید که کاری را انجام بدهید ، راه شما باز است . شما رخصت دارید که غذا بخورید و می توانید غذا بخورید. همان معنایی که در کلمه می توانید هست ، می توانید درس بخوانید ، می توانید بخوابید ، می توانید راه بروید. وقتی که کسی شما را به یک میهمانی دعوت می کند ، می توانید بپذیرید و می توانید نپذیرید. این یک معنای حق است . معنای دوم آن امتیازی است که بعضی ها دارند و حقوق ویژه ای است که پیدا می کنند و محل کلام ما نیست. و سومین آن که مهم ترین معنای کلمه حق است ، عبارتست از طلب و طلب کار بودن . این معنای حق است که محل کلام ماست و محل کلام عموم علمای حقوق است. در مقابل این حق است که تکلیف پیدا می شود. شما وقتی که به کسی پولی را قرض دادید و از او طلب دارید این یک حقی است که شما دارید. و شخص بدهکار تکلیفی دارد که آن وام را پس بدهد. شما طلب کارید و محق هستید. وقتی کسی به شما وعده ای می دهد ، وعده دادن خود را وام دار کردن است و خود را بدهکار کردن است و شما واجد حق می شوید که از او وفای به وعده را طلب کنید و بخواهید که وفا کند و اگر وفا نکرد می توانید که او را مواخذه کنید و ملامت کنید ، این به معنای حق داشتن است . حتی به لحاظ شرعی کسی که به شما سلام می کند گفته اند که واجد حقی می شود و شما مکلف هستید که جواب سلام او را بدهید. وقتی کسی به شما نامه ای می نویسد ، شما واجد تکلیفی می شوید ، باید پاسخ نامه او را بدهید و امثال این ها…
این معنای از حق است که غوغا به پا کرده است. که چه کسانی حق دارند و چه کسانی تکلیف دارند. یعنی حقوق از کجا می آیند و منشا آن ها چیست ؟ مصادیقشان کدامند؟ وقتی که این ها با یکدیگر تعارض کنند باید چه بکنیم؟ و کثیری از این سوالات که حقیقتا سوالات معزلی هم هستند. وقتی که سخن از حق و تکلیف می رود این معنا ست که مورد نظر ماست. شما به ادبیات گذشته ما مراجعه کنید و من این کار را کرده ام تا ببینید که وزن مفهوم حق چقدر است؟ یعنی متفکران ما و ادیبان ما چقدر به این معنا اهمیت می داده اند و کدام یک از حقوق نزد آن ها برجستگی داشته است. من کلمه ادیبان را به کار بردم و چندان نمی پسندم ، چون می تواند موجب شبهه یا مغالطه ای بشود. سعدی را و حافظ را نمی شود یک ادیب خواند ، آن ها متفکر بوده اند ، منتها چون سخنانشان را در جامه شعر عرضه کرده اند ، ما فکر می کنیم که این ها شاعر بوده اند و شاعر هم یعنی خیال باف و بدون اینکه تاملی بکند سخنی را می گوید و هر چه از دهانش و قلمش آمد را روی کاغذ می نگارد. حقیقت این است که چنین تلقی جفاست نسبت به آن ها چون آن ها متفکران ما بوده اند و سخنانشان سخنان حکیمانه ایست که در تاریخ ما به جا مانده است. باری شما فردوسی را ببینید. در ۶۰ هزار بیت شاهنامه بیش از دو سه بار کلمه حق نیامده است و فکر نکنید کما این که بعضی از عوام فکر می کنند که فردوسی از به کار بردن کلمات عربی ابا داشته است. این طور نیست . فردوسی بسیاری از کلمات عربی را به روانی به کار برده است.
من به یاد دارم که کوچک بودم و گاهی به در مغازه پدرم می رفتم و یکی از دوستان پدرم می آمد و حکایت های شیرین و نمکین می گفت. از جمله می گفت یک نفر این شعر فردوسی را می خواند که
ملک گفت احسن فلک گفت زه
و کسی به او ایراد گرفت که فردوسی که عربی نمی گفته ، پس احسن چیه اینجا ؟ جواب داد که این را ملک گفته است یعنی فرشته ها(خنده حضار) اولا شما ببینید که فردوسی چنین شعری را ندارد دوم اینکه احسنت درست است نه احسن ، ثالثا فردوسی هم کلمات عربی به کار برده چهارم هم اینکه مگر فرشتگان زبانشان عربی است؟ اگر هم حرف بزنند. همه آن غلط در غلط و باطل در باطل و اعوجاج در اعوجاج برای اینکه فرض نادرست اولیه ای اینجا مبنا قرار گرفته و بر اساس آن این یاوه ها را ساخته اند و پرداخته اند و بالا رفته است. مسئله این نیست . اتفاقا ما انتظار داریم که فردوسی از مفهوم حق و واژه آن بیشتر استفاده کند و چون شاهنامه یک کتاب حماسی است و حماسه به اصطلاح حکمای ما عبارتست از بیان لذت های قوه غضبیه ، در حالی که غزل ها که بیشتر بزمی هستند بیشتر بیان لذت های قوه شهویه هستند و اگر در این دومی حق چندان به کار نیاید در اولی بیشتر به کار می آید.
حافظ را جستجو می کردم که البته آن بزگوار هم از حق بسیار شخن گفته است ولی کلمه حق به معنای خداوند یا به معنای سخن صادق در کلام او به کار رفته است. آنجائی که حق به معنای طلب و به معنای حقوق در اصطلاح و کاربرد جدید به کار رفته بیشترین کاربرد آن حق صحبت و حق دوستی و حق یاری است. شاید الان شما پاره ای از ابیات حافظ را به خاطر بیاورید که در آن مفهوم حق صحبت به کار رفته است ، حق صحبت یعنی حق مصاحبت ، وقتی که دو نفر با هم دوستی می کنند و مدتی مصاحبت می کنند، نسبت به یکدیگر حقوقی پیدا می کنند که باید به این حقوق وفادار باشند.
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاشا لله که روم من ز پی یار دگر
اینکه دو دوستی که مدت ها با هم قرینند و هم صحبت هستند ناگهان یکی ببرد و قهر کند و بگزارد و برود ، این حق صحبت را به جا نیاورده است و حق صحبت را نشناخته است. آن غزل مشهور حافظ که
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوست داران را چه شد
لعلی از کان مروت بر نیامد سال هاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد، یاران را چه شد
باز هم می بینید که سخن از حق دوستی است. می گوید که در روزگاری واقع شده ایم و احوالی به ما دست داده است که دیگر کسی حال دوست خودش را نمی پرسد. نمی گوید بر او چه رفت یا چه می رود. مفهوم “وفا” که همین حق دوستی را شناختن است از با ارزش ترین ارزش های اخلاق ارتباطی میان آدمیان بوده است. بی وفائی یکی از بدترین رذیلت ها شمرده می شد. و اینکه باز امروز به آن اهمیت نمی دهیم باید حکایت کند که قدری حال و احوال ما برگشته است. ما عوض شده ایم. در احوال مولانا جلال الدین نوشته اند که قسمش این بوده است که «قسم به وفای مردان» ، به خدا و پیغمبر قسم نمی خورد و به وفا قسم می خورد. برای اینکه این را از برترین فضلت های انسانی می دانست که آدمی با وفا باشد. و این وفا فقط وفای به وعده نیست ، وفای به عهد نیست ، خوب آن هم هست اما فقط آن نیست. در شعر حافظ هم هست که می گفت که
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
حافظ می گوید که به دوست خودم یا به معشوق خودم که تصور می کرد که هنوز نشانی از وفا باقی مانده است گفتم که غلطی خواجه در این عهد وفا نیست. شعر ادیب صابر از شعرای قرن ششم گفت :
معدوم شد مروت و منسوخ شد وفا
زین هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا
یا در شعر حافظ که
وفا مجوی زکس ور ز من نمی شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
وفا کردن و وفادار بودن شاید مهم ترین حقی بود که در میان مردم شناخته می شد . اصلا هم جنبه سیاسی و حکومتی نداشت. تکلیفی به عهده حکومت نبود و حکومت هم دخالتی در این امر نداشت. خود آدمیان به محض آدمی بودن این حق را باید پاس می داشتند. و حق نان و نمک و حق نعمت و حق دوستی و حق یاری و حق صحبت ، این ها حقوقی است که در ادبیات گذشته ما از آن سخن بسیار می یابید. البته حق استاد و حق پدر و مادر این ها هم همه بوده است. اما آنچه که جنبه عام داشته و در جامعه و در میان همه تیره ها و شاخه های اجتماعی به رسمیت شناخته می شده و ادا کردن آن و محترم شمردن آن واجب و فریضه دانسته می شد همین حق صحبت یا وفای به عهد صحبت بود که در اشعار علمای ما و متفکران ما موج می زند . حتی زمانی که عاشقی از معشوق خودش سخن می گفت و طلبی می کرد ، طلب را بر وفاداری مبتنی می کرد. مولانا یک بحث فوق العاده زیبایی دارد راجع به اینکه آیا آدمی زمانی که عاشق کسی می شود عاشق زیبائی او می شود ، عاشق صورت زیبای او می شود یا چیز دیگری در معشوق هست که او را جذب می کند و عاشقی را به او تلقین می کند؟ نظر مولانا این است که نه ، فقط زیبائی نیست که عشق آفرین است ، جوهر دیگری و حقیقت دیگری باید در معشوق باشد تا عاشق را بکشد. آنگاه برای اینکه این صحبت خودش را بر کرسی اثبات بنشاند همین نکته را می گوید. می گوید که فرض کنید که معشوقی دارید که بی وفاست و با تو وفاداری نمی کند. اگر این معشوق تو با وفا شد ، عشق تو به او افزون تر می شود. وفا باعث می شود که معشوق به تو محبوب تر شود و دوست داشتنی تر شود و بعد نتیجه می گیرد و می گوید که:
چون وفا آن عشق افزون می کند
پس وفا صورت دگر چون می کند
این وفاداری اگر عشق را زیادتر می کند آیا وفاداری چهره معشوق را زیبا تر هم می کند؟ زیبا تر که نمی کند ، معشوق همان است. اما وفا باعث می شود که بهای معشوق بالاتر برود و لذا معشوق تر شود و دوست داشتنی تر شود.
باری اگر بخواهیم یک حق بسیار فربه را در میان حقوق آدمی و در ادبیات پیشین خودمان بگردیم و پیدا کنیم، نتیجه جستجوی بنده این است که آن حق وفا و صحبت است. که این بزرگان ما همه از آن سخن گفته اند و البته این حق اسمش حق است ولی حقیقت آن تکلیف است و این تکته خیلی مهمی است. اسمش حق است که شما باید حق صحبت را نگه دارید ولی می گویند که “باید” حق صحبت را نگه دارید. باید حق دوستی را ادا کنید. یک “باید”: روی آن نشسته است و پشت آن خوابیده است و همین که و همین که “باید” به میان آمد از حالت رخصت و از حالت آزادی شما بیرون می روید و این امر فریضه ای می شود برای شما و وجوب پیدا می کند و گردن نهادنی است. باید اطاعت کنید.
حقیقتا من پیش تر آمدم. ادبیات گذشته مان را و اشعار بسیاری از شعرای مان را که کاویدم و کم و بیش همین معانی را یافتم گفتم پس معنای حقوق به کاربرد جدید را شاید در شعرای جدیدمان یعنی دوران مشروطه به این طرف پیدا کنم . دو شاعر را انتخاب کردم : یکی ملک الشعرا محمد تقی بهار را و دیگری هم خانم پروین اعتصامی را انتخاب کردم. دوران جدیدتر را نیامدم. یعنی شما احتمالا در شعر شاملو ، اخوان ، ابتهاج و دیگران اگر بگردید آشکار و نهان این معنا را می یابید. چون این مفهوم حق چنانکه گفتم در دوران جدید مثل یک آبی که در لای سبزه ها روان می شود و در زمین می خزد و همه خاک را خیس می کند همان طور درتار و پود اندیشه جدید ، شاعر باشد یا فیلسوف و غیره دویده است و خزیده است و همه جا را به رنگ خود و به طعم خود در آورده است. آدمیان جدید بدون او نمی بینند و نمی شنوند و نمی گویند و نمی نویسند. اما دوران مشروطه دورانی است که ما داریم تحول پارادایم را تجربه می کنیم. یعنی از یک دوران به دوران دیگری پا می نهیم. و یکی از مصادیق این تحول عبور از دوران تکلیف است به دوران حق . رفته رفته مردم دارند می گویند که حق ماست که حاکم را انتخاب کنیم و حق ماست که مجلس داشته باشیم و عدالتخانه داشته باشیم. حق ماست که اعتراض کنیم. حق ماست که «سلطان» را وادار کنیم که به حرف ما گوش بدهد و امثال این ها ، چه در زمینه های اقتصادی و چه در زمینه های سیاسی . تا پیش از آن چنین خبرهائی نبود. وقتی یک معنائی تمام جامعه را فرا می گیرد در ادبیات هم ناگزیر منعکس می شود. یعنی شاعر هم کم کم باید همان حرف ها را بزند و اینجا و آنجای شعرش باید سر و کله این مفاهیم پیدا بشود. چه مفاهیم علمی جدید که متاسفانه در شعر شعرای جدید ما تقریبا هیچ دیده نمی شود و این یکی از نقصان های خیلی بزرگ است. شما مولوی را که می بینید و حافظ را که می بینید و سعدی را که می بینید این ها عالم به علوم دوران خودشان بودند. اگر از مسائل طبی می گویند و اگر از مسائل راجع به آسمان و زمین می گویند و اگر راجع به درختان و معادن می گویند همان چیزهائی را می گویند که علوم زمانه خودشان می گفت و آن ها هم منعکس کننده و بازتاب دهنده آن ها هستند. شاعر جدید هم باید همان طور باشد. یعنی وقتی که از انسان حرف می زند از درخت و از آسمان و از تاریخ و از زمین و از کوه می گوید باید کوه و دریائی را بگوید که علم جدید از آن سخن می گوید. باید از برگی حرف بزند که این برگ کارخانه فتوسنتز است و در آنجا انرژی نورانی به انرژی شیمیائی تبدیل می شود. این نه به این خامی و لختی بلکه باید به زبان شاعرانه وارد ادبیات جدید بشود. ولی نشده و معنای آن این است که شاعر ما هم معاصر نیست و در دوران ما زندگی نمی کند و اگر هم یک مفاهیمی را استفاده می کند احتمالا از هوا گرفته و به نحو خیلی ناپخته غیر فنی در شعر و ابیات او ظاهر می شود.
باری از نکات قابل توجه این است که در اشعار مرحوم ملک الشعرا بهار هم شما این مفهوم تازه یعنی حق را پیدا نمی کنید و فقط از شعر پروین اعتصامی به این طرف هست که این معنا را پیدا می کنیم. منتها بنده چون اشعار پروین اعتصامی را با کمال تاسف و عذر خواهی باید عرض کنم در حافظه ندارم مجبورم که بعضی از آن ها را از روی کاغذ بخوانم . وقت شما را زیاد نخواهم گرفت اما حق نیست که از سخن او بگذریم. بد نیست که در اینجا اضافه کنم که حتی شعر شهریار را هم که من نظر می کردم در آنجا هم شما در رابطه با مفهوم حق قدمی جلوتر از حافظ نهاده نمی بینید. بد نیست این شعر شهریار را بخوانم:
ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
باری چو می روی به خدا می سپارمت
باز هم می بینید که مفهوم حق صحبت در شعر شهریار آمده است. اما شعر پروین اعتصامی داستانی را نقل می کند که پسر یک برزه گر نشسته بود و با پدر خودش سخن می گفت:
گشت حق کارگران پایمال
گر حق آن هاست حق ما کجاست
چند شود بارکش این و آن
زارع بد بخت مگر چارپاست
عدل چه افتاد که منسوخ شد
رحمت و انصاف چرا کیمیاست
شما ببینید تحول زبان را کاملا احساس می کنید. مثل اینکه شما را از یک خزینه آب سرد در آورده اند و در یک خزانه آب داغ قرار داده اند. حق کارگران وپایمال شدن حقوق این ها چیزهائی است که شما نشانی از آن ها در شعر سعدی و حافظ نمی بینید. من اصلا آن ها را ملامت نمی کنم، بحث ملامت کردن نیست . دارم توضیح می دهم که از کجا به کجا عبور کرده ایم. زبان در اثر تحول این پارادایم چه تحول جالب و چشمگیری پیدا کرده است. شعر دیگری از پروین بخوانم که مذاق خانم های جلسه را شیرین کند. می گوید
از چه نسوان از حقوق خویشتن بی بهره اند
نام این قوم ار چه دور افتاده در هر دفتری
باری، تا اینجا امیدوارم توانسته باشم بیان کنم که قصه حقوق در ادبیات گذشته ما و فکر گذشته ما چگونه بوده است. حالا بیاییم و قدری دقیق تر مسئله را بررسی کنیم.
در ابتدا گفتم که ادیان و دست کم ادیانی که در دوره ما آن ها را صحیح می دانیم یعنی ادیان ابراهیمی، همه در دوران و در پارادایم تکلیف ظهور کرده اند و زبانشان زبان تکلیف است و زبان حق نیست. زبان تکلیف و زبان حق ، حقیقتا تفاوت دارند. شما وقتی که کتابی را می خوانید و سخنی را گوش می دهید که مبتنی بر حق است خوب می فهمید که تفاوتش با یک زبان تکلیفی چگونه است. ادیان زبانشان زبان تکلیف کننده است.برای مردم بیشتر می گویند که چه باید بکنند و چه باید نکنند و باز هم عرض می کنم از حقوق هم اگر صحبت می کنند به شکل ثانوی و تبعی است. لئو اشتروس فیلسوف مشهور آمریکائی که در عرصه فلسفه انگلستان آراء ماندگاری دارد ایشان کتابی در مورد حق در تاریخ دارد. می دانید که او یهودی بود. در آن کتاب تصریح می کند اساسا کلمه حق در کل کتاب مقدس(bible) نیامده است. در تمام تورات و در تمام انجیل واژه حق به معنای امروزین آن یافت نمی شود. البته مایه شگفتی هم نباید بشود. یعنی چنان که گفتم این تاکید بر حق و محق بودن آدمی یک کشف جدید است و یکاختراع جدید است که در تاریخ انسان صورت گرفته است. او از قرآن سخن نمی گوید چون چندان با قرآن آشنا نبوده است. با پاره ای از فیلسوفان اسلامی خصوصا با فارابی آشنا بوده و آراء آن ها را محققانه تحقیق کرده است. اما البته متکلم نبود و مفسر نبود و قرآن شناس نبود. در این باب هم اظهار نظری نکرده است.
حالا می خواهم راجع به قرآن و اینکه با مفهوم حق چه نسبتی دارد نکته هائی را در میان بگزارم. خوب شما می دانید لازم نیست کلمه حق در جایی آورده بشود. باید این معنا و این منطق در آنجا پیدا بشود. ما در قرآن با انسان به منزله یک موجود محق روبرو نمی شویم. انسان یک موجود مکلف است. اما از معنای حق هم غفلتی نشده است. یکی از آن مواردی که درباره آن سخن گفته شده فوق العاده مهم است. یکی دو مورد دیگر هم هست که نسبتا عادی است و جنبه حقوقی و فقهی دارد. البته کلمه حق که در یکی از سوره های مکی که الان به یاد ندارم کدام سوره است به کار رفته که در مورد اغنیا می گوید که و فی اموالهم حق للسائل و المحروم یعنی آدم های پول دار یک بخشی از پولشان اصلا مال خودشان نیست. متعلق به محرومین است. محرومین حقی در احوال اغنیا دارند. وقتی که یک انسان غنی یک پولی را به دست می آورد درست مانند مالیات یک بخشی از درآمد متعلق به صاحب درآمد نیست و به جای دیگری باید حواله شود. تعبیر حق در اینجا به کار رفته است و حق عبارتست از طلبی که شخص محروم دارد و شخص صاحب درآمد باید تعبیه کند و به او بپردازد. همچنین است در مورد قتل در آن آیه مشهوری که هست: و من قتل مظلوما فقط جعلنا لولیه سلطانا فلا تصرف بالقتله انه کان منصورا یعنی کسی که مظلومانه کشته شود ولی دم حق دارد تعبیر قرآن سلطان است ، یعنی سلطه یعنی قدرت ، این قدرت و این اختیار به صاحب و ولی دم داده می شود که قصاص کند. البته او هم اصراف نکند . یعنی در مقابل یک قتل فقط فاتل را به قصاص برساند. همان چیزی که همه ما شنیده ایم که امیرالمومنین از وصیت هائی که در بستر مرگ افتاده بود کرد این بود که : نبینمتان که دست به خون مسلمان ها گشوده اید و به بهانه اینکه علی کشته شد این و آن را بکشید. بلکه گفت به خاطر من فقط قاتل من را باید بکشید و نه هیچ کس دیگر را و اگر خودم زنده ماندم خودم می دانم باید با او چکار کنم واگر از دنیا رفتم فقط قاتل من را بکشید. این همان مضمون قرآنی است که می گوید هرگاه کسی مظلومانه یعنی بی جهت چون ممکن است گاهی کسی را بکشند و بیهوده نباشد. مثلا قاتلی را بکشند . اما اگر کسی بیهوده کشته شود ، صاحب خون حق دارد که صاحب او را بکشد. البته اختیار هم دارد که او را نکشد . حق در اینجا دقیقا همین معنا را دارد. چون در آیه دیگری دارد که می تواند او را نکشد یا از او دیه بگیرد. می تواند هم نگیرد. در واقع سلطان است. اختیاری است که به صاحب خون و به صاحب دم داده می شود. یکی از آن ها هم این است که قصاص کند و قاتل را بکشد.
در این مقدار ما در قرآن ما مفهوم حق را داریم که تعبیر سلطه هم از او شده است که در ادبیات فقهی ما هم زمانی که حق را تعریف می کنند همین معنای سلطه را می آورند. اما آنجائی که به نظر بنده خیلی مهم است . اما آنجائی که به نظر بنده مهم است و جنبه تئولوژیک دارد و از سطح احکام فقهی و حقوقی بسی فراتر می رود، همان آیه خیلی خیلی مهمی است که در سوره نساء آمده است: و من در بعضی از نوشته ها و گفته هایم به آن اشاره کرده ام و اینجا هم مایلم که دوباره آن را یادآوری کنم . آن آیه می گوید که ما پیامبران را فرستادیم که دو وظیفه اصلی دارند یکی اینکه تبشیر کنند و دیگری اینکه انذار کنند. یعنی از یک طرف مردم را امیدوار به پاداش خدا کنند و از یک طرف هم مردم را از کیفر الهی بیم دهند. این دو تا کار اصلی پیامبران است . تا مردم بر خدا حجتی نداشته باشند و نتوانند گریبان خدا را بگیرند و بگویند چرا چنین کردی و چرا چنین نکردی . این آیه محق بودن آدم را حتی در برابر خداوند هم نشان می دهد. چون ببینید ما بحث از حق که می کنیم ، چنانکه در ادبیات جدید حقوقی هست ، فکر کنیم حداکثر این است که ما نسبت به یکدیگر حقوقی داریم اما وقتی که پای خدا به میان می آید همه تسلیم می شویم. همه گردان ها و زانو ها خم می شود و هر چه او بکند ما حق اعتراض کردن و حجت آوردن نداریم. از ادیان هم ظاهرا انتظاری غیر از این نمی رود که اگر به پیروان خودشان و به متدینان حقوقی می بخشند این حقوق سقف آن باید حقوق الهی باشد. یعنی وقتی که به آنجا می رسد همه چیز متوقف می شود و خداوند بر همه چیز دیگر سلطه و سلطان پیدا می کند. دست کم کسی گله ندارد . اگر تنها کسی که به اصطلاح زور می گوید خدا باشد. دیگران زور نگویند و زور ما به دیگران برسد و با هم برابر باشیم و حق و تکلیف متقارن داشته باشیم تا اینجا خوب است. خداوند هر چه می گوید به قول شاعر
هرچه رود بر سرم چون تو پسندی رواست
بنده چه حکمی کند حکم خداوند راست
اما این آیه ای که من برای شما از قرآن خواندم به نظر من پایش را از این هم فراتر می گزارد. از من نپرسید چرا این آیه مورد توجه قرار نگرفت؟ آن با مناسبات قدرت سر و کار دارد. قدرت ها هستند که تصمیم می گیرند که چه چیز را بالا ببرند و چه چیز را پائین بیاورند. در این نسبت های اجتماعی است که یک چیزی اهمیت و برجستگی پیدا می کند و یک چیزی مغفول و مترک می ماند. آن یک حکایت دیگری دارد. اما اینکه یک چنین چیزی وجود دارد و متاسفانه مورد غفلت هم قرار گرفته است جای شکی نیست.
من باز به ادبیات گذشته خودمان نگاه می کردم ، دو کتاب بسیار مهم وجود دارد . یکی مصیبت نامه شیخ عطار است . شیخ عطار عارف خیلی جالبی است. البته همه عرفا که قبل از مولوی آمدند دیگر در شعاع او تقریبا محو شدند و کمرنگ شدند و نادیده ماندند. و علی رغم اینکه کوشش های بسیاری شد که آن ها را از نو احیا کنند و جامه های فاخری و تازه ای بر تن آن ها کنند و به مجالس بیاورند و معرفی کنند اما عظمت و هیبت و نورانیت مولوی چنان بود که به آن ها اجازه درخشش جدیدی نداد. همین طور عارفانی که بعد از مولوی آمدند مثل جامی ، هیچ کدامشان نتوانستند آن درخشندگی را پیدا کنند که مولوی داشته است. اما مولوی خودش اعتراف می کند که ما از پی ثنائی و عطار آمدیم. همان تعبیری که نیوتن داشت و می گفت : من اگر توانسته ام افق های دور را ببینم برای آن است که بر شانه غول ها ایستاده ام. روی شانه گالیله و کپلر ، غول هائی بودند که این ها من را بلند کردند و آوردند بالا دست خودشان و لذا می توانم فضاها و افق های دور تر را ببینم . مولوی هم واقعا همین طور بود یک نیوتنی بود که روی شانه غول ها ایستاده بود که عبارت باشند از عطار و ثنائی و غزالی و کسانی که پیش از او آمده بودند و جاده را آماده کرده بودند و راه را کاملا هموار کرده بودند. او هم از یک نبوغ و موهبت الهی برخوردار بود که توانست سرزمین های تازه ای را فتح کند. عطار یک کتابی دارد به نام مصیبت نامه و خودش هم می گوید که وقتی که من داروخانه داشتم و دارو ساز بودم آن موقع این کتاب را آغاز کردم.
الهی نامه کاسرار نهان است
مصیبت نامه کاندوه جهان است
به داروخانه کردم هر دو آغاز
چه گویم زود رستم زین و آن باز
دارو سازها که بالاخره خدماتی کرده اند به عالم(خنده حضار) فقط داروی جسمانی نساخته اند ، طب روحانی و داروهای روانی هم ساخته اند. برخلاف آنکه می گویند که شیخ عطار کاسبی را رها کرد و وارد وادی عرفان شد . شغلش را داشت و همان طور که در اشعارش می گوید و اصلا به قول ابو سعید ابوالخیر عارف آن است که در میان خلقان بخورد و بخسبد و بیامیزد و از یاد خدا غافل نباشد. چنان که در سوره نور آمده است مردمی که بیع و تجارت و کاسبی و رفت و آمد با دیگران او را از ذکر الهی باز نمی دارد. هنر این است و نه صومعه نشینی و عزلت گزینی و کناره گرفتن و بعد به تصنع و تکلف تسبیح به دست گرفتن و یاد خدا کردن. شیخ عطار کتاب مصیبت نامه را نوشته است . این کتاب خیلی خواندنی است و گفته اند که دانته هم از این کتاب استفاده کرده است و گویا که در دسترس او هم قرار گرفته است . این کتاب شامل شکایت هائی است که عارفان و صوفیان از خداوند داشته اند. چیزی است که در حوزه اندیشه و فرهنگ دینی عجیب می نماید. از خدا که شکایت نباید کرد. خدا را همیشه باید مورد شکر قرار داد و در مقابلش باید مطیع بود و خاضع بود و تسلیم بود . حتی اگر شکایتی هست باید در دل نگاه داشت. نباید که به زبان آورد. اگر هم آدم به زبان آورد زود باید زبانش را گاز بگیرد. ولی این این طور نبود. ببینید حافظ چقدر با احتیاط می گفت:
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوش تر کز مدعی رعایت
با احتیاط می گفت من شکر را که کنار نگذاشته ام . من شاکرم ، متشکرم ولی خوب شکایتی دارم و اجازه بدید که آن را بگویم و آن اینکه جور از حبیب خوش تر کز مدعی رعایت ، جور کردی ولی چون حبیب هستی قابل قبول است. البته به مولانا که می رسید او می گوید شکایت که هیچ شکر هم نباید کرد.
چون بنالد زار بی شکر و گله
افتد اندر هفت گردون ولوله
چون از نظر مولانا کسی که فانی است هیچ ندارد که بالاستقلال بگوید. نه شکر دارد و نه گله ، هیچ کدام را ندارد . شکر و شکایت هر دو متعلق به مقام استقلال هستند.یعنی مقامی که هنوز دوئی و دوتائی برقرار است. خدا آن سو من این سو حالا یا شکر او را می کنم یا شکایت می کنم ، اما اگر این آدمی به مقام فنا و انجذاب برسد ، دیگر زبانش بسته می شود. هم از شکر و هم از شکایت و هم از دعا
قوم دیگر می شناسم ز اولیا
که زبانشان بسته باشد از دعا
از قضا که هست رام اوکرام
جستن دفع قضاشان شد حرام
در قضا ذوقی همی بینند خاص
کفرشان آید طلب کردن خلاص
آن دعای بی خودان خود دیگر است
آن دعا زو نیست گفت داور است
آن دعا حق می کند چون او فناست
آن دعا و استجابت از خداست
پس وقتی که بی خودی حاصل می شود شکر و شکایت و همه این ها به کنار می رود. ما الان در آن مقام سخن نمی گوئیم. در مقامی که عطار و حافظ از آن سخن می گویند شکایت می کنند. در فتوحات مکیه فصلی دارد به نام اینکه عارفان اجازه دارند از خداوند شکایت کنند. این عنوان فصل است و البته فصل کوتاهی است. قدری شما عقب تر بروید این سخنان به هیچ وجه با منطق قرآنی منافات ندارد. شما بینید این نکته در قرآن و در کتاب تورات هم هست. وقتی که خداوند ملائکه را نزد لوت فرستاد و نزد ابراهیم و گفتند که ما آمده ایم که عذاب بر قوم لوت و بر جامعه لوت نازل کنیم ابراهیم فوق العاده پریشان شد و با خداوند مشغول مجادله شد. تعبیری که در قرآن است همین است . یجادلنا فی قوم لوت ، اصلا اعتراض کرد یک اعتراض جدال آمیز. در عین حفظ حرمت ولی مجادله کرد و خودش را مشغول نزاع کرد . تعبیر قرآن هم این است و آمده که یا ابراهیم اعرض عن هذا: ابراهیم جان، دست بردار! مجادله نکن و اعتراض نکن ، این یک امر حتمی است حتما باید بشود. در تورات این مجادله خیلی طولانی نقل شده است که ابراهیم گفت: خدایا اگر در میان آن ها حتی اگر صد نفر آدم خوب باشد بازهم می خواهی عذاب نازل کنی ، حتی اگر ده نفر آدم خوب باشد باز هم می خواهی عذاب نازل کنی؟ همین طور می شمرد و با خداوند احتجاج می کرد.
اینکه انسان با خداوند احتجاج و جدال بکند و به او اعتراض بکند و از او شکایت بکند ، این ها کاملا به رسمیت شناخته شده است. در منطق دینی آن هم نه افراد لاابالی و متفرقه بلکه عارفان ، عاشقان و محبان خداوند ، این ها حق داشتند و عمل می کردند. جدال می کردند و اعتراض می کردند و شکایت می کردند. آنچه که ما شنیده ایم و آنچه که تا کنون در ذهن ما نقش بسته است این است که در مقابل خداوند دهان ها باید بسته باشد. کسی در دلش هم نباید تصور اعتراض بکند. چه جای اینکه به زبان بیاورد و چه جای اینکه جدی بگیرد. ولی اصلا این طور نیست. و این همان نقطه آغازین است برای باز کردن یک افق تازه که انسان محق است . نه در مقابل آدمیان دیگر و نه در مقابل جامعه انسانی بلکه در مقابل خدائی که او را آفریده است.
این عقل و اختیار که خداوند به انسان داده است معنای بسیاری دارد. معنای آن این است که این اختیار تا هر جائی که برود می تواند برود. عقل تا هر جا که می رود می تواند برود. هیچ کس نمی تواند جلوی عقل را بگیرد و بگوید که خداوند فرمان داده بیش از این فکر نکنید. خداوند فرمان داده که جور دیگر نتیجه بگیرید. اصلا چنین چیزی نا معقول است. اگر عقل است یک کارکرد ویژه ای دارد. با منطق خاصی عمل می کند. و مقدمات وقتی که حاصل شد نتایجی به دنبال آن ها می آید. اینکه خداوند فرمان داده است که این طور بفهمی و آن طور نفهمی ، از این مقدمات چنین نتیجه بگیرید و چنان نتیجه نگیرید، اساسا معقول نیست. یا حق به کسی می دهند یا نمی دهند. وقتی که دادند دیگر عقل زمام این مرکب را به دست می گیرد و تا هر کجا که رفت آدمی را و صاحب مرکب را با خودش می برد. اختیار هم همین طور است. یکی از اتفاقات بدی که در تصوف ما افتاد این بود که هم بر سر عقل زدند و هم بر سر اختیار. و این چیزی است که ما باید بدانیم که مکتب تصوف ما ، تصوف عامیانه ما ، تصوف عالمانه را عرض نمی کنم . این ها صریحا با عقل و عقلانیت مخالفت می کردند و صریحا با اختیار مخالفت می کردند. یک مکتبی را پدید آوردند که یک جور بی اخلاقی را در خودش پرورد. وقتی که شما عقل را تخفیف و تحقیر کردید و اختیار را تخفیف و تحقیر کردید، از شخصیت انسانی چه چیز باقی می ماند؟ یک موجود ضعیف ، فروکوفته، له شده که مجاز نیست عقل خودش را به کار بگیرد از او چه بر می آید؟ و چه انتظاری می رود؟ در حالی که شما آدمی را باید چنان بشناسید و بشناسانید که عقل او بر کرسی بنشیند ، اختیار او زمام مکتب عقل را به دست بگیرد و بعد انسان را به آنجائی ببرد که باید برساند. این چیزی نیست که با خدائی خدا منافات داشته باشد. این چیزی نیست که با مطیع بودن آدمی منافات داشته باشد.
ولی این آدم دور خودش یک دینی را پدید می آورد که با دین انسان های ذلیل با دین انسان هائی که خداپرستی را عین ذلت می دانند ، تفاوت خواهد کرد. عبادت ذلیلانه داریم و عبادت سرفرازانه داریم. یک انسانی به دلیل محق بودن خداوند را عبادت می کند و یک انسانی به دلیل ذلیل بودن و اختیار خود را از دست دادن و عقل خود را از دست دادن ، این ها با هم خیلی فرق دارند. خداوندی که محبوب ماست و مطاع ماست و معبود ماست می تواند هم موضوع و متعلق شکر ما قرار بگیرد و هم موضوع و متعلق شکایت ما قرار بگیرد. این آزادی را به ما داده و این اختیار را به ما داده است. کجا؟ همان جائی که به ما عقل داده است. وقتی که این را داد یعنی همه این ها با آن می آید. بعد هم داستان هائی را برای ما گفته است. سخنانی را در کتاب خودش آورده است که به وضوح همین را نشان می دهد.
دو آیه مهم در قرآن هست. یک آیه همان بود که خواندم در سوره نساء: پیامبران آمدند تا مردم نتوانند با خدا احتجاج کنند. یعنی مردم می توانند ذاتا و عقلا با خداوند احتجاج کنند و لذا خداوند یک کاری می کند که حجت به دست آن ها ندهد . تا بتواند در مقابل مردم از خودش دفاع کند. این چه جور خدائی است که می گوید که اگر یک سری کارهائی را نکنم محکومم و به حق محکومم و لذا یک کارهائی را انجام بدهم تا بتوانم از خودم دفاع کنم.
و آیه دیگری در قرآن هست که خداوند هر کار که می کند هیچ کس حق سوال کردن از او را ندارد و این مردم هستند که باید مورد پرسش قرار بگیرند. خدا را نمی توان مورد پرسش قرار داد. من حتی به تفسیر المیزان مراجعه کرده ام تا ببینم درباره این آیه چه نوشته است. ایشان نوشته است که البته همه کارهای خداوند درست است و به این دلیل است که نمی توان از او سوالی کرد. جای سوالی نیست و همه کارها بر وفق حکمت است. اما بعد این نکته را اضافه کرده است و می گوید که این آیه نمی خواهد چنین چیزی را بگوید. آن در جای خودش حرف صحیحی است . اما می گوید مقام الهی و مقام عبودی مقامی است که اصلا کسی حق ندارد از او سوال بکند. در یک جائی نشسته و یک هیبتی دارد و عظمتی دارد و موقعیتی را اشغال کرده است که شما که باشید که از او سوال بکنید. دقیقا این چنین تفسیر کرده است. و بعد به آن آیه رسلا مبشرین منذرین که می رسد اصلا ذره ای این مفاهیم را که آدمی با خداوند حق احتجاج دارد نمی پروراند. این مفسر مفسری است که معاصر ما نیست. این مفسر به نظر من هنوز در دوران دیگری زندگی می کند.
اما چه شد که آیه ای که می گوید از خداوند سوال نکنید در صدر آیات قرار گرفت. مهم ترین وصف الهی شد و بیان کننده رابطه آدمی با خدا که اگر او خداست و اگر تو بنده ای دهنت می چاد اگر بخواهی از او سوالی بکنی و حق حرف زدن نداری. این آیه را آوردند و آن آیه اصلا مورد توجه قرار نگرفت. که خداوند می گوید که این مردم می توانند و زورشان به من می رسد و من باید یک کاری بکنم که بتوانم از خودم دفاع کنم. اگر این کار را نکنم بی دفاع خواهم ماند . آن آیه فرو کوفته شد و مورد توجه قرار نگرفت. چنان که عرض کردم هر دو آیه قرآن هستند. هر دو هم مهم هستند و هر دو هم مورد اعتقاد مومنان و معتقدان قرار دارند. از این حیث تفاوتی ندارند. تفاوت از حیث اتفاقات تاریخی است که اتفاق می افتد. یکی بیشتر به مذاق حاکمان و قدرتمندان شیرین می آید و مورد توجه قرار می گیرد و دیگری خیر . یعنی فقط دلائل تئولوژیک نیست. فقط ادله فلسفی نیست که به یکی اهمیت می بخشد و از دیگری اهمیت را می ستاند. بلکه بسی عوامل دیگرند . به زبان فلسفی تر بگوئیم، علل هم اینجا در کارند و فقط دلائل در کار نیستند که ملتی را به یک سو سوق می دهند و از سوی دیگری غافل می کنند. همین قرآنی که هست همه آیاتش می تواند حول این آیه تفسیر بشود. حول آیه رسلا مبشرین و منذرین . تا کنون آن آیه محوریت داشته است در مقام تبیین رابطه انسان با خدا و حقوقی که آدمی دارد و تکالیفی که دارد و نسبتی که خدا با آدمی دارد. این نسبت می تواند به نحو دیگری ترسیم بشود. و از دل آن یک کلام دیگر و یک وحی و نبوت دیگر بیرون بیاورند.
تا اینجا من فقط زمینه های کلامی حقوق انسان را تبیین کردم. اما اینکه مصادیق این ها کدامند بحث مفصل دیگری را طلب می کند. اما در پایان کلام این را باز تاکید می کنم که اگر به ادبیات گذشته خودمان برگردیم حق دوستی را محترم بشمارید و حق یاری را و وفاداری را که کم چیزی نیست و رابطه انسانی بین ما را بهبود بسیار بسیار خواهد بخشید.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

جنبش سبز: عبرتها و امیدها / محسن کدیور


22 آبان 1388

محسن کدیور
هنوز بیش از پنج ماه از انتخابات ریاست جمهوری 88 نمی گذرد. اعتراض مردم که در آغاز به نتیجه انتخابات، جابجائی آراء و غصب مقام ریاست جمهوری بود، بواسطه سوء تدبیر رهبر جمهوری اسلامی به سرعت به جنبشی ضد استبدادی تبدیل شد. اگر چه رژیم جمهوری اسلامی بجای پذیرش اعتراضهای قانونی مردم، با استفاده از "روش مشت آهنین" نشان داده که صبغه ظاهرا اسلامی هیچ تفاوتی در شیوه مواجهه رژیمهای دیکتاتوری قبل و بعد از انقلاب با مردم خود نداشته است. سیطره بی چون و چرای فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بر کلیه مجاری تصمیم گیری جمهوری اسلامی، ایران را به پادگانی بزرگ با حکومتی نظامی تبدیل کرده است.

اکنون صدای اعتراض سبز ملت ایران از همه جا به گوش می رسد. از تظاهرات دولتی که چند دهه ملک طلق وفاداران به حکومت بود، تا جلسات تشرف اصناف و اقشار مختلف به محضر مقام معظم ولایت. سخنان بیادماندنی دانشجوی المپیادی در جلسه تصنعی تشرف نخبگان دانشجو و استفاده نیکوی معترضان از تظاهرات روز قدس و 13 آبان دلیل دیگری بر پیشرفت موج سبز دموکراسی خواهی به سبک ایرانی است.

" استبداد دینی" به رهبری آقای خامنه ای و با فعالیت چشمگیر "پاسداران انقلاب اسلامیِ" دیروز و "پاسداران استبداد دینیِ" امروز تمام مجاری قانونی اعتراض مردم را بسته است. اگر کشور درست اداره شده بود، مجلس شورای اسلامی می باید نماینده اقشار مختلف و تنوعهای موجود در مردم باشد. شورای نگهبان با مهره چینی خود مجلس شورا را به مجلس مشورتی بسیار کم اثر تبدیل کرده است که بود و نبودش چندان احساس نمی شود. در این "مجلس پاستوریزه" حتی یک نماینده به یک دهم قامت رشید زنده یاد سید حسن مدرس هم امکان حضور نیافته تا با سوال و استیضاح خود از بی کفایتی وزیران و بی تدبیری رئیس جمهور غاصب بپرسد و اعتراض قانونی اکثریت مردم را در خانه ملت نمایندگی کند.

اگر اداره کشور به روال قانونی بود، مجلس خبرگان رهبری می بایست بجای مداحی و تملق به وظیفه قانونی و شرعی نظارت بر عمکرد رهبری می پرداخت، و آنچه را آن دانشجوی شریف در حسینیه سلطان جائر بر زبان راند، این خبرگان می بایست در قالب نخستین استیضاح رهبر ستمگر پیاده می کردند و بجز یک نفر و نصفی نگفتند و نام خود را به عنوان وعاظ السلاطین در تاریخ ثبت کردند.

اگر کشور بر اساس قانون اداره می شد، شاهد آزادی بیان و گردش آزاد اطلاعات بودیم، نه اینکه هر روز روزنامه ای بدون حکم دادگاه توقیف شود و مجاری اینترنتی فیلتر شود. اگر کشور قانونی اداره می شد آئین دادرسی در محاکم ما حکم کیمیای احمر نداشت و برخورداری از وکیل غیر تسخیری و غیر تحمیلی، دادگاه علنی باحضور هیأت منصفه، اتهام براساس قوانین موضوعه و تفسیر مضیّق به نفع متهم بعد از یکصد و اندی سال مطالبه "عدالتخانه" هنوز مطالبه اصلی این ملت نبود.

اگر در این حکومت نظر مردم محلی از اعراب داشت، راهی قانونی برای اصلاح قانون اساسی و رهاشدن مردم از ستمهای استبداد مطلقه مادام العمر غیر مسئول پیش بینی شده بود. اکنون آقای خامنه ای همه راههای قانونی و مسالمت آمیز انتقاد و مخالفت را مسدود کرده است. حتی در صندوقهای رأی مردم هم دست برده است. مردم برای تغییر وضع موجود به هر دری که زده اند، در را برویشان بسته است. آنچه برای مردم باقی مانده است خیابانهای شهرهاست و استفاده از فرصتهای محدودی از قبیل تظاهرات دولتی روز قدس و 13 آبان.

اما جنبش سبز با همه محدودیتهایش هر روز پخته تر و عمیق تر می شود. شعارها اگرچه نه توسط رهبران جنبش قابل کنترل است و نه از میزان گسترش آنها در میان تظاهرکنندگان آمار دقیقی در دست است، اما می توان گفت در مجموع روندی تکاملی را طی کرده است. تظاهرکنندگان به زودی از پرداختن به دولتمردان کم شخصیتی مثل محمود احمدی نژاد، "چشم فتنه" را نشانه رفتند. آنها به درایت مرکز استبداد دینی و صحنه گردان دیکتاتوری در ایران را به کانون اصلی اعتراضهای خود تبدیل کردند. "مرگ بر دیکتاتور" از همان آغاز پس از "الله اکبر" به شعار اصلی تبدیل شد.

تظاهرات سیزدهم آبان 88 نقطه عطفی در جنبش سبز ملت ایران بود. می توان 23 خرداد تا 13 آبان را مرحله اول جنبش سبز نام نهاد. این مرحله اعتراض به دزیده شدن آراء و غصبی بودن ریاست جمهوری در کنار نقد دیکتاتوری مقام رهبری مطالبه اصلی ملت بود. از 13 آبان به یک معنی مرحله دوم جنبش آغاز شد. مرحله دوم جنبش سبز را وارد مرحله ضد استبدادی تمام عیار کرد و از اعتراض به انتخابات فرمایشی به اعتراض به ولی مطلق فقیه ارتقا داد.

با توجه با اینکه جنبش هنوز نتوانسته آراء دزدیده شده از صندوق انتخابات را پس بگیرد و رئیس جمهور غاصب هنوز با وقاحت بر سر کار است، اشتهای شدید معترضان جوان سبز در به چالش کشیدن رهبر جمهوری اسلامی جای مطالعه دارد. مهم این است که بتوانیم راهکاری برای برون رفت از این بحران با کمترین هزینه بیابیم. با مطالعه این نقطه عطف می توان دورنمائی از نقشه راه جنبش سبز را در دو سه ماه آینده ترسیم کرد. در پیمودن این راه دشوار پنج نکته قابل توجه است.


اول: زدودن نمادهای دیکتاتوری

برای نخستین بار در سی ساله اخیر تصویر بزرگ پارچه ای (بیلبرد) آقای خامنه ای توسط تظاهرکنندگان خشمگین در پایتخت پاره و سپس لگدکوب شد. علیرغم حضور چشمگیر نیروهای انتظامی و امنیتی این اقدام در روز روشن اتفاق افتاد و بلافاصله توسط موبایل تظاهرکنندگان ضبط شد و به یاری شبکه اینترنت در تمام دنیا منتشر شد و همگان دیدند که در روز 13 آبان که بطور رسمی پرچم آمریکا لگدکوب می شد این بار ستیز با استبداد داخلی از ستیز با استکبار خارجی پیشی گرفت. بیشک اگر ممنوعیت ساخت مجسمه انسان در فقه اسلامی نمی بود بجای پاره کردن بیلبرد، این مجسمه مقام معظم رهبری بود که به زیر کشیده می شد.

در سال 57 فاصله به زیر کشیده شدن مجسمه های محمد رضا پهلوی و سقوط رژیم شاهنشاهی بسیار کوتاه بود. در عراق صدامی نیز وضع به همین منوال بود. اگر چه هیچکس باور نمی کرد در جمهوری اسلامی اعتراضات مردمی به این سرعت به مرحله به زیر کشیدن نمادهای دیکتاتوری برسد، اما به نظر می رسد هنوز راه درازی تا حذف دیکتاتور از صحنه جامعه در پیش داریم. فراموش نکنیم که در سال 32 هم مجسمه شاه سرنگون شد، اما بیست و پنج سال طول کشید تا کشور از حکومت شاه دیکتاتور سکولار نجات پیدا کند.


دوم: شعارهای ضد استبدادی جنبش

شعارهای روز سیزده آبان اکثرا متمرکز بر حمله به دیکتاتوری آقای خامنه ای بود. چه کسی باور می کرد جنبش سبز در این پنج ماه به این سرعت پیشرفت کند؟ و به این ظرافت به کانون فساد قدرت در کشورش پی ببرد و از شعار "رأی من کو؟" به شعار جسورانه "خامنه ای قاتله، ولایتش باطله" (اعتراض به کشته شدن نزدیک هفتاد جوان بیگناه در تظاهرات مسالمت آمیز خیابانی و زندانها در خرداد و تیر 88 و اشاره به سلب شرط مهم عدالت از مقام ولایت مطلقه بواسطه آن) ارتقا پیدا کند. شعارهای خودجوش تظاهرکنندگان ایرانی در تهران و چند شهر بزرگ تجسم ادبار، نفرت و عدم رضایت عمیق ملت ایران از رهبر جمهوری اسلامی آقای علی خامنه ای است.

وقتی تمامی مجاری قانونی ابراز مخالفت با رهبری از صندوقهای رأی گرفته تا رسانه های ارتباط جمعی توسط رهبر و نظامیان پاسدار مسدود می شود، خشم ملی در کف خیابان فوران می کند. وقتی منتقد و مخالف قانون در مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی و انتخابات ریاست جمهوری تحمل نمی شود، به ناچار صدای قهر ملت که البته گاهی مودبانه هم نیست از چهارسوی ایران به گوش می رسد. اگرچه این شعارها به مراتب از خواست و ظرفیت رهبران جنبش سبز بالاتر است، اما همگان باید بدانند مدیریت بیست ساله آقای خامنه ای در پیشگاه ملت ایران رفوزه شده است.

دیکتاتوری که خود را نماینده خدا روی زمین و ولی امر مسلمین جهان می داند به حدی منفور است که حتی در پایتخت خود هم علیرغم حکومت نظامیش از خشم عمومی در امان نیست. کسی که هیچ نظارت بشری بر عملکرد ظالمانه و غیر مدبرانه خود را برنتابیده است اینک در تظاهرات خیابانی مورد نقد تند شهروندان ایرانی قرار می گیرد. آقای خامنه ای باید قبول کند اکثر مردم ایران درباره او دقیقا همان احساسی را دارند که در سال 1357 درباره شاه مخلوع داشتند. آیا وی از سرنوشت محمدرضا پهلوی عبرت گرفته یا راه نادرست او را ادامه خواهد داد؟ تا کنون که نشانه ای از عبرت به چشم نمی خورد، ظاهرا قدرت مطلقه صاحبانش را کر و کور می کند "صُمٌ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لایَرجِعون".

درباره برخی شعارها دو ملاحظه گذرا قابل ذکر است. یکی اینکه حتی در زمانی که با سبعیت زائدالوصف مزدوران کودتا مواجه می شویم یادمان باشد که پیرو امامی هستیم که خوش ندارد پیروانش حتی به دشمنان خدا هم دشنام بدهند. بر این اساس جنبش سبز جنبشی اخلاقی است. دوم اگر چه در جنبش سبز، ستیز با استبداد داخلی قلب جنبش است، و از ماجراجوئی ها و دشمن تراشی های رهبران بی تدبیر ایران دل خونی دارد، اما معنای آن هرگز چشم دوختن به عنایت آمریکا و اروپا و اغماض از ستم اسرائیل به اهالی فلسطین نیست. بگذریم.


سوم: ادامه سیاست مشت آهنین و زور عریان

سبعیت زائدالوصف مزدوران رژیم کودتا در روز 13 آبان حکایت از تداوم سیاست شکست خورده "مشت آهنین" دارد. آقای خامنه ای می پندارد با سرکوب وحشیانه تظاهرکنندگان موفق به پایان دادن اعتراض ملی می شود. وی با مهندسی تک تک انتخابات توسط شورای نگهبان تحت امرش از ورود هر منتقد و مخالف شناخته شده ای در قوای مقننه و مجریه جلوگیری کرده است. ترازوی قوه قضائیه را نیز به آهنربای سیاست وصل کرده و پاسداران انقلاب و قوای انتظامی و امنیتی را به پاسداران استبداد و حکومت مطلقه شخصی تبدیل کرده است. در صدا و سیمای حکومتی دروغ و تزویر به جامعه تزریق می شود. زمامداری آقای خامنه ای علم ستیز و خرد گریز است. از مراجعه به آراء عمومی وحشت دارد.

چنین شیوه حکومت داری چاره ای جز پناه بردن به زور عریان و خشونت بی حد و مرز و سرکوب و وحشت و زندان ندارد. در دوران شاه مخلوع، هویدا می گفت "به امید روزی که هر ایرانی یک پیکان داشته باشد." آقای خامنه ای به سمتی پیش می رود که هر ایرانی را صاحب پرونده قضائی کند، با دانشگاهی بنام زندان آشنا کند و مهر ومحبت را با ضربات باتوم بسیجی ها و پاسداران معنی ببخشد. حکومتی که با مردمش با منطق چماق و باتوم سخن بگوید، به ضعف مفرط خود اقرار کرده است. قوت حکومت به امکان انتقاد آزادانه از زمامداران سنجیده می شود نه تعداد زندانیان سیاسی و مجروحان اعتراضات خیابانی.

به راستی از آقای خامنه ای باید پرسید اگر کسی شما را قبول نداشته باشد و از عملکرد شما انتقاد داشته باشد چگونه می تواند به وظیفه شرعی امر به معروف و نهی از منکر یا وظیفه قانونی انتقاد از کاستی ها عمل کند و سالم بماند؟

اما حکومت هرچه بیشتر از سیاست مشت آهنین و زور عریان استفاده کند، بیشتر از حساب محدود مشروعیت خود خرج کرده است. استفاده مدام و بی حد و حساب از زور عریان و سرکوب حکومت را به بحران فزاینده مشروعیت مواجه می کند. مشت آهنین هر چه بیاورد، مشروعیت نمی آورد. از سوی دیگر تداوم چنین سیاستی صف محافظه کاران را به تفرقه و تشتت می کشاند. مشاهده کردار خلاف شرع و اخلاق و قانون پاسداران استبداد وجدان بسیاری از طرفداران رژیم را هم جریحه دار کرده است.


چهارم: تأکید بر ادامه مبارزه مسالمت آمیز

خشونت عریان رژیم کودتا و سیاست سرکوب ولایت جائر به خشن کردن فضای معترضان می انجامد. پناه بردن معترضان خیابانی به خشونت برای دفاع از خود یا مقابله به مثل، خروج از جنبش سبز است. جنبش سبز جنبشی مسالمت آمیز و ضد خشونت است که با شیوه مقاومت مدنی به اصلاح انحرافات سیاسی می پردازد. بیشک هیچ سبزی از سلاح گرم یا سرد حتی برای دفاع از خود دربرابر خشونت ماموران رژیم استفاده نمی کند.هر گونه حمله به مراکز عمومی یا تخریب مراکز دولتی و به یک معنی اغتشاش، و افتادن در دام رژیم جمهوری اسلامی است. خشن کردن فضا و جنگ خیابانی از جمعیت می کاهد و راه را برای بکار گیری بیشتر قوای قهریه می گشاید.

برعکس مقاومت مدنی، مبارزه مسالمت آمیز و پرهیز از خشونت، به پیوستن رو به تزاید مردم و افزایش چشمگیر معترضان می انجامد و حکومت را در استفاده از قوای قهریه علیه مردم بشدت تحت فشار می گذارد. بگذار تا کتک خوردن معترضان مظلوم ایرانی در عکسها و ویدئوها محکومیت جهانی استبداد دینی را به همراه داشته باشد. نفوذ این تصاویر و فیلمها از دهها جنگ خیابانی بیشتر است. جنبش سبز ضد خشونت و مسالمت آمیز باقی خواهد ماند. حربه مظلومیت به مراتب برّنده تر و نافذتر از هر سلاح دیگری است.


پنجم: سه مناسبت سبز پیش رو

انقلاب اسلامی با چهلم شهیدان تداوم یافت و به پیروزی رسید. سلطان جائر جمهوری اسلامی از یک سو بشدت از برگزاری مراسم ختم و چهلم شهیدان مظلوم جلوگیری کرده با دولتی کردن مساجد عملا از تبدیل آنها به پایگاههای مقاومت مردمی گریخته است؛ از سوی دیگر بعد از رسوائی کهریزک و محکومیت جهانی کشتار تظاهرکنندگان بی دفاع خیابانی، به مزدوران خود دستور کتک زدن به قصد کشت و ارعاب و ضرب و جرح بویژه بانوان، اما پرهیز از استفاده از سلاح گرم علیه معترضان را صادر کرده است. جنبش سبز در مقابل با استفاده از کلیه مناسبتهای ملی و دینی و حتی حکومتی به اعتراض قانونی، اخلاقی و دینی خود ادامه خواهد داد.

در سه ماه آینده سه مناسبت شانزدهم آذر، تاسوعا و عاشورا (5 و 6 دی) و 22 بهمن در پیش است. تا کمتر از سه هفته دیگر دانشگاههای ما کانون مبارزات ضد استبدادی و ضد دیکتاتوری سبزها خواهند بود. محرم امسال محرمی متفاوت و همانند محرم سال 57 پر از حماسه علیه بیداد یزید زمان خواهد بود. و بالاخره در 22 بهمن ملت بیدار ایران با اقتدار تمام خواست خود را که بازگرداندن جامعه به اهداف اصیل انقلاب اسلامی استقلال، آزادی، عدالت به اضافه دموکراسی و حقوق بشراز یک سو و تحقق شعار زیبای "نه شرقی، نه غربی، دولت سبز ملّی" است فریاد خواهد کرد.


سخن آخر:

اگر زمامداران بی تدبیرجمهوری اسلامی، "جمهوری اسلامی منهای ولایت فقیه" را نپذیرند، اگر ولایت مطلقه فقیه از قانون جمهوری اسلامی حذف نشود، اگر انتخابات آزاد از نظارت استصوابی ضد شرعی شورای نگهبانِ استبداد تضمین نشود، اگر اجرای متوازن همه اصول قانون اساسی (از جمله اصول فراموش شده فصل حقوق ملت) در مقابل تقلیل قانون اساسی به اصل ولایت مطلقه فقیه و لوازمش نصب العین حاکمان جمهوری اسلامی قرار نگیرد؛ حذف کامل جمهوری اسلامی همراه با کلیه مظاهر اسلامی در عرصه سیاسی دور از انتظار نیست.

اگر آیت الله خامنه ای به بقای جمهوری اسلامی (و نه زمامداری خودش) علاقه مند است، یک راه بیشتر ندارد، ایثارگرانه کناره گیری کند. در غیر این صورت در خوش بینانه ترین فرض وی همراه با نظام ولایت مطلقه فقیه هر دو با موج توفنده اعتراض سبز ملی به زباله دان تاریخ سقوط خواهند کرد. مقاومت سرکوبگرانه آقای خامنه ای در برابر اراده ملی بیشترین آسیب را به حضور حتی دموکراتیک اسلام در عرصه عمومی ایران فردا خواهد داشت. آیا مقام رهبری و پاسداران استبداد دینی شعور ترجیح مصلحت اسلام، جمهوری اسلامی و ایران را بر نفع شخصی خود دارند؟ وقایع یکی دو ماه آینده نشان خواهد داد.

منبع: جنبش راه سبز

شعارهای تند در تظاهرات خیابانی

بيژن حكمت

از اتحاد جمهوریخواهان

شعارهای تند باعث شکافتن جنبش و فروکش آن می‌شود


درست است که جنبش سبز رنگارنگ است و این رنگارنگی در برنامه و راهبردهایی که سازمانهای سیاسی، نویسندگان و افراد مختلف پیش میکشند بازتاب می‌یابد، ولی جنبش توده ای بدون همرنگی در شعارها و هدف ها، نمیتواند تداوم یابد، پایه های خود را نگهدارد و گسترش دهد.

فراموش نکنیم که نطفه این جنبش در حمایت از نامزدی میرحسین موسوی و مهدی کروبی بسته شده و نخست اعتراضی به شمارش آراء و دستبردن در رای شهروندان بوده است. گرچه اینک "سبز" به جنبشی عمومی برای احقاق حقوق فردی و اجتماعی فرارسته است ولی هنوز نقطه ثقل آنرا کسانی تشکیل میدهند که به هر دلیل خواهان تحقق برنامه های نامزدهای پیشگفته بوده اند. نمیتوان پنداشت که این گروه در اکثریت خود امروز خواهان عبور از موسوی و تغییر نظام باشند. شعارهای پرشور در همین سیزده آبان به حمایت از موسوی و کروبی، حمایت از برنامه های سیاسی آنان نیز هست. اگر بسیاری از مخالفان نظام که انتخابات را تحریم کردند در این جنبش شرکت دارند و بقولی با پای خود رای میدهند، این رای باز به موسوی و کروبی است و در این جنبش باید شعارها را با برنامه های ایندو هماهنگ کنند.

شعار انتخابات آزاد بدون تردید دراین چارچوب قرار میگیرد. میرحسین موسوی خواهان انتخاباتی منصفانه و عادلانه است و سید محمد خاتمی در آخرین گفتگوی خود بر تمام حقوق شهروندی مخالفان نظام، منجمله حق انتخاب شدن انگشت میگذارد و هردو خواهان تغییر قانون انتخابات برای تامین حقوق همه شهروندان هستند.(۱)

ولی شعارهایی که ناظر بر تغییر نظام است و حرکاتی چون پاره کردن و لگدمال کردن تصویر رهبر جمهوری اسلامی که همین معنا را تداعی میکند، در چارچوب رهبری - هرچند بگوییم نمادین - موسوی، خاتمی و کروبی قرار نمی‌گیرد. سخن بر سر تحمیل خواست های جنبش به حاکمیت است نه بزیر کشیدن حاکمان.

ما جمهوریخواهیم و حق خود می‌دانیم که جمهوری عرفی و جدایی دین از دولت را از تریبون های خود مطرح کنیم و آنرا غایت دمکراسی خواهی در ایران بدانیم. ولی در تظاهرات توده ای باید فقط روی حداقل هایی تکیه کرد که اتحاد عمل جنبش را حفظ کند و باعث پراکندگیش نشود. برای ما رسیدن به دمکراسی از گشایش فضای سیاسی و احقاق حقوق شهروندی می‌گذرد. راهای انقلابی اگر مطلوب هم باشد - که نیست - در این توازن نیرو و با این داده های سیاسی نه تنها به سرانجامی نمیرسد، بلکه همین جنبش نوخاسته را نیز ناتوان خواهد کرد. اصرار در بمیان کشیدن شعارهای تند، جنبش خیابانی را که تمام نیرویش در گستردگی آنست به تظاهراتی پراکنده و ناهمسو بدل خواهد کرد و بسیاری را از شرکت در آن بازخواهد داشت. شعارهای تند مردم بیشتری را به میدان نمیاورد. جنبش سبز با همین شعارهای حداقل هم هنوز نتوانسته است در سراسر کشور گسترش یابد و شاید طرح شعارهای حداقلی دیگری برای جذب لایه های مزدبگیر جامعه ضروری باشد ولی شعارهای تند فقط سرکوب را شدیدتر و دامنه مشارکت را محدود تر می‌کند.

به کسانی که شعار " جمهوری ایرانی " را در تظاهرات سر میدهند میتوان توصیه کرد گروهی جمهوریخواه درست کنند و دیدگاهای خود را بصورت نوشتار در اختیار تظاهر کنندگان قرار دهند. به بحث و گفتگو بپردازند و راه رسیدن به هدف را با دیگران در میان بگذارند ولی در خود تظاهرات از دادن این شعار بپرهیزند.

شعارهای تند باعث گسست بخشی از جنبش سبز با نماد ها یا رهبری آن می‌گردد

آیا چهره نگران خاتمی را در فردای بیست و یک تیر هفتاد وهشت بخاطر دارید؟ خروج دانشجویان از دانشگاه و سردادن شعارهای تند علیه جمهوری اسلامی، جز هراس سران اصلاح طلب از جنبش های خیابانی چه دستاوردی داشت؟

جنبش خیابانی و رهبری اصلاح طلب جایی بهم گره خوردند که تظاهرات نخست با سکوت و رای من کو آغازشد. توده ملیونی که آرام و با شعارهایی در خور وضعیت سیاسی به میدان آمده بود، سران اصلاحات را اگر نگوییم غافلگیر دستکم - بگفته یکی از رهبران مجاهدین انقلاب(۲) - مبهوت و شگفت زده کرد.

دیدند که جنبش خیابانی ضرورتا به شورش و شعارهای حد اکثری نمیانجامد و این جنبش بدون آنکه آنها کنترلی سازمانی بر آن داشته باشند در چارچوب برنامه و سیاست آنان میماند. یکی از مشکلات جنبش خیابانی در فقدان رهبری فرهمند و یا سازمانهای سیاسی، هماهنگی شعارها و مطالبات عمومی است. جنبش سبز چنان بود و چنین است که گویی بدون هیچگونه رهنمودی، همه بصیرتی مشترک یافته اند و راز حرکت و باهم بودن خود را در اتحاد روی شعار های حد اقل دیده اند. اینک فراتر رفتن از حداقل هایی که دستامدنشان آسان نیست، بیگمان دیر یا زود نه تنها منجر به شکاف در جنبش و فروکش آن خواهد شد، همانا پیوند نمادها یا رهبران را نیز با جنبش خیابانی از هم خواهد گسست.

رهبرانی که درون همین نظام نامزد ریاست جمهوری شده اند نخواهند توانست پیوند خود را با تظاهراتی حفظ کنند که شعارش عبور از نظام است و بصورت نمادین تصویر علی خامنه ای را بزیر میکشد. این شعارها و رفتارها از سر ناپختگی سیاسی است و نمیتوان آنرا نتیجه ناگزیر سرکوب و وحشیگری عاملان حاکمیت دانست. در هیچ کارزاری نباید گذاشت حریف راه وروش، واکنش و تاکتیک های ما را تعیین کند. اگر ناپختگانی از سر احساسات ویا ارزیابی نادرست از موقعیت سیاسی به شعارهای تند روی میاورند، این وظیفه فرد فرد ماست که با تحلیل های روشن، نتایج ناگوار چنین رفتاری را بازگوییم.

نباید کاری کرد که به گسست این رهبران از جنبش بیانجامد. آنها میتوانند نیروهایی را در بدنه نظام و در میان مردم بسیج کنند که هیچ فرد وسازمان دیگری توانایی آنرا ندارد. آنان برای احقاق حقوق ملت پا بمیدان گذاشته اند و باید وجودشان را در این پیکار غنیمت شمرد و با تند روی های بیمورد موقعیتشان را سخت تر نکرد. روی برتافتن آنان از جنبشی که راه دیگری در پیش گیرد، نتایج خوشایندی نخواهد داشت.

شعارهای تند به انسجام طرفداران سرکوب کمک خواهد کرد

بسیاری از طرفداران نظام در همین شکل و شمایل، دلائل سرکوب خونین، بازداشتها، شکنجه و تجاوز را در برابر کسانی که فقط به نتایج انتخابات اعتراض داشتند و حقوق قانونی خود را می طلبیدند، نمی فهمند. سرکوب ها نوعی همدردی و حتی در مواردی اعتراض، در میان این بخش از جامعه پدید آورده است و این ذخیره و کمک استراتژیک مهی برای جنبش سبز بشمار میرود. بیطرف کردن بخشی از طرفداران حاکمیت و بدست آوردن حس ظن آنها به جنبش سبز یکی از شرایط مهم تغییر توازن نیرو بسود ماست. شعارها و رفتاری در تظاهرات که کل نظام را هدف قرار می‌دهد، طرفداران مردد را به پذیرش توجیه سرکوب و حمایت از نیروهای سرکوبگر برمی‌انگیزد.

تمام دستگاه تبلیغاتی رژیم امروز تنها در پی توجیه و انسجام طرفداران حاکمیت است. آنها برای حفظ انسجام خود و توجیه سرکوب باید طرفداران را قانع کنند که جنبش سبز و رهبری آن در پی برانداختن نظام و زیر کشیدن رهبری است.

تنها ازینراه میتوانند زندان و شکنجه و کشتار را در دیدگاه هوادارانشان مشروع جلوه دهند. شعارها و رفتارهای تند در تظاهرات، " بینه" ای برای راستنمایی چنین تبلیغاتی است.


و در پایان دو کلام با کسانی در این جنبش که میدان تجربه و افق انتظارشان از انقلاب پنجاه و هفت فراتر نمی‌رود.

نخست آنکه در آن انقلاب هم شعار "شاه باید برود" دوسال پس از خیزش توده‌ای هنگامی طرح شد که جنبش و اعتصاب سراسر ایران را فرا گرفته و در همه ارکان رژیم تزلزل افتاده بود. در نخستین گام ها همه اجرای قانون اساسی را میخواستند و به سرکوب معترض بودند.

دوم آنکه امروز جهان و جامعه ما هردو تغییر کرده‌اند. همه به چشم دیده‌اند که در گذار لهستان به دمکراسی، نمایندگان حزب کمونیست حاکم و جنبش معترض همبستگی هر دو در یک مجلس کنار هم نشستند و ده سال بعد از انقلاب ایران، جنبش‌های آزادیخواهانه گوناگونی در نبرد و تعامل با سران حکومت های اقتدارگرا به دمکراسی دست یافتند. اینک هم میدان تجربه و هم افق های انتظار گشوده تر شده است و ما را نیازی به تکرار انقلاب پنجاه و هفت نیست.

------------

۱. http://www.parlemannews.ir/?n=5175

تاریخ انتشار : ١٦ آبان ١٣٨٨

خاتمی :
"حتی [امام] به صراحت اعلام کردند که کسی که با اصل نظام مخالف است، او در این مملکت آزاد است و باید امنیتش تامین شود، مگر این که دست به سلاح ببرد یا توطئه‌ای کند که بخواهد به زیربنای نظام آسیب بزند که البته هیچ نظامی هم این را نمی‌پذیرد. این استثنایی است که امام مطرح می‌کنند. ایشان حتی برای مخالفان نظام و مخالفان فکری مبنای نظام هم حق حرمت و حق شهروندی و آزادی و امنیت قایل هستند."
------
"...من هم معتقدم که باید در یک فضای آزاد با رعایت موازین قانونی، آزادی اندیشه، آزادی بیان، آزادی تشکل ها، همه باید در جامعه وجود داشته باشند و در یک کلام بگویم که ما در جامعه‌مان یک نظام داریم و یک قانون اساسی. هر کسی که پایبند عملی به قانون اساسی است و اعلام می کند که می خواهد در چارچوب قانون عمل کند هر چند که نظرات متفاوتی داشته باشد، او از همه حقوقی که برای یک شهروند در نظر گرفته شده، از جمله شرکت در انتخابات، رای دادن، رای گرفتن و ... باید برخوردار باشد. و اگر نیست یک انحراف از جریان است. چه برسد به این که کسانی می گویند نه تنها ملتزم به قانون اساسی هستیم، معتقد به قانون اساسی و معتقد به اصل نظام جمهوری اسلامی هستیم. این ها ممکن است حذف شوند از جامعه. من معتقدم کسی که معتقد هم نیست ولی در عمل ملتزم است، باید زمینه را فراهم کنیم که در جامعه فعال شود، حضور داشته باشد و از جامعه حذف نشود. اگر درست به قانون برگردیم و به خصوص کسانی که پاسدار و نگهبان قانونند، با سلیقه های خاص خود، قانون را تفسیر و تبیین نکنند، قانون اساسی را به نفع یک سلیقه و یک جریان دیگری کنار نگذارند یا تفسیر نکنند، بلکه کاملا بیطرفانه و با سعه صدر با مسایل برخورد کنند، قانون اساسی خود مهم ترین مبنایی است که می تواند در جامعه ما وحدت را در عین کثرت ایجاد کند".

۲. http://www.emruznews.com/ShowItem.aspx?ID=25724&p=1

گفتگو باابوالفضل قديانی، عضو شورای مركزی سازمان مجاهدين انقلاب


به نقل از ايران امروز

«موضع دولت اوباما در قبال جنبش سبز ايران»

روزنامه آمریکایی لس آنجلس تايمز در گفتگو با کريم سجاد پور کارشناس مرکز مطالعات کارنگی در واشنگتن نگاهی دارد به موضع دولت آمريکا در قبال جنبش اعتراضی در ايران.

لس آنجلس تايمز می نويسد در حاليکه دولت اوباما سعی می کند تماس و گفتگو با ايران در خصوص بحران هسته ای را ادامه دهد برخی نگران اند که جنبش مردمی و اعتراضی ايران در اين ميان فدا شود.

کريم سجاد پور که هم با ديدگاه های تحليلگران امور ايران آشناست و هم از ارزيابی های سياستگذاران دولت آمريکا اطلاع دارد معتقد است که نظر آنها در قبال جنبش اعتراضی ايران متنوع است.

به نوشته لس آنجلس تایمز با وجوديکه کریم سجادپور معتقد است که جنبش اعتراضی در ايران کماکان يک نيروی موثر باقی خواهد ماند اما برخی ديگر در واشنگتن با اين نظر مخالف اند.
کريم سجاد پور می گويد برخی از صاحبنظران در واشنگتن و بعضی از نهادهای دولت آمريکا معتقدند که جنبش اعترضی ايران يا به پايان عمر خود رسيده و يا ديگر چندان اهميتی ندارد. اما در تمام گفتگوها با سياستگذاران دولت باراک اوباما می شود دريافت که هيچيک از آنها با اين جنبش مخالف و يا به آن بی توجه نيستند.

لس آنجلس تايمز می افزايد که برای اکثريت سياستگذاران آمريکا هنوز زمان شرط بندی و يا سرمايه گذاری روی اين جنبش فرا نرسيده است. کريم سجاد پور می گويد به اصطلاح آنها نمی خواهند تمام تخم مرغ های خود را در سبد اين جنبش بگذارند.

به اعتقاد کريم سجاد پور نگرانی اصلی دولت آمريکا اين است که شتاب حرکت ايران به سوی توليد سلاح هسته ای تندتر از حرکت اين کشور به سوی دمکراسی است.

کريم سجاد پور در مصاحبه با لس آنجلس تايمز به نکته ديگری اشاره می کند و آن اينکه دولت آمريکا نگران است که حمايت بيشتر و علنی تر از جنبش اعتراضی ايران ممکن است زمينه ساز سرکوب بيشتر اين حرکت شود.

به گفته کريم سجادپور حمايت فعال و همدلی بيشتر آمريکا بااين جنبش می تواند بيش از آنکه مفيد باشد به ضرر آن تمام شود.

در عين حال نحوه برخورد چهره ها و محافل گوناگون در جنبش اعتراضی ايران در خصوص نقش دولت آمريکا باعث شده که اين کشور با احتياط بيشتر ی عمل کند.

به گفته کريم سجادپور برخی در ايران معتقدند که آمريکا بايد حمايت بيشتری از اين جنبش بکند در حاليکه ديگرانی هستند که می گويند حرکت برای اصلاحات در ايران يک موضوع داخلی است و حمايت آمريکا عامل مخربی خواهد بود.

کريم سجادپور در ادامه مصاحبه با لس آنجلس تايمز به موضوع حقوق بشر اشاره کرده و می گويد به دنبال فضای سرکوب شديدی که بر ايران حاکم شده است دولت اوباما می تواند از رفتار حکومت ايران و نقض موازين بين المللی در اين زمينه به شکل صريح تری انتقاد کند.

کريم سجاد پور می افزايد که هيچ ترديدی ندارد که برجسته کردن مسئله حقوق بشر فشار زيادی به حکومت ايران وارد کرده و آنرا مجبور خواهد کرد که در رفتار خود احتياط کند. اگر آمريکا سياست گفتگو و مذاکره باايران را ادامه دهد مردم ايران به اين نتيجه خواهند رسيد که آمريکا ابر قدرت دو رويی است که حاضر است به بهای سنگينی برای مردم با حکومت ايران معامله کند.

کريم سجادپور خاطر نشان می کند که برقراری تماس با ايران موضوع مهمی است ولی اين تماس فی النفسه هدف نيست بلکه راهی است برای مهار برنامه های هسته ای و متعادل کردن سياست خارجی ايران در منطقه.

او شک دارد که جناح های فعلی حاکم بر ايران خواهان يک نوع تجديد مناسبات با دولت آمريکا باشند.

به گفته کريم سجادپور تا زمانيکه محمود احمدی نژاد در راس دولت و آيت الله خامنه ای رهبر و تصميم گير نهايی است، بعيد است ايران در مورد مسائل مهمی مثل برنامه هسته ای و يا بحران خاورميانه با آمريکا به توافق برسد.

در ادامه اين گفتگو با لس آنجلس تايمز کريم سجاد پور ضمن مخالفت با سياست تغيير رژيم و شعارهای تند دوران جورج بوش می گويد اطمينان دارد که جناحهای حاکم از جمله رهبر ايران و محمود احمدی نژاد از حمله نظامی آمريکا به ايران استقبال خواهند کرد چون اين تنها اميد آنها برای ساکت کردن صدای مخالفان و برطرف کردن شکاف های موجود در هيات حاکمه ايران است.

در پايان اين گفتگو کريم سجادپور می گويد کنار گذاشتن حمله نظامی به اين معنا نيست که دولت آمريکا بايد روابط حسنه ای با ايران برقرار کند. به اعتقاد وی آمريکا بايد از اتخاذ سياستهايی که موجب تضعيف جنبش اعتراضی ايران می شوند پرهيز کند و اين به معنای ادامه هوشيارانه سياست تماس ، گسترش محورهای گفتگو ورای برنامه هسته ای و پرهيز از رويارويی نظامی است.
به نقل از راديو فردا

سلمان سیما، فعال دانشجویی دانشگاه آزاد بازداشت شد


شنبه، 23 آبان 1388
سلمان سیما، از فعالین دانشجویی شناخته شده‌ی دانشگاه آزاد، صبح امروز شنبه، بازداشت شد.

سلمان سیما، که از زمان آغاز سال تحصیلی جدید و همزمان با افزایش دامنه‌ی اعتراضات در واحدهای مختلف دانشگاه آزاد، به ویژه دانشگاه محل تحصیلش، واحد تهران مرکز، بارها مورد تهدید و احضار نیروهای امنیتی قرار گرفته بود، صبح امروز در هنگام خروج از منزل، توسط مامورانی که در مقابل منزل، انتظار او را می‌کشیدند، بازداشت شد.
ماموران، پس از بازداشت سیما، با ورود به خانه، مقداری از لوازم شخصی از جمله كامپيوتر او را با خود بردند. این درحالی است که تلاش‌های نیروهای امنیتی برای بازداشت این فعال دانشجویی عضو سازمان دانش‌اموختگان ایران، در طول هفته‌ی گذشته ناکام مانده بود.
به گفته خواهر سلمان سيما، در حكم بازداشت وی، محل انتقالش، بند 209 زندان اوين عنوان شده بود. ماموران همچنين به خانواده او گفته‌اند، جهت پيگيری وضعيت فرزندشان به شعبه 4 بازپرسی امنيت دادگاه انقلاب به رياست بازپرس اميرخانی مراجعه كنند. سلمان سيما در تيرماه 87 نيز از سوی وزارت اطلاعات بازداشت شده و بيش از 40 روز در بند 209 به سر برده بود.
گفتنی است سلمان سیما، از اعضای فعال ستاد شهروند آزاد (مطالبه‌محوران حامی مهدی کروبی)، در انتخابات گذشته بود که هم‌اکنون عبدالله مومنی رییس و محمد صادقی نایب رییس و چند تن از دیگر از اعضای خود را در بازداشت نیروهای امنیتی می‌بیند. همچنین، همزمان با مراسم سالروز 13 آبان، فرزاد اسلامی، دیگر فعال دانشجویی دانشگاه آزاد، با هجوم نیروهای امنیتی به منزلش بازداشت شده بود که اینک با بازداشت سلمان سیما، تعداد فعالین بازداشت‌شده‌ی دانشگاه آزاد به دو تن رسیده است.
برگرفته از: بامدادخبر

سپاه پاسداران برنده بزرگترین مزایده تاریخ شد! “جمهوری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران”

در بزرگترین مزایده  جهان که به وسیله حکومت ایران انجام شد،سپاه پاسداران   توانست در بین بسیاری کشورها که خواهان ” ایران” بودند برنده شده و به گفتهٔ سر لشگر فیروز آبادی  از این پس   ایران با نام  “جمهوری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران” به جهان معرفی‌ خواهد شد.لازم به ذکر است که همچنین  شماری از دستگاه‌ها نیز نام خود را تغییر دادند. بر طبق آخرین اخبار رسیده برخی‌ از آن‌ها به شرح زیر خواهند بود.
۱-شرکت مخابرات به “شرکت مخابرات سپاه پاسداران”
۲-مجلس شورا به “مجلس شورای سپاه پاسداران”
۳ -خبرگان رهبری به ” خبرگان رهبری سپاه پاسداران”
۴-وزارت دادگستری به ” وزارت دادگستری سپاه پاسداران “
۵-شرکت ملی‌ نفت به ” شرکت نفت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی”
……و  این  داستان همچنان ادامه خواهد داشت…
برگرفته از وبلاگ  2enteha's

آخرین اخبار از زندانیان؛ بازداشت روزنامه نگاری دیگر

آخرین وضعیت عبدالله مومنی، فریبا پژوه، شاپور کاظمی و کیوان صمیمی، بازداشت عامر گلی، مزدک علی‌نظری، آزادی نبوی چاشمی و بی‌خبری از وضعیت محمد صادقی و حسن اسدی
آخرین وضعیت فریبا پژوه
خانواده‌ی فریبا پژوه روز پنج‌شنبه توانستند با وی ملاقات حضوری داشته باشند. دادستان تهران روز سه شنبه با فریبا  پژوه ملاقات داشته و قول داده که روند رسیده‌گی به پرونده‌ی او تسریع شود.همین قول را در مصاحبه مطبوعاتی در روز سه شنبه در پاسخ به خبرنگار ایلنا که در مورد وضعیت فریبا پرسیده بود، داده است. با توجه به این‌که بازجویان پرونده هم اعلام کرده‌اند، از نظر آنان پرونده تمام شده و آن را به دادسرا ارسال کرده‌اند، خانواده‌ی پژوه منتظر آزادی فرزندشان هستند.
خانواده‌ی پژوه در این زمینه به مجموعه فعالان حقوق‌بشر در ایران گفتند: «مانعی در تبدیل قرار بازداشت  موقت  به کفالت یا وثیقه وجود نداشته ندارد، به هر حال و با توجه به وضعیت نامناسب روحی فریبا ما مصرانه از آقای داد ستان  تقاضا داریم و امیدواریم که به وعده‌های‌شان در مورد  تسریع در روند رسیده‌گی به پرونده فرزندمان عمل کنند.»
فریبا پژوه روزنامه‌گاری است که از 31 مرداد ماه در زندان  اوین به سر می‌برد و تاکنون هیچ اتهام مشخصی از طرف دستگاه قضایی برای وی اعلام نشده است.

آخرین وضعیت عبدالله مومنی
عبدالله مومنی به رغم درد کلیه و بیماری قبلی از 144 روز پیش در شرایط بسیار سخت زندان به سر برده است. وی بخش عمده‌یی از 144 روز را در زندان انفرادی گذرانده است.
به گفته‌ی فاطمه آدینه‌وند همسر وی «عبدالله مومنی اجازه‌ی تماس تلفنی با خانواده‌اش را ندارد. بیش از یك ماه است كه فرزندانش در انتظار صحبت تلفنی با پدرشان هستند و این شرایط برای من و فرزندان بسایر سخت است و روحیه‌مان را از دست داده‌ایم.»
عبدالله مومنی از تاریخ 1 تیر و در جریان بازداشت‌های گسترده‌ی فعالین سیاسی و مدنی بازداشت و به سلول‌های انفرادی زندان اوین منتقل شده است.

بازداشت مزدک علی‌نظری
مزدک علی نظری، روزنامه نگار و سردبیر سایت «خبرنگاران صلح» از چند روز پیش بازداشت شده است. مزدک علی نظری در تماس کوتاهی با خانواده اش، بازداشت خود را تایید اما از مکان نگه‌داری خود اظهار بی اطلاعی کرده است. هنوز از علت بازداشت و اتهام او اطلاعی در دست نیست. این روزنامه نگار تنها زنده‌گی می کرده و  به همین دلیل خبر بازداشت او دیرتر از حد معمول منتشر شده است. علی نظری در تماس با خانواده خود گفته است که در خانه شخصی خود بازداشت شده است.


آخرین وضعیت کیوان صمیمی
با گذشت ۵ ماه از بازداشت مهندس کیوان صمیمی، مسئولان قضایی بار دیگر مانع آزادی وی شده‌اند. پرونده‌ی کیوان صمیمی از دادسرا به شعبه‌ی ۲۶ دادگاه انقلاب ارسال شده است. از این رو وکیل صمیمی، خانم نسرین ستوده، موفق شده است تا پرونده‌ی موکل خود را بعد از ماه‌ها ملاحظه کند. خانم ستوده در بررسی پرونده متوجه شده که بازداشت موقت صمیمی هیچ گاه تمدید نشده است و در واقع ادامه‌ی بازداشت ایشان، حداقل بعد از ۲ ماه اول کاملاً غیرقانونی بوده است. از خرداد ماه دستور پذیرش وثیقه در پرونده موجود بوده که بازپرس سبحانی در تمام این مدت از ابلاغ آن خودداری می کرده است.
با پیگیری وکیل و خانواده‌ی این روزنامه‌نگار زندانی، مسئول دفتر شعبه ی ۲۶ دادگاه، خود قرار وثیقه ۱۰۰ میلیون تومانی را به خانواده‌ی صمیمی ابلاغ می‌کند. اما با تأمین این وثیقه بار دیگر مسئولین دادگاه اعلام کرده‌اند که آزادی مهندس کیوان صمیمی فعلاً منتفی است. زمان دادگاه کیوان صمیمی ۲ آذر اعلام شده است.

شش ماه حبس برای حسن سوری
حسن سوری فعالی سیاسی ساکن بروجرد از طرف شعبه‌ی دوم دادگاه انقلاب این شهر به 6 ماه زندان به اتهام «توهین با مقام رهبری» محکوم شده است.
وی در روز 26 مرداد در شهر بروجرد توسط واحد اطلاعات سپاه بازداشت و به زندان منتقل شده بود. وی از اعضای ستاد موسوی در شهر بروجرد بوده است.

آخرین وضعیت شاپور کاظمی (رهنورد)
امروز خبرگزاری دولتی ایران - ایرنا - به نقل از مصاحبه ای با عباس جعفری دولت آبادی، دادستان تهران، گزارش کرد که پرونده شاپور کاظمی، برادر زهرا رهنورد، به دادگاه انقلاب ارسال شده است اما در مورد زمان آغاز رسیده‌گی به این پرونده و اتهامات آقای کاظمی توضیح بیشتری نداده است.
شاپور کاظمی، که 62 سال سن دارد و از متخصصان مخابرات در ایران است، کوتاه مدتی پس از اعلام نتیجه بحث برانگیز دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری بازداشت شد.
آزادی سیدظهور نبوی چاشمی
سید ظهور نبوی چاشمی  مقاله نویس مجله‌ی سرزمین آریائی پس از 2 سال و 8 ماه زندانی بودن روز آزاد شده است. وی به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین به 3 سال زندان محکوم شده بود.
بازداشت عامر گلی
عامر گلی دانش جوی کرد، پس از تجمع  روز گذشته‌ شهر سنندج  دستگیر و به‌ مکان نامعلومی انتقال داده‌ شده است.به گزارش هرانا روز گذشته‌ راس ساعت 5 بعد ازظهر در میدان آزادی، ابتدای خیابان فردوسی سنندج تظاهرات مردم مبنی بر اعدام احسان فتاحیان آغاز شد و در نهایت به درگیری پلیس با مردم معترض مبدل گشت در این اعتراض مردمی، تعدادی دستگیر و زخمی شدند که اطلاع دقیقی از وضعیت آنان در دست نیست.
بی‌خبری از وضیعت حسن اسدی و محمد صادقی
با گذشت بیش از 10 روز از بازداشت حسن اسدی و محمد صادقی هی خبری از وضعیت آنان در دست نیست. جز تماس کوتاه روز اول بازداشت تا کنون خبری از وضعیت آنان به دست خانواده‌های‌شان نرسیده است.

منبع خبر : خبرگزاری هرانا

لاریجانی: موسوي و كروبي كوچكتر از آن هستند كه جلوي حركت نظام بايستند

محمد جواد لاريجاني درباره تحركات اخير اصلاح طلبان گفت: به نظر من اصلاح طلبان تمام سعي خود را مي‌كنند كه آثار وجود خود را در جامعه محسوس كنند اما ملت ما حتما جرياني را كه حرفي براي گفتن ندارد و همنوا با كساني كه به هيچ عنوان به منافع كشور اهميت نمي‌دهند نمي‌پسندند. حالا اين افراد هر كسي كه مي خواهد باشد.

وي افزود: من موسوي و كروبي را خيلي كوچكتر از آن مي‌بينيم كه بخواهند جلوي اين حركت بزرگ نظام را بگيرند. نظر من اين نيست كه بايد مسئولين امنيتي از تحركات اين افراد غافل باشند بلكه منظورم اين است كه نظام اسلامي با ريشه خود و همچنين با ولايت فقيه محكم است و اين آقايان در مقابل اين نظام سازمان دهي شده بسيار كوچكند.

لاريجاني درادامه درباره محاكمه سران فتنه نيز گفت: درباره اينكه با اين افراد چگونه برخورد شود نظر كلي نظام مهم است ولي آن نكته‌اي كه در خصوص اتمام حجت با نافرمانان گفتم خيلي مهم است. چون اتمام حجت موجب مي‌شود كه مردم به عنوان مخاطب تمامي جريان‌ها در اين خصوص بيشتر مطلع شوند.

وي افزود: بايد مردم متوجه شوند كه چه ظلمي در حق آنها روا شده است و البته اين مساله "زمان‌بر " است. البته بايد جرم اين افراد پيگيري شود و ترديدي در اين خصوص وجود ندارد منتهي بايد توجه داشت كه نوع اين جرم كه يك نافرماني بود با جرم‌هاي ديگر فرق مي‌كند.

پرده برداشتن از جنایتهای هولناک قتلهای زنجیره ای زندانیان زن در زندان گوهردشت کرج

شنبه ۱۴ نوامبر ۲۰۰۹

بنابه گزارشات رسیده به فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران،در سالهای اخیر قتلهای زنجیره ای زنان زندانی که به شکل فجیعی در بند زنان، زندان گوهردشت کرج روی داده را افشا می کند . یکی از هولناکترین جنایتها علیه زنان زندانی بی دفاع در زندان گوهردشت کرج که تا به حال باعث گرفتن جان چندین زن زندانی شده است را بر ملا می کند. دستور دهندگان و مجریان آن برای پوشاندن جنایتهای خود در جواز دفن قربانیان علت مرگ را خوکشی و یا نرسیدن مواد مخدر ذکر می کنند.
قتلهای زنجیره ای که از سال 1384 آغاز شده است و همچنان ادامه دارد. گفته می شود که آخرین آن زندانی بنام هدیه مویدی بوده است.تا به حال نام 9 زن زندانی که بطرز فجیع در بند 7 زنان زندان گوهردشت به قتل رسیده اند محرز شده است. ولی گفته می شود که تعداد زنان به قتل رسیده بیش از آماری است که ما آن را در دست داریم.همچنین چندین شاهد وجود دارد که در صورت ضمانت امنیت جانی آنها حاضر هستند جزائیات و نام تعدادی از دست اندرکاران قتلهای زنجیره ای را در یک کمیته تحقیق مسقل و بین المللی افشا و بر آن شهادت دهند.
زنان زندانی که سنین آنها بین 22 تا 30 سال می باشد. به اتهام مصرف مواد مخدر و بد حجابی دستگیر می شوند. آنها را بیش از یک ماه در سلولهای انفرادی با شرایط بسیار سخت قرار داده می شوند.زنان زندانی برای رهایی یافتن از این شرایط هر آنچه را که بازجویان از آنها می خواهند به آن تن می دهند. بازجویان زنان را با تهدید و وعده دادن وادار به اعترافات غیر واقعی مسائل غیر اخلاقی می کنند. پس از گرفتن اعترافات از زنان جوان، علیه آنها پرونده سازی می کنند و پرونده را به دادگاه می فرستند وآنها را به احکام سنگین محکوم می کنند . زنان بی دفاع و بی نام ونشان که محکوم به زندان شده اند به عنوان بردگان جنسی خود بکار می برند و بطور مستمر مورد تجاوز جنسی قرار می دهند و روح و جسم آنها را نابود می کنند .در صورت مقاومت و دفاع از خود آنها را به سالن 21 بند7 زنان که دارای شرایط بسیار سختی است انتقال می دهند.
هنگامی که این زنان جوان به بند منتقل می شوند توسط چند فرد که تحت نام روانپزشک در بند زنان هستند به زنان زندانی قرصهای روان گردان و اعتیاد آور تحت عنوان آرام بخش تجویز می کنند و به مرور دوسرینگ این داروها را افزایش می دهند تا به این قرصها اعتیاد پیدا کنند.
در سالنهای مختلف بند زنان باندهای مافیایی تشکیل شده که برای توضیح مواد مخدر و سرکوب و قتل زنان معترض بکار برده می شوند و برای از بین بردن آثار جرم خود بعد از مدتی خود آنها را هم به قتل می رسانند.
قتلهای زنجیره ای در بند 7 زنان زندان گوهردشت کرج از سال 1384 آغاز شده است. ابتدا این قتلها در خود سالن و در مقابل چشمان سایر زندانیان صورت می گرفت. ولی بعد از آن هر وقت قصد داشتند که زن زندانی را به قتل برسانند از سالن 21 بند7 زنان زندان گوهردشت به سلولهای انفرادی منتقل می کنند و در آنجا با شیوۀ فجیعی به قتل می رسانند.علت مرگ را خودکشی و یا نرسیدن مواد مخدر در پرونده آنها ذکر می کنند.
یکی از زنان جوانی که به قتل رسیده مهناز اکبر تهرانی است.او به سلول انفرادی با دست بند و پا بند منتقل می شود و در آن سلول به دار آویخته می شود و بیش از 12 ساعت آویزان بوده است.
نام تعدادی از زنان زندانی که در قتلهای زنجیره ای بند7 زنان زندان گوهردشت به قتل رسیده اند به قرار زیر می باشد:1 . مهناز اکبر تهرانی تاریخ قتل سال 1388 / 2 .هدیه مویدی تاریخ قتل سال 1388 /3. شیرین ذوقی فتوت تاریخ قتل سال 1388 / 4 . کاترین صفا کرمانشاهی تاریخ قتل سال 1384 / 5-مینا ملکی تاریخ قتل سال 1384 / 6- فرشته رجب زاده تاریخ قتل سال 1384 / 7 – آرزو عبدی تاریخ قتل 1384/8- هانیه هادیان تاریخ قتل نامشخص / 9 – فرشته فامیل و تاریخ قتل متعاقبا اعلام خواهد شد
نام تعدادی از دستور دهندگان و مجریان قتل های زنجیره ای در زندان گوهردشت کرج به قرار زیر می باشد: رئیس بند 7 زنان زندان گوهردشت پاسداری به نام سیمین جلیلوند می باشد . قتلهای زنجیره ای توسط باندهای که تحت نظارت او عمل می کنند صورت می گیرد.رئیس بند زنان سیمین جلیلوند برای زهر چشم گرفتن از زندانیا زن بعد از هر قتل زنان معترض را به دفتر خود احضار می کند و به آنها گوشزد می کند که قربانی خودکشی نکرده بلکه ما او را کشتیم. دستور دهنده تعدادی از قتلهای زنجیره ای اولیه توسط رئیس قبلی بند بنام مریم خادم شریفی ( با نام مستعار مریم محمدی) صورت گرفته است.
علی حاج کاظم رئیس زندان، علی محمدی معاون زندان،رضا ترابی رئیس بازپرسی زندان ،خادم رئیس قبلی بند1 (به قزل حصار منتقل شده است) ،کرمانی و فرجی رئیس و معاون حفاظت و اطلاعات در قتلهای زنجیره ای زندان مستقیما نقش دارند.
شرایط بند زنان در تمامی زندانهای ایران قرون وسطائی و غیر انسانی است . فشارها و اذیت وآذارها علیه زنان زندانی چندین برابر فشارهایی است که بر علیه مردان زندانی وارد می شود.علاوه بر فشارهای غیر انسانی که بر آنها وارد می کنند همانند بردگان جنسی با آنها رفتار می کنند.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران، جنایت فجیع قتلهای زنجیره ای در زندان گوهدشت کرج را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر و گزارشگر ویژه زنان سازمان ملل و سایر سازمانهای مدافع حقوق زنان برای نجات جان زنان زندانی خواستار تشکیل یک هیئت تحقیق بین المللی است تا از زندانهای که زنان در آن زندانی هستند بازدید نمایند و به جنایتهای که بصورت مستمر و سیستماتیک علیه آنها بکار برده می شود رسیدگی کنند.
فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران
23 آبان 1388 برابر با 14 نوامبر 2009

هاشم آقاجری:جنبش سبز فاز تكاملي حركت مردم در بهمن ۵۷

مهدی محسنی
از دید بسیاری نام هاشم آقاجری با "پروتستانیزم اسلامی" عجین شده است. وی به خاطر سخنانی انتقادی در سال 81 به اعدام محکوم شد. بسیاری معتقدند انتقادات وی از شیوه حکمرانی رهبری بی پروا و علنی است. آقای آقاجری در تازه ترین سخنان خود جنبش سبز ایران را جنبشی مسالمت آمیز خواند که قطعا پیروز خواهد شد". 
حکم اعدامی که "ننگین" بود
سید هاشم آقاجری استاد دانشگاه تربیت مدرس، و عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران در پی یک سخنرانی در همدان که در تاریخ ۲۹ خرداد ماه ۱۳۸۱ به مناسبت سالگرد درگذشت علی شریعتی درباره "پروتستانیزم اسلامی و دکتر شریعتی" صورت گرفته بود به اتهام توهین به اسلام و مقدسات مسلمانان دستگیر و در آبان ماه همان سال به اعدام محکوم شد.
آقاجری که یک پای خود را نیز در جنگ تحمیلی از دست داده است ، تحت  فضا سازی های رسانه ای جریانات تندرو و درخواست مصباح یزدی برای صدور حکم اعلام برای وی،  دستگیر و در دادگاه همدان محاکمه و محکوم به اعدام شد. اما دیوان عالی کشور به دلیل ایرادات وارده به روند رسیدگی قضایی، این پرونده را مجددا به دادگاه همدان بازگرداند.  دادگاه مجددا رای قبلی خود را تایید نمود و بار دیگر دیوان عالی نیز به دلیل بی توجهی صورت گرفته به ایرادات وارده رسیدگی به پرونده را به دادگستری تهران محول کرد.
سرانجام پس از اعتراضات گسترده دانشجویان و دانشگاهیان در سراسر ایران که به تعطیلی بسیاری از کلاس های درس منجر شد ، انتقاد محمد خاتمی رئیس جمهور وقت ایران و سخنان تند مهدی کروبی رئیس مجلس ششم و اشاره به این موضوع که "به عنوان یك روحانی و به سخنگویی عده ای از مراجع كه با آنها تماس گرفتم ، از این حكم ننگین ، ابزار انزجار و تنفر می كنیم". واکنش و بیانیه آیت الله علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی  و آیت الله هاشمی شاهرودی رئیس وقت قوه قضاییه مبنی بر اینکه اتهام مذکور از لحاظ فقهی از موارد ارتداد نیست را به دنبال داشت. پس از این اتفاقات بود که در حکم وی تخفیف داده شد و به سه سال زندان، دوسال تبعید و نیز پنج سال ممنوعیت از تدریس محکوم گردید.
سلطانیسم معاویه و فاجعه عاشورا
اما بار دیگر زمانی نام هاشم آقاجری در رسانه ها شنیده شد که سایت های حامی دولت احمدی نژاد سعی نمودند اینبار نیز سخنان وی را وارونه جلوه بدهند. سخنانی که در نقد طاغوت و به مناسب شب های قدر بهمن 1387 در خانه عبدالله نوری بیان شده بود. هاشم آقاجری با روایت واقعه عاشورا و شیوه حکومتداری معاویه ، رسانه های حامی حکومت را به شدت آشفته و عصبانی نمود.
هاشم آقاجری با توصیف مشخصات "عزاداران بی معرفت" واقعه عاشورا تصریح کرد:"در زمانه‌‏ای هستیم كه از یك سو در درون، كسانی به نام دفاع از حسین(ع) در ردای سخنگویان رسمی دین و به نمایندگی از پیامبر و رهبران پاك می‌‏كوشند كه لباس زور بر اندام دین بپوشانند و در سخن و عمل اسلام را چون پوستینی وارونه به پیش چشم خلایق می‌‏كشند و از سوی دیگر مخالفان و دشمنان كه اساسا انگیزه‌‏های سیاسی دارند، می‌‏كوشند چهره زشت و كریهی از پیامبر(ص) و امامان ما ترسیم كنند، هر چند این دو جماعت در مقاصد و اهداف با یكدیگر متفاوتند اما با یك مقدمه یكسان آغاز می‌‏كنند".
وی سپس با اشاره به شیوه حکمرانی معاویه جایگزینی ساختار سلطانی به جای خلافت افزود:"اساس ساختار سلطانی بر جهل و ترس مردم بود كه ترس را با سركوب، بگیر و ببند، شكنجه و زندان و جهل را با آگاهی كاذب و وارونه در مساجد، بالای منبرها توسط امام جماعات ایجاد می‌‏كرد. تفتیش عقاید و شكنجه منتقدین و مخالفین در دوره معاویه ایجاد شد، هر كس عقیده مخالف داشت بدون اینكه كاری هم كرده باشد، سر و كارش با زندان و شكنجه بود. در زمان معاویه اعتراض به خلیفه كفر به اسلام محسوب می‌‏شد و افراد را به عنوان كافر سر می‌‏بریدند، سیاست سركوب چنان گسترده بود كه نه تنها چهره‌‏های سیاسی بلكه شعرا هم مصون نبودند".
گفتن از "آزادی" در هفتمین سالگرد صدور اعدام
هاشم آقاجری در 18 آبان ماه 1388 در هفتمین سالگرد صدور حکم اعدام برای وی ، به میان دانشجویان رفت تا درباره "آزادی بیان" سخن بگوید. آقاجری اینگونه سخنان خود را آغاز نمود:  "مردم ما در طول 150 سال گذشته همواره به دنبال دستیابی به استقلال، آزادی و عدالت بودند. چرا كه این سه خواسته در واقع مكمل یكدیگر هستند. البته واقعیت های اجتماعی ما سبب شد كه مردم به دنبال نفی استبداد و به دست آوردن آزادی باشند. ملت ما در نفی سلطه به دنبال استقلال و نفی مناسبات سلطه بود. همچنین واقعیت های تبعیض آمیزی در جامعه وجود داشت كه مردم را در دستیابی به عدالت ثابت قدم می كرد".
وی تصریح کرد: " استقلال ، آزادی و عدالت سه آرماني هستند كه هيچيك بدون ديگري معنا و مفهومي ندارد. ويژگي اين سه خواسته اين است كه اگر از زوايه هر يك از آنها نگاه كنيم دو وجه ديگر را خواهيم ديد. حركت مردم در مشروطه نيز با عدالتخواهي آغاز شد كه به تاسيس عدالتخانه منجر شد. از اين رو امروز ايدئولوژي رسمي حكومت و قدرت، تمام اعمال خود را زير عنوان عدالت توجيه مي كند".
آقاجری افزود: "نمي توان از عدالت حرف زد اما دستگاه قضايي مستقلي نداشت. دستگاه قضايي وابسته، ريشخند به عدالت است. وقتي مملكتي به سرنوشت خود مسلط نباشد و سرنوشتش در زرگنده(سفارت سابق روسيه) تعيين شود، به معناي عدم وجود عدالت است. از اين رو نمي توان زير عنوان يك مفهوم ديگر، خواسته هاي ملت را زير پا گذاشت و ناديده گرفت".
وی با اشاره به حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم گفت: "در طول پنج ماه گذشته هربار مردم ما براي دستيابي به حقوق خود به خيابان آمدند جوابشان خشونت بود. در اين خشونت ورزي و سركوب قهري حق مردم هم هيچ حريمي را رعايت نكردند. گاهي چيزهايي مي شنويم كه از زنده بودن خود شرم مي كنيم. شرممان مي آيد كه با دختران و پسران ما در كهريزك، شاهپور، اوين و... چنان برخوردهايي صورت مي گيرد".
آقاجری با اشاره به اینکه "وقتي در خيابان ها شاهد برخوردهايي چنان خشن هستيم مي توان حدس زد كه در پشت ديوارها  چه بلايي بر سر آنها مي آورند" افزود: "عدالت اگر عدالت باشد بايد پاسدار آزادي باشد. به راه انداختن جنگ عدالت دروغ است. عدالت به هيچ وجه در برابر آزادي قرار ندارد. در برابر عدالت تنها قدرت قرار مي گيرد. از اين رو هر كجا كه به آزادي حمله شد شك نكنيم كه تز حاكميت ناديده گرفتن عدالت است".
جنبش بدون خشونت سبز و بیماری روانی حاکمان مستبد
آقای آقاجری در بخشی دیگر از سخنانش در دانشگاه تهران با اشاره به اعتراضات گسترده و مسالمت آمیز مردم در چند ماه اخیر گفت: " به نظر من اين جنبش فاز تكاملي حركتي است كه مردم ايران در بهمن 1357 انجام دادند. اكنون ما به تجربه دريافته ايم كه به صرف جابجايي قدرت و عوض شدن آدم ها مسائل تاريخي ما حل نخواهد شد. بلكه بايد آرمان ها را در عرصه واقعي پاسداشت. بايد دانست كه ميان وسيله و هدف پيوند ناگسستني وجود دارد و خشونت ورزان پس از پيروزي، خشونت را بر عليه دوستان خود نيز بكار خواهند برد".
اين استاد دانشگاه با اشاره به اینکه "قدرتمداران واقعيت ها را نمي بينند و از سرنوشت دیگر مستبدین درس نمی آموزند" تصریح کرد: "من گاهي در اخلاق و رفتار برخي اصحاب قدرت نشانه هاي بيماري رواني پارانوئيدي مي بينم. آنها فكر مي كنند كه همه چيز از خارج هدايت مي شود. شاه هم همينطور بود و واقعيت ها را به همين دليل نديد."
آقای آقاجري با تقسیم مخالفان جنبش سبز به دو گروه واقع گرا و متوهم  افزود: "از نظر متوهم ها این یک "فتنه" با ريشه خارجی است. اما مخالفين واقع گرا مي گويند بايد اين "بحران" را رفع كنيم. اين سبب ريزش ها و شكاف هايي حتي در ميان صفوف آنها شده است كه هر روزه در مطبوعات شاهديم. طرفداران تز فتنه به دنبال راه حل هايي مثل سركوب و زندان هستند. طرح انقلاب مخملي هم از سوي همين عده مطرح شده است".
اين استاد دانشگاه با تاكيد بر اشتباه بودن تز فتنه در مورد انتخابات گفت: "سركوب، زندان، اتهام انقلاب مخملي و... چه نتايجي در بر داشت. اگر فتنه از خارج هدايت مي شد به راحتي مي توانستند از بين ببرند. اما نتوانستند از اين رو هر چه طرفداران تز فتنه با شدت عمل بيشتري برخورد كنند جنبش سبز هم راديكال تر خواهد شد. نشانه آن هم راديكال تر شدن شعار ها از 25 خرداد تا 13 آبان است."
وی در پایان به حاکمان سیاسی هشدار داد از برخورد خشونت بار با معترضین پرهیز کنند زیرا این برخودها تنها فضا را رادیکال تر خواهد نمود و جنبش را از فاز اصلاحی به فاز انقلابی سوق خواهد داد:" جنبش ممكن است به اين نتيجه برسد كه ديگر هيچ چاره اي وجود ندارد و اميدي هم [به اصلاحات بنیادی] نيست. از اين رو از آن عبور مي كند و اين تابع خواست كسي نيست. بلكه پروسه اي ضروري اتفاق مي افتد كه بسياري از افراد هم در اين پروسه ايزوله مي شوند". 

آرشیو

برچسب‌ها