با این همه ظلمی که سیاهی کرده است .... تردید ندارم که خدا هم سبز است !!!

آخرین اخبار

۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

امنیت یوخ دور! - ابراهيم نبوي

چهارشنبه ۴ آذر ۱۳۸۸
وهابی وهابی، دشمن سیدعلی
اول فکر کردم منظورشان شمس الدین وهابی است که دعای کمیل خانه شان غلفتی 69 تا دستگیر تحویل جامعه مشارکتی داد که اکثرا آزاد شدند، ولی بعدا دیدم که نه، منظور همان حکومت عربستان سعودی است که سه سال قبل احمدی نژاد، خودش را با لوسیون های مناسب چرب کرده بود و در حال زیارت مسجد الحرام دست پادشاه عربستان سعودی را ول نمی کرد و داشت می رفت که ساکن پادشاه سعودی بشود. یک جوری می گویند اسلام آمریکایی انگار تا شش ماه قبل از صبح تا شب خودشان را برای بارگاه عربستان سعودی جر نمی دادند. منتهی فرقش این است که یک زمانی دیپلماسی ایران درست بود، عربستان سعودی برای اولین بار قبرستان بقیع را گل روی خاتمی و هاشمی باز کرد و به شیعیان احترام گذاشت، حالا حکومت می خواهد مردم یمن را مثل مردم غزه و فلسطین با پول نفت به کشتن بدهد، عربستان هم قبل از برگزاری مراسم حج ضمانت کتبی گرفته و رسما اعلام کرده است که " مقامات ایرانی تضمین داده اند که زائران ایرانی قصد اخلال در مراسم حج امسال را ندارند."

فقط همین مان مانده بود که به حکومت عربستان تضمین رسمی بدهیم که دادیم. نکته مهم این است که سگ در خانه خودش شیر است، به همین دلیل اجتماع بسیجیان با حضور مقامات دولتی و کوچک زاده عضو کمیسیون اعصاب و روان مجلس در مقابل سفارت عربستان سعودی تشکیل شد و بسیجیان تاریخ ادبیات و شعر ایران را ضایع کردند. در این مراسم شعارها چنین بود " وهابی وهابی دشمن سید علی"، " وهابی بی پدر اعدام باید گردد."، " خامنه ای حکم جهادم بده، از غصه یمن نجاتم بده". حالا احترام جهانی و دوستی در منطقه و دیپلماسی درست و همه اینها توی سرتان بخورد، " بی" با " لی" هم قافیه نیست، " جهادم" هم با " نجاتم" هم قافیه نیست. این کلب آستان ولایت که تله واق به مخملباف می کند و مصرفش بالا رفته کجاست که حداقل شعور ندارد، قافیه که می فهمد، لااقل دو تا شعار را درست کند که یارانه فرهنگی بیت به بیب فنا نرود.

دیدار دانشجویان بسیجی با رهبری
اعلام شد که فردا، رهبری با دانشجویان بسیجی ملاقات خواهد کرد. در همین راستا برنامه ملاقات هفتگی بیت بشرح زیر اعلام شد:
شنبه: دیدار بسیج دانشجویی با حضور نخبگان بسیج با رهبری
یکشنبه: دیدار شاعران بسیج با حضور سه تن از شاعران و 1200 بسیجی جان بر لب.
دوشنبه: دیدار فیلمسازان بسیجی با حضور نصفی کارگردان و 2000 بسیجی.
سه شنبه: دیدار همسران جوان بسیجی در حال کف کردن با رهبر معظم.
چهارشنبه: دیدار قاریان بسیجی در حال قارقار بر روی سیم های بیت رهبری.
پنجشنبه: دیدار بقیه دانشجویان بسیجی با رهبری برای تائید متقابل.
جمعه: برگزاری نماز باشکوه جمعه به امامت رهبری و با حضور بسیجیان تهران و حومه.
اصلاحیه: نام این محل از بیت رهبری به پایگاه مقاومت بسیج ابومجتبی تغییر یافت.

موش کور بخورد شوما را!
آدم از ترس می میرد، این رئیس پلیس یک کلمه که تهدید می کند که با تجمعات غیرقانونی برخورد می کنیم، یک دفعه گوشت تن آدم می ریزد از ترس، نه که تا حالا برخورد نمی کردند. خوب! چکار کنیم، می ترسیم دیگر، ما که از این چیزها ندیدیم. مثلا می گویند که کسانی را که در خیابان حاضر بشوند دستگیر می کنیم. ما هم که بچه مثبت لای پنبه بزرگ شده، اسم زندان اوین که بیاید از ترس مثل تابلوهای ون گوک می شویم زرد آسمانی. مثلا همین سی خرداد یا روز قدس یا سیزده آبان، تهدید کرده بودند که هر کس را بگیریم به عنوان جاسوس دشمن محاکمه می کنیم. همین شد که مردم ترسیدند هیچ کس نرفت یک سرفه توی خیابان بکند. حالا هم که دیدند فایده دارد هی تهدید می کنند.

عزیز من! قربانت گردم! باباجانم! شما قبلا هم فرمودید که هر کسی روز قدس شعار صهیونیستی بدهد جاسوس اسرائیل است و روز سیزده آبان هرکسی شعار ضد آمریکایی ندهد، عضو سیاست. خیلی خوب، همانطور که قبلا تهدید کردید و مردم به خیابان نیامدند، شانزده آذر هم نمی آیند. اصلا شما بگیر بخواب! ما خیلی ترسیدیم، اول چون شب بود سبیلاتو ندیدیم، بعد هم چون آلزایمر گرفته بودیم یادمان رفت. احمدی مقدم، فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی که قبلا خیلی شدید تهدید می کرد و فایده نداشت، اعلام کرد: " با تجمعات غیرقانونی شانزده آذر برخورد می کنیم."

توضیح اول: در هفته گذشته شصت دانشجو دستگیر شدند، پس حتی اگر تجمعی هم نشود به هر حال دستگیر می کنند، قانونی و غیرقانونی هم ندارد.
توضیح دوم: روز قدس 300 نفر و روز 13 آبان 150 نفر و روز نماز جمعه رفسنجانی 100 نفر دستگیر شدند، مراسم مجوز هم داشت. پس اگر مراسم قانونی هم باشد دستگیر می کنند.
توضیح سوم: شما که چه قانونی باشد و چه نباشد دستگیر می کنید، داروخانه تان ما هم که نفت ندارد، دستشویی نیروی انتظامی هم که خراب است، تهدید برای چه می کنی، بپاش و برو.

احمد زیدآبادی و عمر مضر حکومت
می خواستم بنویسم این حکومت مگر فکر می کند عمر مفیدش چقدر است که شش سال زندان و پنج سال تبعید به زیدآبادی می دهد؟ بعد دیدم اصطلاح " عمر مفید" اصولا اصطلاح غیرمفیدی برای این حکومت است، به همین دلیل فکر کردم باید بپرسیم که وقتی از عمر حکومتی مثلا سه سال باقیمانده است، دیگر چه فرقی می کند که آدم را شش سال زندان کنند یا شصت سال؟ آن هم آدمی مثل زیدآبادی که همین الآن ولش کنی توی گناباد، شش ماه بعد باید یک جنبش مطبوعات و یک جنبش زنان و یک جنبش سبز و یک جنبش کارگری در گناباد اتفاق می افتد و آن وقت باید همه گنابادی ها را برای دور ماندن از مرکز تبعید کنند به تهران.

به نظر من حکومت و دادستان دارد فرافکنی می کند، خودشان می دانند آینده ندارند، دل شان را به این خوش می کنند که به تعدادی زندانی بگوئیم که شما پنج سال زندان می مانید یعنی ما تا پنج سال دیگر هستیم. من البته امیدوارم که زیدآبادی و ابطحی و عطریانفر و شریعتی و خیلی های دیگر که از زندان آزاد می شوند، فعلا یا در زندان یا در خانه استراحتی بکنند، تا ملت پوست این حکومت را به شکل مناسب استخراج کند و تحویل شان بدهند. ما این دوستان را سالم و سر حال لازم داریم، حالا چه توی خانه شان، چه توی گناباد، چه توی اوین. از همه مهم تر این است که احمد زیدآبادی و ابطحی و شریعتی و رمضان زاده و همه این بزرگان، کاری را که باید می کردند، کرده اند، حالا نوبت ماهاست، ما هم که حالا حالا ها هستیم.

امنیت یوخ دور!
اگر خدای ناکرده زبانم لال، چشمم کور، گوشم کر، آمریکا یا سازمان ملل یا دولت فرانسه یا محمود شمس الواعظین یا هر ایرانی و غیرایرانی چنین حرفی زده بودند، تا حالا شش بار به اتهام تبلیغ علیه نظام یا توطئه دشمن علیه حاکمیت اقتدار توی دهانشان زده شده بود. اصولا ما هم حرف مان همین است؛ اصولا هیچ کس امنیت ندارد، نه کسی که در حکومت است امنیت دارد، نه کسی که منتقد حکومت است امنیت دارد، نه کسی که دشمن حکومت است امنیت دارد، نه حتی کسی مثل حسین درخشان که طرفدار حکومت هم بود، در ایران امنیت دارد. حالا به من می گویند سیاه نمایی می کنی، حرف من نیست، دادستان تهران دیروز گفت: " هیچکس در ایران در حاشیه امن نیست."

جهان در آتش، ایران در امنیت کامل
در هفته گذشته شصت دانشجو در سراسر کشور بازداشت شدند. فقط در دانشگاه اهواز صد دانشجو به کمیته انظباطی احضار شدند. رجانیوز نوشت " اعتراض های دانشجویی در آلمان بالا گرفت." همین رجانیوز در همان هفته ای که دو تجاوز دسته جمعی در تهران انجام شد، و پلیس هم در یک تجاوز با متجاوزان همکاری شایان ذکری کرد، نوشت " ضرب و شتم شدید مردم توسط پلیس فرانسه" در خبرهای دیگر رجانیوز در مورد کشورهای دیگر می خوانیم " افزایش جنایات سعودی در یمن" و " رواج جشن طلاق در انگلیس". البته رجانیوز در هفته گذشته خبری منتشر کرده بود و با ارائه تصاویر فراوان از خشونت بیرحمانه پلیس آمریکا علیه دانشجویان خبر داده بود. این خبر در سال 1962 اتفاق افتاده بود. همین رجانیوز که خبر خشونت 47 سال قبل آمریکا را با عکس منتشر کرده بود، از انتشار خبرهای حمله پلیس به کوی دانشگاه که 47 روز قبل در ایران اتفاق افتاده بود، خودداری کرد. البته فکر نکنید که رجانیوز فقط خبرهای تلخ و سیاه از جهان را می نویسد، نه، به گزارش این خبرگزاری " استقبال بی سابقه مردم بولیوی از احمدی نژاد" در لاپاز صورت گرفت، عکس های این استقبال بی نظیر منتشر نشد تا چشم همه حسودها بترکد.


برد، باخت، فوتبال     
تیم فوتبال ایران به اردن باخت. حالا اینکه فوتبال ما بهتر از اردن است یا بدتر از اردن است یا اصولا جایگاه و پایگاه فوتبال در ایران چه میزان و چه شکلی است، بماند. مهم این است که به قول گابریل گارسیا مارکز فوتبال هر کشوری آینده وضعیت اجتماعی آن کشور است، به همین دلیل هم بهترین دوره فوتبال کشور ما از اواسط دولت دوم هاشمی شروع شد و تا اواسط خاتمی ادامه داشت، تا بوی احمدی نژاد آمد، فوتبال هم بکلی خفه شد رفت پی کارش. افشین قطبی مربی تیم ملی فوتبال کشور، بعد از باخت ایران از اردن گفت " گاهی یادمان می رود فوتبال باخت هم دارد." به نظرم این طور که داریم پیش می رویم، کم کم به جایی می رسیم که یادمان می رود که فوتبال برد یا مساوی هم دارد. آقا افشین هم گویا بعد از شرکت اجباری در مراسم تحلیف رییس تقلبی تکان خورده ها.

عبور جنبش سبز از اصلاح طلبی به عملکرد حکومت بستگی دارد

جمعه ۲۷ نوامبر ۲۰۰۹

شبکه جنبش راه سبز (جرس): دکتر محمد برقعی، استاد جامعه شناسی و علوم سياسی در دانشگاه استراير در ايالت مريلند امريکا معتقد است:
خطری بزرگ و فراگير انقلاب و کشور را تهديد می کند. او شرايط کنونی ايران را با دوران معاويه در تاريخ اسلام مشابه می داند که سلطانيسم باعث انحراف از مسير اصلی و روی کار آمدن حکومتهای خودکامه ای چون بنی عباس شد. دکتر برقعی با تاکيد بر ضرورت تشکيل جبهه مدافعان منافع ملی عليه اقتدار گرايان می گويد خطر پيش رو آن است که يک مجموعه پادگانی که در راس آن شخص آقای خامنه ای قرار دارد و به هيچ اصلی غير از قدرت پايبند نيست، کل کشور را به سمت سقوط می برد. در چنين شرايطی وفاق ملی يک ضرورت است. گفت و گو با دکتر محمد برقعی را در ادامه می خوانيد:



اجازه دهيد گفتگو را با پيشنهاد اخير آقای صدرحاج سيد جوادی برای تشکيل جبهه مدافعان منافع ملی عليه اقتدارگرايان شروع کنيم. ايشان اولين وزيرکشور جمهوری اسلامی و عضو شورای انقلاب و وزير دادگستری بودند و به همين جهت شرايط را خوب می شناسند. آقای حاج سيد جوادی در پيشنهاد خود برلزوم گسترش جبهه اصلاح طلبان و تحول خواهان به همه فعالين سياسی و اجتماعی که به منافع ملی و همچنين مبارزه اصلاح طلبانه و مسالمت آميز پايبندی دارند تاکيد داشتند و ازآقای کروبی خواسته اند در جلسات آينده اصلاح طلبان ، تشکيل جبهه ای از مدافعان منافع ملی عليه اقتدارگرايی را بررسی کنند.در اين رابطه من يک سئوال سه وجهی از شما دارم: اول اينکه منظور آقای صدر از لزوم گسترش جبهه اصلاح طلبان و تحول خواهان به همه فعالين اجتماعی سياسی که به منافع ملی و مبارزه مسالمت آميز و اصلاح طلبانه پايبندی دارند مشخصا کدام فعالين اجتماعی و سياسی است؟ دوم اينکه آيا اين فعالين اجتماعی و سياسی ِاصلاح طلب تابه حال به درون جبهه اصلاح طلبی راه نيافته بودند؟ وسوم اينکه آيا می توان اين جبهه را حول حداقل هايی چون انتخابات رياست جمهوری دهم يا اصلاح قانون انتخابات شکل داد؟

دکتر محمد برقعی: آقای صدر پير دير سياست ايرانند و بيش از هفتاد سال در صحنه سياست با شرافت زندگی کرده و مورد احترام همگان هستند. ايشان از اينکه در کشور يک نيروی اقتدار گرا در مقابل بقيه قرار گرفته و همچنين از اينکه جامعه به سوی يک بحران بسيار وحشتناک سير می کند، احساس خطرمی کنند.بايد اين نکته را در پاسخ به سئوال شما ياد آورشوم که اصلاح طلبان درون حکومتی هم به "خودی" و"غيرخودی"باور داشتند و اصلاح طلبان بيرون حکومتی را قبول نداشتند.به عنوان مثال با نهضت آزادی، که آقای صدر عضو آن است، هميشه خط کشی داشتند يا با ملی - مذهبی ها و جبهه ملی و سکولارها همواره فاصله خود را حفظ می کردند. صحبت ايشان اين است که همه نيروهايی که سربلندی کشور را می خواهند بايد اين خطر را حس کنند و در مقابل دشمن مشترکی که بنياد انقلاب و کشور را به خطرمی اندازد بايستند. مجاهدين انقلاب اسلامی هميشه از نهضت يا از نيروهای ملی و سکولار فاصله داشتند.آقای مهندس سحابی را آقای رفسنجانی زندانی کردند يا آقای کروبی هم حملاتی را به حضرت آيت الله منتظری داشتند.الآن وقت آن رسيده تا از تجربه های سی سال گذشته بياموزيم و بدانيم که الان در مقابل يک خطر جدی قرار داريم که يک مجموعه پادگانی که در راس آن شخص آقای خامنه ای قرار دارد و به هيچ اصلی غير از قدرت پايبند نيست، کل کشور را به سمت سقوط می برد.
وفاق ملی در برابر خطر مشترک
برداشت من از پاسخ شما اين است که علت عدم حضور اين نيروها در جبهه ی اصلاح طلبان را می توان ناشی از تنگ نظری اصلاح طلبان دانست. آيا دليل ديگری هم وجود دارد؟
دليل ديگر آنست که ما در گذشته بدنبال وجوه اشتراک نمی گشتيم. مسئله حذف کردنها را مرحوم آيت الله خمينی شروع کردند و روحانيت حاکم هم آن را ادامه داد .در واقع همين حذف کردنها ، اخلاق عمومی سياسی جامعه ما را ساخت. آقای مهندس بازرگان و پيشکسوتان ديگر در اوايل انقلاب سعی کردند اين مسائل رابه گونه ای حل کنند اماموفق نشدند چون همه به نوعی از يک مطلق گرا يی تببعيت می کردند و همين باعث شد که يکی را پس از ديگری طرد کنيم. حالابايد از آن اشتباهات درس بگيريم.آقای صدرهم دقيقا به همين دليل به سراغ آقای کروبی رفته است . اين دو در گذشته با هم درگيريهايی داشته اند، اما آقای کروبی علی رغم حملاتی که عليه نهضت آزادی در گذشته داشته،اما در مسائل اخير مردانگی کرده و در صحنه سياست ايستادگی قابل ستايشی از خود نشان داده است. حرف ايشان اين است که با توجه به دشمن مشترکی که پيش رو داريم بايد نفی و طرد يکديگر را (درون و بيرون از جبهه اصلاح طلبان ) کنار بگذاريم تابه يکپارچگی برسيم .به سخن ديگر وجه غالب در عرصه سياسی ايران طی سی سال گذشته - داخل حکومت و بيرون از حاکميت - طرد ، حذف و نفی يکديگر بوده است. امروز بايد از اين تجربه درس های لازم را بياموزيم و به يک وفاق ملی در برابر خطر مشترکی که پيش رو داريم برسيم.
خطر تکرار دوران معاويه و اسلام سلطانی
آيا اين وفاق ملی يا تشکيل جبهه متحد عليه اقتدارگرايان را می توان حول حداقل هايی چون ابطال انتخابات رياست جمهوری دهم يا اصلاح قانون انتخابات شکل داد؟
مشکل ما مشکل فرهنگی - سياسی است. ما هنوز در حد خيلی وسيعی فرا نگرفته ايم که چگونه همديگر را تحمل کنيم و در يک حداقل هايی به توافق برسيم. ولی در حال حاضر واقعيت جامعه در حال دگرگون ساختن اين مساله است.از آنجا که قبلا ميزان فشارحاکميت تا اين حد وحشتناک نبود،درک همگان نيز از اين مساله به ميزان فعلی بالا نبود. در حال حاضر با وضعيتی که پيش آمده صحبت سر اين نيست که مثلا آقای رفسنجانی برود و آقای خاتمی بيايد و يا تغييراتی به اين شکل صورت بگيرد. ما اکنون با خطری مواجه هستيم که کل انقلاب و مملکت را تهديد می کند وبه همين دليل هم آقای صدر درخواست کرده اند که همه متحد شوند. نکته جالب اينجاست که اين خطر از سوی گروهها و طبقات مختلف به روشنی درک شده است.امروز می بينيم که مراجع مذهبی و نيروهای سکولار،هر دونسبت به اين خطر هشدار می دهند. روحانيت شيعه بخصوص در سطوح بالا به اين نيتجه رسيده که خطرفعلی خيلی سنگين است. بچه های جوانی که امروزبه خيابان می آيند و پايبندی مذهبی چندانی هم ندارند همان خطر را حس می کنند که پيران سياست يا بزرگان حوزه ها حس می کنند. همين احساس خطر را از سوی گروههايی چون جبهه ملی و ديگران نيز شاهد هستيم.
به اعتقاد من خطری که ايران را در حال حاضر تهديد می کند بسيار فراگير و وحشتناک است . اگر بخواهيم برای شرايط فعلی کشور، مشابهی در تاريخ اسلام بيابيم بايد آن را با تسلط معاويه تشبيه کنيم.معاويه وقتی به قدرت رسيد، مسير حرکت تاريخ اسلام را دچار تعييرات اساسی کرد.در صدر اسلام هرچند حضرت امير با خلفای ديگر تفاوت نظرهايی داشتند اما روند و مسير حرکت آنها در يک جهت بود.اما حاکم شدن معاويه صرفا به معنای اين نبود که خليفه ای برود و خليفه ديگری جای او را بگيرد. معاويه در واقع خليفگی را به سلطانی و سلطنت تبديل کرد و روند مسيرحرکت اسلام را تغيير داد که منجر به حاکميت حکومتهای خود کامه ای چون بنی عباس و غيره شد.الان آقای خامنه ای هم به همين کار مشغول است. عملکرد ايشان جهت انقلاب را به طور کامل عوض کرده و کشور را به يک سرازيری وحشتناک می برد.
"رای من کجاست؟"، سمبل عدم خشونت و حداقل خواهی است
اجازه دهيد برگرديم به مساله انتخابات و تشکيل حبهه متحد عليه اقتدار گرايان. بسياری بر اين باورند که نحوه برگزاری انتخابات - اعم از نظارت و اجرا- همان گلوگاه ونقطه استراتژيکی است که اقتدارگرايان را تا به حال در قدرت نگه داشته است. آقای خاتمی هم اخيرا در ديدار با فعالين دانشجويی گفتند که "اگر ما بخواهيم در عرصه حضور داشته باشيم بايد انتخابات، هم از نظر ضوابط و هم از لحاظ اجرا طوری باشد که اطمينان بخش باشد و اگر اينچنين نباشد حضور ما ديگر معنا ندارد. بر فرض که مردم را دعوت کنيم به انتخابات چه کسی پای صندوق رای می آيد؟اگر دلشان می سوزد و ما هم می خواهيم مردم بيايند بايد وضعيت سياسی و نحوه برگزاری انتخابات تغيير کند و اين تغييرات بايد در چارچوب قانون اساسی باشد".سئوال من اين است که اگر قرار است جبهه ای عليه اقتدارگرايی شکل بگيرد، با توجه به واقعياتی که بعد از انتخابات در ايران صورت گرفته و مواضع آقايان موسوی و کروبی مبنی بر غير قانونی بودن نتيجه انتخابات وضرورت ابطال آن،آيا می توان جبهه مورد نظر را حول محور تغيير قانون انتخابات شکل داد؟
تجربه سی سال گذشته، بسيار با ارزش است. خوشبختانه ملت ايران هم از اين تجربه استفاده کرده و می کند. يکی از اين تجربه ها ی مهم، نفی و سرکوب "ديگری" است. در باره انقلاب اسلامی ايران اين نکته گفتنی است که انقلاب ايران که بدون خشونت به پيروزی رسيد، بعد از پيروزی به يکی از خشن ترين انقلابها تبديل شد.اعدام های اول انقلاب، کشتار سال ۶۷ ، ترور افراد، ماجرای سعيد امامی و... نمونه های اين خشونت هاست. جامعه ايران از اين مسئله به خوبی درس گرفته که با خشونت چيزی به جلو برده نمی شود. خشونت، خشونت زاست. حتی حکومت هم از اعمال خشونت نتوانسته به مطلوب نظر خود برسد و هرچه جلوتر رفته مجبور به اعمال خشونت بيشتر شده است. امروز جامعه ايران به دو بخش کاملا متفاوت تقسيم شده است. در يکسو تمامی خشونت طلبان و طرفداران خشونت عريان، پشت سر آقای خامنه ای قرار گرفته اند و در سوی ديگر مردم قرار دارند که از خشونت بيزارند. يعنی ديگر نقطه خاکستری وجود ندارد. نکته جالب اينجاست که جنبش سبز به خوبی اين مساله را درک کرده و با وجود اين همه فشاری که تحمل می کند، ولی علنا از عدم خشونت صحبت می کنند و پايداری می کنند. تجربه مهم ديگر، "تماميت خواهی" است که از اول انقلاب شاهدآن بوديم. اين نقص در بين تمامی گروهها وجود داشت؛ اعم از دولتی، مذهبی و يا سکولار. همه بر اين باور بودند که يا بايد خوب مطلق بود ويا بايد نفی و حذف می شد. امروز جامعه ايران فرا گرفته که نمی توان با تماميت خواهی کارها را جلو برد. من و شما عليرغم تفاوتهايمان دارای نقطه هايی مشترکی نيز هستيم. اين حرفها را بيست سال پيش و حتی در اوايل دوران اصلاحات هم نمی توانستيم در ايران مطرح کنيم. الان ديگر متوجه شده ايم که بايد حداقل ها را بخواهيم و نقاط مشترک را ببينيم.الان ديگر نسل جوان، نيروهای سکولار، بخش مدنی جامعه، آنها که در خيابانها هستند با مراجع و نيروهای مذهبی به اين دليل توانسته اند با هم يکپارچه شوند که روی حداقل ها توافق کرده اند. اين حداقل ها خوشبختانه هم در بدنه جامعه جا افتاده و هم به تدريج در سطح بالای جامعه و رهبری جنبش هم در حال جا افتادن است. من بسيار خوشبينم و معتقدم که با تجربه سی ساله ای که از خشونت، طرد و تماميت خواهی بدست آورده ايم به فضايی رسيده ايم که عدم خشونت ، گفتگو و حداقل خواهی در آن حرف اول را می زند.حداقل خواهی هم در چارچوب همين سيستم قانونی می تواند انجام شود.بنابراين مساله اصلاح قانون انتخابات که آقای خاتمی هم اشاره کردند، گام اول است. شعار "رای من کجاست؟"، پيام رسائی از اين حداقل خواهی است .الان ما در شرايطی نيستيم که بخواهيم اهدافمان را با سرنگونی پيش ببريم.ما اهدافمان را گام به گام تا آنجا که جامعه شرفيت آن را داشته باشد جلو می بريم و من به ادامه حرکت بسيار خوشبينم.
آقای خاتمی به طورضمنی اقتدارگرايان را تهديد کرده اند که اگر دلشان به حال نظام نسوزد و با تغيير نحوه انتخابات فضا را باز نکنند، اصلاح طلبان به تحريم انتخابات روی خواهند آورد. آيا به نظر شما اين تنها راه باقی مانده است؟
در شرايط فعلی جامعه ايران سوال اين نيست که رهبران چه می گويند. ديگر نمی توانيد اين جمعيتی که برای رای دادن بيرون آمد و سرکوب و سرخورده شد را دوباره برای انتخابات به بيرون از خانه ها بياوريد. مسئله اين نيست که رهبران جنبش چه می گويند. اگر اين انتخابات اصلاح نشود، مردم نخواهند آمد. اين مساله احتياجی به تحليل رهبران ندارد. ديگر گرايش و اميدی به حضور در انتخابات وجود ندارد. وقتی خشونت و وقاحت به اين عريانی باشد ديگر انتخابات معنی نخواهد داشت. البته برای اين آقايان مردم اصلا اهميتی ندارند. وقاحت به نقطه اوج خود رسيده است .آقای احمدی نژاد آن آقای بسيار ثروتمند رابرای وزارت نفت به مجلس معرفی کرد، رای نياورد. دوباره و سه باره برای وزارتخانه های ديگر ايشان را به مجلس معرفی کرد. يا اين که آقای کردان که به سنبل فساد در ايران تبديل شده است را با خودش به مجلس می برد. اين ها نشانه های وقاحت و بی حرمتی به مردم است.چنين چيزی در تاريخ بی سابقه است . ميزان وقاحت و آلودگی از مرز تحمل گذشته است. همين اخيرا آمار سازمان ملل هم اين مساله را تاييد کرد که ايران جزء فاسدترين کشورهای جهان است و در يک سال گذشته سی درجه سقوط کرده و همطراز سومالی شده است. ديگر ملت به چه اميدی وارد انتخابات شوند و رای بدهند؟! مهم اين نيست که آقای موسوی و کروبی و خاتمی آنها را دعوت کنند، مردم ديگر انگيزه ای به اين کار ندارند.
شاه هم خشونت و سرکوب را انتخاب کرد و ساقط شد
فراموش نکنيم که اقتدارگرايان نشان داده اند که با حضوريک دولت غير مشروع بر سر کار چندان مشکلی ندارند. آنها توجيهات خودشان را دارند.اگر مردم هم به اين نتيجه برسند که حضورشان در انتخابات بی نتيجه خواهد بود و شرکت نکنند، اقتدارگرايان هم خواهند گفت که اين دولتی است که با رای سی درصد مردم که طرفدارش هستند سرکار آمده پس مشروع است. به نظر می رسد که بايد راه حلی بين اصل مسالمت آميز بودن حرکت مردم ، شرکت در انتخابات و مشروعيت دولت وجود داشته باشد؟
اين نگرانی مربوط به زمانی بود که مردم به مشروعيت حکومت اعتقاد داشتند. موقعی که مردم انتخابات شورای شهرو روستا را تحريم کردند گفتند اين تاکتيک غلطی بود و منجر به پيروزی اقتدارگرايان شد. مردم درانتخابات بعدی به ميدان آمدند اما در نتيجه انتخابات فرقی حاصل نشد و رای شان منظور نگرديد. مردم اينبار ديگر نخواهند آمد.آنها می گويند رفتن و يا نرفتن ما فرقی در نتيجه نخواهد داشت پس نرفتن بهتر از رفتن است. به همين دليل اگر ساختارانتخابات عوض نشود و روند انتخابات به سمت جلب اعتماد مردم نرود مردم اميدی به نتيجه انتخابات نخواهند داشت و شرکت نخواهند کرد. با اين همه خشونت و بی رحمی که به مردم روا داشته اند ديگر هيچ راهی برای نظام باقی نمانده است. تنها راه باقی مانده برای نظام يا ادامه رفتارهای غير قانونی تا جايی است که قدرت دچار شکنندگی و سقوط شود و يا آنکه دست به اصلاحات بزند و انتخابات واقعی برگزار کند تا مردم شرکت کنند. راه گشايش در اين مساله به دست حکومت است نه مردم. حکومت بايد بفهمد که راهش در خطر است و اگر اينگونه ادامه دهد از بين می رود. شاه هم همينطور به جلو رفت و سرنگون شد. چند صباحی را می توان با سرکوب،امور را به جلو برد، ولی تداوم آن برای هميشه شدنی نيست. گشايش در اين مساله در دست حکومت است نه مردم.من می پرسم مگر اين همه سرکوب و شکنجه باعث فروکش کردن جنبش سبز شده است؟ همين روزها در خبر ها خواندم که کنفرانس جنبش سبز و دين در دانشگاه تهران برگزار کرده اند.
عبور جنبش سبز از اصلاح طلبی به عملکرد حکومت بستگی دارد
اتفاقا سئوال بعدی من در باره صحبتهای يکی از اصلاح طلبان در اين کنفرانس است که درباره نام گذاری اين جنبش گفته شده است که هويت اين جنبش هنوز معلوم نيست. اين ايهام و نامشخص بودنش را ايشان هم فرصت دانستند و تهديد. يکی از فاکتورهايی که اين هويت را تعيين خواهد کرد نحوه مواجهه قدرت با آن است. حاکميت فعلی ممکن است به گونه ای با آن برخورد کند که جنبش اعتراضی به چهار چوب اصلاح طلبی بازگردد و ممکن است به گونه ای برخورد کند که از اصلاح طلبی عبور کند و وارد فاز انقلابی شود. شما اين احتمال را چگونه ارزيابی می کنيد؟
بزرگمرد تاريخ سياسی ما مرحوم آقای بازرگان در آن محاکمه کذايی به شاه گفت ما آخرين گروهی هستيم که با شما به اين صورت صحبت می کنيم. مرحوم مهندس بازرگان می گفت کاری که شما می کنيد جامعه را به اينجا می کشاند. نظام و مردم با هم بده بستان دارند. عمل نظام عملکرد مردم را سبب می شود. مرحوم بازرگان به شاه می گفت اين عمل شما باعث بروز جنگهای مسلحانه خواهد شد نه اينکه ايشان می خواست که اين اتفاق بيافتد.اين نظام بود که مردم را به اين راه می کشاند. در جنبش سبز هم همه خواهان آرامشند.اما نتيجه کار بستگی به عملکرد حکومت دارد که راه به کجا کشانده شود. وقتی حکومت، سرکوب و خشونت را پيش می گيرد و راه اصلاحات را می بندد ،خوب حتما آن اتفاق می افتد.اين يک اصل کلی است . عقل و درايت رهبران جنبش هم اين است که تا حد ممکن جلوی آن را بگيرند و نفتی روی آتش نريزند ولی وقتی شعله بالا گرفت ديگر با آب هم نمی توان آن را خاموش کرد. اميدواريم کار به آنجا نرسد. چون زمينه موجود در جامعه، زمينه ضد خشونت است اما عملکرد حکومت نقش آفرينی دارد. به عنوان مثال اخيرا حکم اعدام برای پنج نفر از متهمان حوادث اخير صادر شده است . برای هشتاد و يک نفر هم حکم زندان صادر کردند. شما به نسل بعدی چه می خواهيد پاسخ دهيد؟ اين ديگر از اختيار من و شما و رهبران بيرون است که کسی آمده به خيابان وبه خاطر تظاهرات محکوم به اعدام شده است.اينها مواردی است که در تعيين هويت جنبش نقش دارد و همان طور که قبلا گفتم عملکرد حکومت تعيين می کند که اين جنبش تا چه مقدار در عبور از مرز اصلاح طلبی و ورود به فاز انقلابی خود را کنترل کند.
آيت الله خامنه ای فاقد بصيرت است
در مورد درايت و عملکرد حکومت جا دارد که به اين نکته اشاره کنم که آقای خامنه ای اخيرا در چندين سحنرانی روی واژه " بصيرت" تاکيد داشتند و از نخبگان و خواص جامعه خواستند که بصيرت داشته باشند تا تصوير بزرگتری از واقعيات را ببينند.اما به نظر می رسد با توجه به رويدادهای اخير، خودايشان هم دچار اين مشکل هستند. بسياری از کارشناسان بر اين باورند که بصيرت و درايت حکم می کند که برای جلوگيری ازخشونت بايد راههای مسالمت آميز و اصلاح را نه تنها باز گذاشت بلکه بايد آنها را تشويق و ترغيب هم کرد،اما ظاهرا ايشان باور ديگری دارند.
با مروری بر روند کنونی جامعه می توان پی برد که آقای خامنه ای بی صلاحيت ترين انسانی است که می تواند واژه "بصيرت" را به کار ببرد. البته ما رئيس جمهور جنگ افروزی مانند آقای بوش را هم داشتيم که تمام مدت حرف از دموکراسی و ترويج آن می زد. آقای خامنه ای نشان داده که به هيچ عنوان در سياست بصيرت ندارد اما توطئه را خوب می شناسد. دسته بندی و گروه بازی يک مساله است و بصيرت مساله ای ديگر.اين نشانه بی بصيرتی ايشان است که جنبش سبز به اينجا رسيده است. اين جنبشی بود که اصلا ايشان را به خطر نمی انداخت و می توانست دولت را تقويت کند،اما به اين سرنوشت دچار شد .جهان اسلام همواره به دو کشور نگاه می کرد در درجه اول ايران بود که هژمونی منطقه ای داشت و بعد ترکيه بود که از ما بسيار عقبتر بود. ولی الان ترکيه به الگو تبديل شده است. وقتی می بينيم دولت دينی در ترکيه از سکولارها هم جلو افتاده وانتخابات را يکی پس از ديگری برنده می شود، می توانيم بگوييم که اسلامگرايان ترکيه بصيرت دارند.الآن ايران فقط برای بن لادن ها، طالبان ها و کرزای و امثال آنها جاذبه دارد. در حال حاضر آگاهان دنيا به محض اينکه به هويت حکومت ايران پی می برند ديگر انقلاب ايران برايشان جاذبه ای نخواهد داشت. اين چه بصيرتی است که ايشان انقلابی با اين عظمت را بدست گرفتند وباجامعه ای که بعد از سی سال، هشتاد درصد ازجمعيت آن با شور و شوق به پای صندوق رای آمدند آنگونه رفتار کردند.اين چه بصيرتی است که کشور را در فهرست فاسدترين کشورهای دنيا قرار داده اند. کامبوج توانسته از ۶۰ کشور پيشی گرفته و خودش را به جلو ببرد. من نمی دانم ايشان از کدام بصيرت صحبت می کنند.
جنبش سبز، يک جنبش ملی و متشکل از مردم ديندار و غير ديندار است
يکی از موارد مطرح شده در سمينار دين و جنبش سبز که در دانشگاه تهران برگزار شد اين بود که آيا جنبش سبز يک جنبش دينی است يا جنبش ضد دين. ارزيابی شما چيست؟
طرح مسئله دين و ضد دين، اشتباه است. دين بخش وسيعی از باورهای مردم و نياز مردم است. اما "دين"و "حکومت دينی" دو مقوله جدا هستند. مردم می گويند که حکومت دينی نباشد و علتش هم اين است که حکومت مجبور است يک ايدئولوژی داشته باشد. در جنبش سبز انسانهای دينی و غير دينی هر دو هستند. جنبش ملی است نه دينی. حرکتی است در جامعه عليه نظامی که حقوق مدنی مردم را از بين برده. سئوالی که بايد عنوان شود اين است که آيا جنبش سبز طرفدار حاکميت يک گروه اقتدارگراست که می خواهد انديشه دينی اش را در جامعه تحکيم بکند؟ کار دولت برقراری امنيت در جامعه است نه ترويج ايدئولوژی در جامعه. من می گويم رای من کجاست. دزدی و فساد نباشد و اين ربطی به دينی و غير دينی بودن من ندارد.
از فرصتی که در اختيار ما گذاشتيد، سپاسگزارم

بیانیه شماره یک ستاد هماهنگی جنبش سبز دانشجویی به مناسبت ۱۶ آذر

4:53 صبح شنبه، 7 آذر 1388
جنبش سبز دانشجویی که زنجیره سبز دانشجویان در تمام دانشگاه‌های آزاد و دولتی سراسر کشور است، در روز شانزده آذر امسال (روزدانشجو) بعدازظهر دعوت به برگزاری مراسم هم زمان می نماید. به گزارش خبرنگار رویداد "ستاد هماهنگی جنبش دانشجویی" اعلام نمود: "مراسم سخنرانی شخصیت های سیاسی در هر دانشگاه بزودی اعلام می شود. درصورت عدم امکان دعوت سخنران، دانشجویان سبز هردانشگاه با ابتکارخود مراسم را برگزار می کنند."


در ادامه این بیانیه آمده است: "ازتمام مردم درهمه شهرها دعوت می شود که با پیوستن به فرزندان دانشجوی خود درمراسم امسال دردانشگاه ها، آنان را تنها نگذارند ودرصورتی که کودتاچیان از ورود آنان به محوطه دانشگاه ها ممانعت به عمل آوردند با تجمع اتومبیل دراطراف دانشگاه ها وایجاد ترافیک، تردد سرکوب گران را با اشکال مواجه سازند وبه این ترتیب دانشجویان را یاری دهند".

ستاد هماهنگی جنبش سبز دانشجویی با تاکید بر نفی هرگونه خشونت در اعتراضات مردمی اعلام نمود: "مراقبت ازانضباط مبارزات بی خشونت مجددا مورد تاکید قرارمی گیرد و دانشجویان مراقب هستند که به دام حکومت برای خشونت ورزی نیفتند. اما اگرمزدوران بخواهند به صحن دانشگاه وارد شده و حمله کنند، سد کردن راه آنان و یا بررسی راه های گریز و پخش شدن درسطح شهر از واجبات است.
اصل براین است که با حفظ انضباط مبارزات بی خشونت درشانزده آذرامسال کتک خورده و یا دستگیری نداشته باشیم. بررسی راه های بیرون رفتن ازدانشگاه و برگزاری تظاهرات پراکنده و سریع در مراکز شهری متعدد، توسط دانشجویان سبز هردانشگاه به عمل می آید."

در ادامه بیاینه ستاد هماهنگی آمده است: "جنبش سبز دانشجویی ازتمام دانش آموزان مدارس کشور نیزدعوت می نماید که با سردادن شعارهای جنبش سبزدرروزدانشجو، درمدارس و یا هنگام خروج ازآن ها همبستگی خود را با دانشجویان اعلام نمایند.
"اتحاد، مبارزه، پیروزی"(شعاردیرینه جنبش دانشجویی)، "برادرسپاهی چرا برادرکشی" و" ارتشی وسپاهی دولشکرالهی    یاورملت ما درجنگ با تباهی" به اضافه سایرشعارها، پیشنهاد جنبش سبزدانشجویی برای مراسم امسال است."

در پایان این بیانیه تایید شده است: "امسال دانشجویان غیرازبرگزاری مراسم درسطح کشور و دعوت ازاقشارگوناگون ملت به خصوص دانش آموزان برای پیوستن به آنان، اولین گام را نیزدردعوت ازنیروهای مسلح برای پیوستن به ملت برمی دارند. این امریکی ازمقدمات شرکت عموم مردم درمراسم سراسری محرم امسال خواهد بود."

اتحاد- مبارزه - پیروزی
جنبش سبزدانشجویی
هفتم آذرهشتاد وهشت
به نقل از موج آزادي

*کیان نظام اسلامی زیر چادر من پنهان نیست*

 فاطمه صادقی : دختر آیت الله صادق خلخالی (صادقی گیوی)

از حرف زدن در مورد حجاب خسته نمی شوم. در تمام سالهای کودکی و جوانی ام، «حجاب» بخشی از زندگی من بوده و سرنوشت مرا تعیین کرده است. با آن بزرگ شده ام. دو رو برم در خانواده تقریباً همه محجبه اند و مادرم هنوزهم مرا به خاطر، به قول خودش «اهمال و کوتاهی در حجاب» نبخشیده است. حجاب بزرگترین چالش فردی و سیاسی زندگی من بوده است. بعدها وقتی از کودکی درآمدم، به دانشگاه رفتم و خواندم و دیدم که بزرگترین چالش زندگی زنانی بوده است که من حتی با آنها در بسیاری جهات دیگر متفاوتم.

بگذارید برایتان بگویم تجربه تلخ من با حجاب چگونه آغاز شد؟ به خاطر دارم روزی را که برای نخستین بار می بایست جلوی پسرهای فامیل که با آنهاهم بازی بودم و در بسیاری موارد با آنها رقابت می کردم، روسری بپوشم. حس تحقیر می کردم. احساس می کردم فلج شده ام و در نگاه آنها خُرد. بخصوص در نگاه یکی شان می خواندم که : «دیدی بالاخره چطور مغلوب شدی؟» قضیه اما فقط مربوط به پوشش نبود. بس فراتر از این بود. موارد متعددی اتفاق می افتاد که وقتی سخت سرگرم بازی یا به خود مشغول بودم، صداهایی عتاب آلود از گوشه و کنار می آمد که : «درست بنشین، لباست را درست کن. همه جایت پیداست. روسریت را بکش جلو، چادرت عقب رفته، گردنت پیداست، موهایت پیداست و ...» هرگز نمی دانستم معنای پس پشت این عتاب و خطابها چیست و اصلاً چرا باید به این شیوه مورد خطاب قرار گیرم.

چیزکی شورش وار در تمام آن سالها در من رشد می کرد و من در تلاش بودم تا با انواع ترفندهایی که می‌شناختم میان انتظارم از خودم و انتظار دیگران از من که رابطه پیچیده‌ای توأم با عشق و نفرت را با آنها تجربه می کردم، برقرار کنم. هر چه بیشتر کتابهای مطهری را می خواندم، کمتر قانع می شدم و دست آخر دیگر اصلاً خود را طرف خطاب او نمی دانستم. از نظر من او روحانی‌ای باسواد بود که خیلی چیزها می‌دانست ولی در مورد تجربه‌های شخصی و اجتماعی از حجاب هرگز هیچ . نمی توانستم برایش احترام زیادی قائل باشم. برج عاج نشینی این روحانی و عالم دینی که مرگش نیز در  جو آن سالها تأسف آور هم بود، به نظرم نابخشودنی می‌آمد. او چه می دانست پوشیدن روسری که در آن عالم بچگی هیچ نیازی به آن نیست، چه حسی دارد؟ کمتر از آن می دانست که برای من پوشیدن حجاب برای نخستین بار به مردن می‌مانست و نمی‌توانستم خودم را قانع کنم که چرا یک کودک دختر، که هیچ علامتی از زنانگی در او مشاهده نمی شود، به صرف اینکه به سن خاصی رسیده باید روسری و بعدها هم چادر سر کند. حال گیرم که مزایایی که او در کتاب مسأله حجاب از آنها یاد می کرد و من هرگز تا به امروز به آنها پی نبرده‌ام، حقیقت داشته باشند.

تجارب و تحقیرهای شخصی من و دیگران از حجاب در هیچ‌یک از کتابهای جلد اعلای روحانیون حوزه که بارها و بارهاهم تجدید چاپ شده اند، یافت نمی شود. کمتر از آن در شعارهای رنگارنگی که برای پاسداشت این وظیفه خطیر به خورد ما می دهند. بگذارید بگویم که بعد از آن تجارب کودکی تحقیر آمیز ترین جمله‌ای که در مورد حجاب شنیده‌ام این جمله بوده است که: « حجاب برای زن مثل صدف است برای گوهر!» می توانستم جملاتی با شأن بیشتر از این قبیل که :« خواهرم، حجاب تو کوبنده تر از خون من است!» را تحمل کنم، اما جمله فوق راهرگز. در جمله نخست توهینی نهفته است که برای هر انسانی قابل درک است. بی آنکه سازنده یا سازندگان آن را دیده باشم، می توانم حدس بزنم که در روانشناسی تخریب شخصیت باید زبر دست بوده باشند. شماهم می توانید حس کنید چرا. در این جمله ستایش با تحقیر توأم می شود. با تعریف از زن، اما، فقط به عنوان موجودی که باید زیبا باشد. بگذریم. اینها را شما بس بهتر از من می دانید. در جمله بعدی اما نوعی شأنیت را احساس می کنم.. از مبارزه جویی اش همراه با احترامی که برای زنانگی من قائل می شود، خوشم می آید، ولو آنکه مرا نفهمد و از منِ زن سرسری بگذرد.

بزرگتر که شدم، اما قضیه ابعادی پیچیده تر به خود گرفت. تقریباً به زودی متوجه شدم که باید میان روسری و چادر فرق بزرگی قائل شوم. اگر روسری برای کنترل جنسی من بود؛ البته به شیوه ای بس ناموفق، یا برای آن بود که کم کم مرا از عالم بچگی بِکنند و به زور زنم کنند و زن بودن را به خوردم بدهند، بحث چادر چیز دیگری بود. می دیدم که مادرم و بسیاری دیگر از زنان دور و برم از چادر به شیوه های مختلف استفاده می کنند. هرجا هر چادری را نمی پوشند و تازه هر جایی هم خیلی تنگ رو نمی گیرند. بویژه وقتی قرار بود روحانی معظمی قدم به خانه ما بگذارد یا آنکه ما قرار بود نزد روحانی معظمی برویم، می دیدم که خانمها ازهمیشه تنگ تر روی می گیرند و طبیعتاً در این میان دائماً با این خطاب روبرو می شدم که : «مواظب حجابت باش!»، یعنی آنکه تنگ رو بگیر. آیا این آقایان نامحرم تر از بقیه مردها بودند؟ به نظرم آری.هرچه درجه و مقام بالاتر می رفت، صورت باید بیشتر پوشیده تر می ماند.  حجاب با قدرت همواره پیوندی ناگسستنی داشته است.

چادر فقط یک پوشش نبود و نیست. با چادرهزار نوع فاصله گذاری، کدگذاری،همرنگ شدن، متمایز شدن، و امتیاز دهی و امتیازگیری و ... صورت می گرفت و می گیرد. من نیز باید می آموختم که در سلسله مراتب قدرت اریستوکراتیک روحانیت چگونه از چادر باید استفاده کرد. چطور باید آن را به ابزار قدرتی بدل کرد و بر دیگران اعمالش کرد. باید می آموختم چگونه علائم و نشانه ها را به کار بگیرم و با آن برای خودم سری میان سرها بشوم، به رسمیت شناخته بشوم، دیده شوم، مزایا به من تعلق گیرد. ثابت کردم که استعدادش را ندارم.

صرف پوشیدن روسری و مانتوهم کافی نبود؛همچنانکه وقتی برای نخستین بار یواشکی مانتو وروسری را آزمایش کردم، احساس برهنگی می کردم. امروز می دانم که بیش از احساس عریانی جسمی، عاری شدن از آنهمه عقبه، از آنهمه علامت گذاری، از آنهمه مزیت و تشخص و اعتبار، از آن اریستوکراسی بود که آشفته و پریشانم می کرد. پوشیدن مانتو وروسری باهمه ترسها و خطرهایش، اما مزیتی ماجراجویانه و بس چشمگیر داشت. مرا در کنار بسیاری چیزهای دیگر وادار ساخت تا به دنبال بی بهره شدن از مزایای اجتماعی و سیاسی ای که با حجاب و چادرهمراه بود، قدم در راهی دیگر بگذارم. با پوشیدن مانتو و روسری، بی هویت و خالی شدم و حال نیاز بود که هویت جدیدم را خودم بسازم.

مطمئنم که کسان بسیاری این تجارب را از سر گذرانده اند و من در این میان تنها نیستم. مجاز نیستم در اینجا از آنها یاد کنم، اما برایشان سخت احترام قائلم. تنها می کوشم از خلال گشودن این تجربه شخصی به این پرسش پاسخ دهم که چرا حجاب چالشی اساسی برای ما زنان است و نمی توان از آن به سکوت گذاشت. خاصه در این روزها که مسأله ابعادی تلخ به خود گرفته است. تو گویی می شود یک شبه همه مبارزات و چالشهایی را که زنان بسیار در این راه متحمل شده اند، نادیده گرفت. به گمان من این امر غیر ممکن است. نمی خواهم در اینجا پر دور بروم و از این حرف بزنم که بحث پوشش آزادانه در کنار بحث آموزش از نخستین خواسته های زنانی در ایران بوده است . کتابهای تاریخی پر اند از ماجرای زنانی که همچون من از این پوشش همراه با مزایای نخواستنی آن حس تحقیر داشته اند و حتی بعضاً به همین خاطر مجبور شده اند در کنار دولت هایی بایستند که از آنهاهیچ  دل خوشی نداشته اند، بلکه تنها مزیتشان این بود که بعد از گذر از دالانهای تنگ تاریخ پر از وحشت زنانه، دستکم به این امر رضایت دادند که زنان تا حدودی از پستوی خانه در بیایند. امثال محترم اسکندری و صدیقه دولت آبادی و تاج السلطنه و مهر انگیز منوچهریان و نویسندگان  شجاع عالم نسوان که در نهایت قربانی بی پروایی خود شدند، تنها مشهورترین‌های این تاریخ اند.

برای من چالش حجاب اما  تنها به پوشیدن یا نپوشیدن مانتو و روسری یا چادر خلاصه نشد. بحث دیگر بر سر خود پوشش اجباری بوده وهست. در تمام این سالها چالش ابعادی دیگر و وسیعتر به خود گرفت و از بحث فردی به بحثی اجتماعی و سیاسی بدل شد. کیست که نداند در تمامی این سالها «بی حجاب» بودن از مؤثرترین حربه ها برای خاموش کردن صدای زنان معترض بوده است. بی حجابی با ضد انقلاب بودن یکی شد و این واقعیت به سادگی نادیده گرفته شد که اگر نگوییم اکثریت زنان، اما تعداد کثیری از آنها که در انقلاب شرکت جستند و شعار «مرگ بر شاه» سر دادند، بی حجاب بودند. از اینهم نمی گویم که پس از انقلاب، حکومت تازه تأسیس پس از یک مدارای موقتی با تغییر ناگهانی لحن و گفتارخود زنان بی حجاب را ضد انقلاب و مزدور امپریالیسم خواند و تظاهرات گوناگون زنانی را که حجاب اجباری را زیر سؤال بردند، سرکوب کرد. اینها قضایایی هستند که بعدها به کرات روایت شده اند. حتی برای خود من نیز در آن عالم کودکی کم کم این موضوع بس بدیهی به نظر می آمد که کسی که حجاب ندارد، ضد انقلاب است. تنها بعدترها بود که به یاد آوردم و فهمیدم که زنان خانه نشین مذهبی از قضا کمتر از بسیاری دیگر در تظاهرات ضد رژیم شاه شرکت جستند و بسیاری از نسل های قدیمی محافظه کار آنها که دیگر خود را صاحب بی چون و چرای انقلاب می دانستند و از مزایای حکومت اسلامی چه بهره ها که نبردند، اصلاً قبول نداشتند که زن بتواند به تظاهرات برود و فریاد بزند. در خانه خودمان و در میان خویشان دور و نزدیک این جدال را از نزدیک تجربه کردم و در موارد دیگر نیز شاهد آن بودم. بسیاری از این بانوان محترم از شنیدن اینکه زنان در خیابان جیغ می کشیدند و بر ضد شاه فریاد سر می دادند، مو بر اندامشان راست می شد. بسیاری دیگر برای خود و دخترانشان ننگ می دانستند که زن از پلیس باتوم بخورد و یا دستگیر شود و شب را مجبور باشد در پاسگاه و میان یک مشت مرد شب را صبح کند. بارها شاهد مرافعه هایی از این قبیل در میان اطرافیانم بودم که: « برای دختر این کارها عیب است.» امروز اماهمان آدمها عقبه رویه سرکوبگرانه دولت اسلامی را تشکیل می دهند و تشویقش می کنند که بر دختران باصطلاح بدحجاب سخت بگیرد، چون وضع شهرمان «غیر قابل تحمل» شده و وقتی دختران با این «سر و وضع» به خیابان می آیند، «کیان خانواده ها به خطر می افتد». حق دارند. در گفتاری که زن در بهترین حالت مروارید صدف است و زینت المجالس، دیدن دختران و زنانی که از زینت بودن به ستوه آمده اند، عجیب است و بهترین کار آن است که با مشت و لگد بار دیگر وادارشان کنیم زنانگی را به یاد بیآورند.
نسل من با تعجب تمام به همه این تغییرات می نگریست و برای این پرسش ساده  که اصلاً حجاب اجباری چراهست و این دعوا بر سر چیست؟ هیچ جوابی نمی جست و نجسته است. در سرزمینی که آموزه های دینی در بسیاری موارد دیگر به راحتی نادیده گرفته می شوند، چرا بر سر حجاب زنان که تازه بر سر تفسیر آن در شرع اینهمه اختلاف وجود دارد و معلوم نیست که از محکمات باشد، اینچنین پافشاری می شود؟ آرزو می کردم یک بار کسی یافت شود و پاسخی قانع کننده داشته باشد.

وقتی از یکی از روحانیون بسیار مشهور در مورد حجاب شرعی پرسیدم، با مضمونی شبیه به این پاسخ داد: «در شرع چنین حجابی نداریم. مسأله عرفی است.» و دیگری که بازهم از روحانیون  مشهور زمان خود و مدرس حوزه و دانشگاه بود برایم فاش گفت که اصلاً حجاب در شریعت به معنای پوشش سر نیست و در کمال تعجب حتی مرا نیز دعوت کرد که در رویه خودم در مورد پوشش تجدید نظر کنم. با اینحال هیچیک از آنهاهرگز عقیده خود را به صراحت برای عموم بیان نکردند؛همچنانکه بسیاری دیگر نیز امروز چنین نمی کنند. می دانیم که آن معدودی هم که شهامت داشته اند، چگونه خلع لباس و متحمل مجازات های دیگر شده اند.

برای بسیاری از مایی که این دوران را گذرانده ایم، کتابهای آقای مطهری و امثال او حتی اگر به شکرانه بودجه های هنگفت وزارت ارشاد و سازمان تبلیغات اسلامی هزاران بار دیگرهم چاپ شود، پاسخگوی پرسش ساده بالا نیست. حتی خود او نیز به خوبی به این امر واقف بود که دیدگاه روحانیت ارتجاعی دیگر نمی تواند پاسخگوی نسل جدید باشد. ازهمین رو کتاب خود را « مسأله حجاب» نامید و در آن تلاش کرد تا رویکردی به اصطلاح علمی را نسبت به این مسأله خطیر در پیش گیرد. اما گمان نمی کنم که خود او نیز می توانست رویه ای اینچنین را که در نهایت منجر به تخریب کل ماجرا و حذف مسأله شده است، تخیل کند.

در تلاش برای به کرسی نشاندن دعوی حجاب، کتاب او بارها و بارها مورد تبلیغ، خوانش، بازخوانی و بازهم بازخوانی هر چه بیشتر قرار گرفته است. جالب آنکه نظام اسلامی با این کار نشان داده است که هنوز از مطهری و افکار او گامی فراتر نگذاشته و قادر نبوده متنی بهتر از آن را تولید کند، آنهم برای موضوعی که نه تنها کیان خانواده ها بلکه دیگرهستی و نیستی دولت اسلامی به آن وابسته شده است. در فرصت هایی که برای این موضوع گاه و بیگاه به کتابفروشی های قم و تهران سرک کشیده ام، و در متن هایی که دستکم من خوانده ام، مطهری هنوزهم دست بالا را دارد. دیگران در بهترین حالت حاشیه هایی بر افکار او تولید کرده اند که خود بعضاً حاشیه هایی بر افکار راسل و روسو و دیگران بوده اند. آری ، موضوعی به این مهمی که گفته می شود باهویت زن مسلمان ارتباط تنگاتنگ دارد، تنها با مراجعه به آرای معدودی از فیلسوفان غربی امکان توجیه داشت.

بحث حجاب که سرنوشت بسیاری از دختران و زنان ما را تعیین می کند، به لحاظ نظری از فقیرترین موضوعات بوده وهست و دلیل آنهم روشن است. تلاشهای نظری از پیش از انقلاب تاکنون قادر نبوده اند پا را فراتر از آن چیزی بگذارند که مطهری زمانی گذاشته است. این بحران و آشفتگی بارها از سوی دست اندرکاران نیز تحت این عنوان که« باید کار فرهنگی کرد» مورد تأکید واقع شده است. اما واقعیت آن است که اتفاقاً کار فرهنگی زیاد شده، اما کفگیر به ته دیگ رسیده است.همان هایی که در تمام این سالها کار فرهنگی کرده و موی خود را در این آسیاب به نظر من بی جهت سپید کرده اند، می دانند که در این مورد حرف جدیدی وجود ندارد. حرفها و استدلالهاهمان حرفهای قدیمی است .هر آنچه باید گفته می شد، گفته شده و چیزی نگفته باقی نمانده است. ازهمه چیز برای توجیه حجاب بهره گرفته شده است. بیایید اعتراف کنیم که متأسفانه این حنا دیگر رنگی ندارد و تنها باید به زور متوسل شد. آنچه در این باب نوشته شده، نه تنها امثال مرا که با آن فرهنگ بار آمده ایم نتوانسته قانع کند، بلکه پاسخگوی بی شمار پرسش های نسل امروز نیست که دیگر از تکرار بی پایان وهذیان وار این مکررات سخت به ستوه آمده است.

....

نه در نظام اسلامی و نه درهیچ نظام دیگری حجاب نمی تواند بر اساس دلایل شرعی اجباری باشد و مسلماً اینکه حکومت نمی تواند در این مسأله به زور متوسل شود.. از اینرو قانون مجازات اسلامی نیز در این میان سندی مغایر با شرع است؛همچنانکه متخصصین امر اذعان می  کنند.

اینها راهم سالیان سال است که می شنویم و می دانیم. بی شمار مطالب در این باب نوشته شده اند و چه دلیلی از این محکمتر که چنانچه اختلافی در این باب نبود، چرا پس از گذشت سالیان بسیار اینهمه وقت و بودجه مصروف این موضوع می شود تا پوشش اجباری را توجیه کرده و رویه زورگویانه در مورد آن را نیز جا بیندازند. گو اینکه هر چقدر بیشتر نوشته می شود، کمتر نتیجه می دهد و کمتر قانع کننده می شود، از آنرو که میان دستگاههای ذیربط و خود مراجع و متخصصان نیز در این باب اختلافات جدی وجود دارد.

از اینهم نمی گوییم که رئیس جمهور محترمی که خود را مهرپرور می نامد، وقتی در مورد حجاب از او پرسیدند، چگونه با عوامفریبی  پاسخ داد: « آیاهمه مشکلات ما خلاصه شده در دو تا موی خانمها؟ آیادر مملکت هیچ کار دیگری وجود ندارد که انجام بشود؟»

جدال دائمی خیابانی در مورد حجاب این روزها رنگ دیگری به خود گرفته است. قرار است همه چیز از نو زیر چکمه له شود و کسی هم دم بر نیاورد. حتی کسانی که خود روزی به نام شرع همه اینها را توجیه می کردند، اکنون گرفتار صدای شوم چکمه شده و زبان در کام کشیده اند. بنابراین مسأله دیگر به هیچ رو بر سر انتخاب میان کار فرهنگی و کار نظامی در مورد حجاب نیست. مسأله بر سر خود حجاب اجباری است. از بسیاری نسلهای پیش از من تا به امروزهر روز این صدا رساتر به گوش می رسد که به هر دلیل و باهر توجیهی بسیاری از زنان دیگر نمی خواهندهیچ نوع پوشش سری را اعم از چادر، روسری یا به هر شکل دیگری تحمل کنند. این صدا آنقدر واضح ، آنقدر بلند و آنقدر دیرینه و تاریخ دار است که برای شنیدن آن به لوازم کمکی هیچ نیازی نیست.همه خوب می دانند که برای موضوع حجاب تنها یک راه حل وجود دارد و آنهم  واگذاری امر پوشش به انتخاب فردی خود زنان است. اگر کیان خانواده، اجتماع، و حکومت اسلامی به حجاب وابسته شده است، پس لاجرم اشکال را باید در آن کیان، در بنیاد آن خانواده، در آن اجتماع و در آن حکومت جست که خود تجدید نظری جسورانه اما ضروری را می طلبد. اما در واقع چنین نخواهد شد، یا لاقل نه به این زودی. اکنون نظام اسلامی یا دستکم بخشهای مهمی از آن تهاجمی تر ازهمیشه با زنان برخورد می کنند؛ به گونه ای که از ابتدای انقلاب تاکنون درهیچ حکومتی چنین رویه تهاجمی را نمی توان سراغ کرد. باید پرسید چه چیز این خشونت و تهاجم را که رویکردهای مربوط به حجاب تنها یکی از بی شمار ابعاد آن را تشکیل می دهد، موجب شده است؟

*حجاب و مأموریت دولت مقدس*

نظام اسلامی ما ازهر دولت و نظام دیگری ولو آنهم اسلامی بوده باشد،همواره برتر و بالاتر در نظر گرفته شده است. ازهمان ابتدای انقلاب تصور می شد که نظام اسلامی در ایران موهبتی الهی است. مأموریت مقدس مبارزه با امپریالیسم، برقراری عدالت جهانی، آزاد سازی دنیا از چنگال قدرتهای جهانی و خلاصه تغییر جهان به آن سپرده شده است و بالتبع در این مسیر بسیار چیزها می بایست تغییر کنند. این ادبیات افت و خیزهای بسیاری داشته است. اما اخیراً در بیانات بسیاری از رجال سیاسی، در مکاتبات و نامه نگاری های آنها با سران جهان، با پیشنهادهای عجیب و غریب برای اصلاح دنیا و مردم آن و جز اینها از نو ظاهر شده است؛هر چند با در نظر گرفتن وضع اسفناک اقتصادی و اجتماعی و ... دیگر کمتر قانع کننده است.

می توانم باهمه آن کسانی هم که درست عکس تجربه مرا داشته اند نیز احساس همدلی کنم. کسانی که بر خلاف من اما بازهم به خاطر آن تعادل مردانه، آن رابطه قدرت و آن مأموریت مقدس مجبور بوده اند پوشش خود را کنار بگذارند. در مورد این دومی نیز باید سخن گفت. زیرا به خاطر حساسیت موضوع حجاب و پوشش اجباری وضعیت زنانی که مجبور بوده اند از خود رفع پوشش کنند،همواره به حاشیه رانده شده و مسکوت گذارده شده است.

درهر دوی این گفتارها من با حجابم، هم فاعل بوده‌ام وهم مفعول. آنجا که پای تعادل در میان است، اگر روسری ام، چادرم عقب برود و اندامم نمایان شود، فاعلم و تعادل جامعه را، عفت آن را، و خلاصه همه آن چیزهایی را که به دست آمده در طرفه العینی بهم می زنم. نیز با حجابم به امپریالیسم جهانخوار« نه» می گویم و به او ثابت می کنم که نظام مقدس از حقانیت بی چون و چرا برخوردار است. در اینجا تعادل و نظم را برهم می زنم. این هر دو اوج نقش فاعلی من است. درهیچ مذهب و آیینی تاکنون برای زن هرگز اینقدر نقش فاعلی و اثر گذاری قائل نشده اند که با حجاب و پوشش به او داده شده است. درعین حال که درهیچ آیینی نیز زن تا این حد به واسطه زن بودن تخریب نشده است که ما او را با حجاب اجباری تخریب می کنیم. زیرا حجاب هم منتهای نقش فاعلی زن است وهم نهایت مفعول بودن او.

من به حجاب اجباری نه می گویم از آنرو که نه فاعلیت مطلقی را که در آن به من نسبت می دهند انسانی می دانم و نه آن مفعولیت مطلق را. من نه می خواهم و نه می توانم با حجابم مسئول عفت و تعادل جامعه و نظم مستقر یا بی نظمی و آشفتگی آن باشم و نه آنکه با پذیرفتن آن، خود را انکار کنم. نگاه من به جهان ازهمان اعتباری برخوردار است که نگاه هر موجود انسانی دیگر.*من و میلیونها مثل من در حجاب نه امنیت جسته‌ایم، نه زیبایی، نه اخلاق ، نه عفت و نه پاکی، و برعکس بی‌حجابی را هم ملازم بی‌عفتی و بی‌اخلاقی و ناپاکی نمی‌دانیم. اصلاً به نظر ما پوشش** **ملازم با پاکی و ناپاکی، عفت و بی‌عفتی، تعادل و عدم تعادل نیست. پوشش و حجاب بحثی یکسره مربوط به قدرت است. کاری به اخلاق و دین ندارد.

به نقل از روزنه

اگر کروبی نبود

سلام بر شیخ شخیص اصلاحات
حال شما چطور است؟ همه امیدواریم که شبها خواب خوش، خستگی را از تنتان درآرد. از حال ما اگر می پرسی، که نپرس. حال آنها را بگو که خودت می دانی. این چیزها که این روزها می بینیم، پیش تر هم بوده. حالا این بار عیان شده و از زیرٍ زمین درآمده و پا به خیابان گذاشته. چیز جدیدی نیست
جالب است! اینها انقلاب سیاه کرده اند و می آیند به ما می گویند که انقلاب مخملین کرده اید. این انقلاب زیرزمینی ها بود نه انقلاب ما. ما که انقلاب نمی خواهیم. این آنهایند که اغتشاش کرده اند. خودت بهتر می دانی
نمی دانم ! اینها منتها انقلابشان انگار مغز ندارد. آن هایشان که تصمیم گیرند، تصمیم گیری بلد نیستند. این جماعت یا جرات از پشت پرده درآمدن را ندارند یا اگر در این سوی پرده ها هستند، دو کلام حرف راست از دهانشان درنمی آید. دیدی که نمی توانند بحران حل کنند؟  دیدی بی دانش اند. لیاقت نمایندگی این مردم را ندارند. وزیر خدابیامرزشان که تحصیل کرده آکسفورد بود فوت می کند آنوقت نوشته روی آمبولانس حامل مرحوم و تسلیت نامه رییس جمهور را که می خوانی غلط املایی پیدا می کنی. دولت باسوادها و کاغذپاره دار هاست



شیخ عزیز، ولی ما همه خوبیم و روپا. با جنگ بزرگ شده ایم اما اهل خون ریختن نیستیم .جنگ را دیده ایم تا بفهمیم جنگ بد است. همه دردمان هم همینست. می گوییم هر چیز را سر جایش بگذارید و حرمت صبوری این مردم را نگه دارید. چه معنی دارد که پسرها و دخترها را از خیابان  ها جمع می کنید و با کتک می برید به مخفی گاه هایتان؟ که ارشادشان کنید؟ که دعوتشان کنید به راه سیاهی؟ به فحش؟ به شکنجه؟ به تجاوز؟ شیخ، اگر اینها حرفشان حساب است که چرا مثل سوسک در هزار سوراخ پنهانند؟ چرا درٍ قرارگاه هایشان را به روی خودشان هم قفل می کنند؟ می ترسند یا این صفتشان است؟ می گوییم چرا می کًشید؟ چه تان است؟ چه می خواهید که برای رسیدن به آن از کوه جنازه ها باید بالا بروید؟ آن مقام مقدس کیست که برای آمدنش راه را با باتوم باز می کنید؟ قطره قطره خون هایی که ریختند را همه ما دیدیم،  به هر که توانستیم نشان دادیم و در تاریخ ثبتشان کردیم تا دنیا ببیند که چه کسانی لباس فرم  قصال خانه به تن کرده اند و با بزن بهادری هاشان، حرمت چوب چوپان را هم حتی شکسته اند

شیخ
اینها کیند که با لباس آغشته به خون پیام صلح به جهانیان ابلاغ می کنند؟ پیامشان را شما می دانی؟ اگر می دانی به ما هم بگو. این عدالتی که به ما هدیه کرده‌اند مواحبش چیست؟ عدالت علوی  همان عدالت مرتضوی است؟


ما امیدواریم و هرکه هر کاری که  می تواند می کند حتی اگر آن کار صبر کردن باشد


شیخ اصلاحات، جناب آقای کروبی
این را بدانید که بی شما این جنبش صفا نداشت
چای داغ و نبات فراموش نشود
خدا نگهدار شما و عزت زیاد
از وبلاگ شازه 

متن کامل نامه سرگشاده احمد زیدآبادی به آیت‌الله خامنه‌ای

تاریخ انتشار: ۰۷ آذر ۱۳۸۸, ساعت ۱:۳۹ قبل از ظهر
گروه موج سبز: احمد زیدآبادی روزنامه‌نگار و دبیر کل سازمان دانش آموختگان ایران اسلامی است. او فعالیت روزنامه‌نگاری را از سال ۱۳۶۸ با همکاری در روزنامه اطلاعات شروع کرد و با روزنامه همشهری و روزنامه‌های اصلاح‌طلب پس از دوم خرداد و هفته نامه شهروند امروزنیز همکاری داشت. او اینک عضو هیئت مدیره انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ایران و عضو شورای سیاست‌گذاری سازمان ادوار تحکیم وحدت و دبیرکل این سازمان نیز هست. او در سال ۱۳۷۹ به جرم تبلیغ علیه نظام، تشویش اذهان عمومی و اقدام علیه نظام ۱۳ ماه در زندان به سر برد. او  به علت مواضع صریح‌اش همواره یکی از برجسته‌ترین منتقدان حاکمیت بوده‌است. وی در جریان انتخابات ریاست جمهوری دهم ابتدا تلاش داشت تا عبدالله نوری را به نامزدی در این انتخابات راضی کند که پس از امتناع وی در اردوگاه مهدی کروبی مشغول فعالیت شد. اما یکی از نقاط عطف فعالیت سیاسی زیدآبادی نامه‌ی سرگشاده‌ای بود که در سال 86 به رهبر جمهوری اسلامی نوشت. نگارش نامه سرگشاده به رهبر تا پیش از آن چندان رایج نبود و موارد معدودی را شامل می‌شد که البته علی‌رغم عدم برخورد فوری با نویسندگان این نامه‌ها، در فرصت مقتضی با آن‌ها برخورد صورت گرفته است. از جمله می‌توان به نامه مرحوم یدالله سحابی در سال 78 اشاره کرد که به توقیف روزنامه نشاط انجامید. بازداشت برخی افرادی که هم‌اکنون به بهانه اغتشاش پس از انتخابات در زندان هستند نیز بی ارتباط با نگارش نامه به رهبری نبوده است که از آن جمله می‌توان بهزاد نبوی و احمد زیدآبادی را نام برد. همسر زید آبادی نقل کرده بود که بازجویان به آقای زیدآبادی گفته اند که باید از رهبری بابت اینکه مقابل اسمش کلمه «معظم» را ننوشته است عذرخواهی کند. آفای یوسفی اشکوری دربیان شخصیت سیاسی این نیروی ملی مذهبی می گوید: "خوشبختانه زیدآبادی تجربه موفق چند بار زندان در سالیان نه چندان دور در همین جمهوری اسلامی را دارد و از شگردها و فریبکاریها به خوبی آگاه است. او می داند که مقاومت همراه با هوشیاری و البته تحمل شدائد، راز پیروزی در این پیکار جانانه است."

بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم در روزبیست‌وسوم خرداد ماه، نیروهای امنیتی با حمله به منزل احمد زیدآبادی، او را بازداشت کردند. مهدیه محمدی همسر احمد زیدآبادی با تاکید بر غیر قانونی خواندن روند پرونده همسرش در تشریح وضعیت او به نقل از زیدآبادی گفته بود: " او از زمان دستگیری در اعتراض به بازداشت غیرقانونی و رفتارهای خارج از قانون دست به اعتصاب غذا زده است. زیدآبادی ۱۷ روز در یک اطاق یک در یک و نیم متر، در یک سلول انفرادی در حال اعتصاب غذا بوده و ۱۸ روز دیگر هم بدون اعتصاب غذا در همان اتاق بدون هیچ تماس و ارتباطی نگه داشته شد."

اخیراً به پیشنهاد مسیح علی نژاد کلیه نامه‌های سرگشاده به رهبری توسط یکی از وبلاگ‌نویسان جمع‌اوری شده است که در وبلاگ جهنم سیاست منتشر شده‌اند. بهانه صدور حکم «۶ سال زندان، ۵ سال تبعيد و محروميت مادام العمر از فعاليت های اجتماعی و سياسی» برای احمد زیدآبادی، متن نامه وی به رهبری را که به «نامه بدون معظم» موسوم شده است، منتشر می‌کنیم. ضمناً متن این نامه نیز ضمیمه این ایمیل شده است.


طرح دو پرسش از آیت‌الله خامنه‌ای
چهارشنبه، 22 فروردین 1386

احمد زیدآبادی: من از حساسیت‌های نظام سیاسی ایران در باره هرگونه انتقاد و یا پرسش از رهبری نظام جمهوری اسلامی به خوبی آگاهم و می‌دانم که ورود به این حیطه، عبور از خط قرمزی است که عملا در کشور ما اعمال می‌شود.

به همین علت، با آنکه از سال‌ها پیش قصد نوشتن نامه‌ای به ایشان داشتم و بویژه می‌خواستم از قانون شکنی‌ها و اجحاف‌هایی که در طول دوره بازداشتم در سال 1379 بر من و دوستانم روا شد، نزد وی شکایت ببرم، اما هر بار از تصمیم خود منصرف شدم، زیرا حساسیت موضوع می‌توانست حمل بر خودنمایی و یا ابراز بی‌باکی و تهور شود.

این بار اما بخصوص پس از سخنان رهبری در شهر مشهد، تصمیم گرفتم تا قصد دیرینه خود را عملی کنم و امیدوارم که این تصمیم به مسائلی مانند خودنمایی و ابراز بی‌باکی نسبت داده نشود.

هر چند که من نیز مانند هر موجود انسانی دیگر، از وسوسه خودنمایی در امان نیستم و از بی باکی هم به سهم خود بهره‌ای دارم، اما برای گریز از مواضع تهمت، تاکید می‌کنم که قصدم از نوشتن این مطلب، ابراز وجود سیاسی از طریق به چالش کشیدن مقام عالی نظام نیست و از همین رو، در سرتاسر این نوشته، تلاش می‌کنم تا در کاربرد واژه‌ها و عبارات، موقعیت خاص ایشان را در نظر داشته باشم و قلم را به ورطه بی‌احترامی و جسارت نکشانم.

در عین حال، هر چند که شاید از شجاعت هم خداوند برای من نصیبی قرار داده باشد، اما بر کسی پنهان نیست که من اهل ماجراجویی و گزافه‌گویی حتی در جایی که کمترین هزینه و خرجی هم نداشته باشد، نیستم و اینک نیز نمی‌خواهم با خطاب قرار دادن رهبری، دست به ماجراجویی بزنم.

با این همه، ممکن است این پرسش پیش آید که چرا طبق سنت مالوف در ایران، پرسش‌ها و یا انتقادهایم را از رهبری در قالب نامه‌ای سربسته به دفتر ایشان ارسال نمی‌کنم و بر انتشار علنی آن اصرار دارم.

پاسخ پرسش فوق این است که آنچه می‌خواهم در این نوشته مطرح کنم، در شمار مسائل شخصی نیست که نیازمند ارسال نامه خصوصی باشد. در این نوشته در واقع قصد دارم برخی از بزرگ‌ترین مشکلات رویاروی جامعه ایرانی را طرح کنم و نظر رهبری را هم در این باره جویا شوم، به این امید که طرح این موضوع برای سایر ایرانیانی هم که مانند من می‌اندیشند، مفید افتد.


پرسش نخست

پرسش نخست من از رهبری به همان حساسیت‌های موجود در مورد طرح پرسش و یا نقد اظهارنظرهای ایشان بر می‌گردد.

سوال این است که به چه علت شرعی، عقلی، قانونی و یا عرفی و بر اساس کدام مصلحت عمومی، پرسش علنی از رهبری و یا نقد گفته‌ها و عملکرد وی، عملا در جامعه ایران ممنوع است؟

از نقطه نظر شرعی می‌دانیم که حتی انبیا و اولیای خداوند که در نزد ما از منزلت معنوی بی‌مانندی برخوردارند، هیچگاه افراد جامعه و از جمله پیروان خود را از به چالش کشیدن رفتار و گفتار خود بر حذر نداشته‌اند و سیره پیامبر اسلام و خلفای راشدین بخصوص امیرالمومنین علی نیز نشان می‌دهد که آن بزرگان، هیچگاه در مقابل تندترین برخوردهایی که افراد عادی جامعه با آنها داشته‌اند، شدت عمل نشان نداده‌اند و اگر هم از تعرض لفظی بی‌ادبانه و بی‌موردی به خشم آمده‌اند، کلام را با کلام پاسخ داده‌اند و نه با تشکیل پرونده و ارجاع به قاضی و وضع مجازات.

در اینجا نمی‌خواهم با فهرست کردن شیوه برخورد پیامبر و اصحاب آن بزرگوار در برابر انتقادهای لفظی دیگران، فضل فروشی کنم، اما تاکید می‌کنم که مصونیت رهبری از طرح پرسش و انتقاد در جامعه ما، نه فقط سابقه‌ای در شرع ندارد، بلکه بدعتی بی‌سابقه در تفکر اسلامی به شمار می‌رود.


نقد گفتار و رفتار رهبری منع نشده است

از نقطه نظر عقلی نیز همه دلایلی که در حوزه نقد و پرسش به ذهن بشر می‌رسد، دلالت بر ضرورت انتقاد از رهبران جامعه در هر سطحی دارد و حتی یک دلیل عقلی نیز نمی‌توان برای حرمت نقد و پرسش از رهبران سیاسی و مذهبی جوامع ارائه کرد.

از لحاظ قانونی هم تا آنجا که من اطلاع دارم، توهین به رهبری در قوانین جمهوری اسلامی جرم شناخته شده، اما نقد گفتار و رفتار وی در هیچ قانونی منع نشده است.

از منظر عرفی نیز، امروزه در همه کشورهایی که رهبران آنها با رای مردم انتخاب می‌شوند، انتقاد و پرسش که جای خود، بلکه شهروندان از حق هر نوع تخطئه و تعرض لفظی به آنها نیز برخوردارند. نمونه‌ای از این تعرض‌ها و تخطئه‌ها را صدا و سیمای جمهوری اسلامی به نقل از مطبوعات آمریکا و انگلیس علیه رهبران این کشورها روزانه پخش می‌کند. حتی سیمای جمهوری اسلامی صحنه‌هایی از راهپیمایی معترضان به سیاست آمریکا در شهرهای مختلف آن کشور نشان می‌دهد که تصویر جرج بوش را به صورتی حیوانی خون آشام بر روی پلاکاردها حمل می‌کنند و پلیس هم متعرض آنان نمی‌شود.

به هر حال، وقتی که هیچ مبنای شرعی، عقلی، قانونی و عرفی برای منع نقد رهبری و پرسش از وی وجود ندارد، چرا کارگزاران امنیتی و قضایی نظام، در مورد کوچکترین اشاره غیر مستقیمی در گفته‌ها و نوشته‌های افراد به مواضع رهبری تا این اندازه سخت می‌گیرند و آن را ذنب لایغفر می‌پندارند؟

آیا رفتار آنان در این باره، مورد تایید رهبری است؟ اگر هست، بر اساس کدام حجت شرعی و یا عقلی؟ و اگر نیست چرا این موضوع علنی و صریح اعلام نمی‌شود تا هم راه نقد اصولی و منطقی گشوده شود و منتقدان احساس امنیت کنند و هم کارگزاران نظام امکان سوء استفاده از این مساله را پیدا نکنند؟

تا آنجا که من به یاد دارم، در دوران حیات بنیانگذار جمهوری اسلامی، به رغم فضای سنگینی که برخی از هواداران آتشین مزاج ایشان در جهت منع هر گونه نقد آن مرحوم ایجاد کرده بودند، آیت الله خامنه‌ای خود یکی از معدود منتقدان به نسبت صریح نحوه اداره کشور و پاره‌ای از اظهار نظرهای مرحوم آیت‌الله خمینی بود.

با توجه به این سابقه، انتظار می‌رفت که در دوره رهبری خود ایشان، فضای نقد و پرسش از مقام‌های عالی نظام بسط و گسترش یابد، اما متاسفانه نه فقط چنین نشد، بلکه صداهای ضعیفی هم که در دوران حیات آقای خمینی در نقد ایشان بلند بود، در دوره بعدی یا خاموش شد و یا هزینه سیاسی و امنیتی در پی داشت. من هنوز توجیهی منطقی برای این مساله پیدا نکرده‌ام و امیدوارم شخص رهبری یا یکی از نزدیکان ایشان، در این باره توضیحی ارائه کنند.


پرسش دوم

پرسش دومم اما مربوط به مساله‌ای است که برای جامعه ایرانی سرنوشت‌ساز شده و چنانچه در مورد آن، تصمیم درست گرفته نشود، چه بسا کشور ما را در شرایط فوق‌العاده خطرناکی قرار دهد.

همانطور که همه می‌دانیم، بحث دستیابی ایران به چرخه سوخت هسته‌ای، مدت‌ها است که ایران را اسیر بحرانی بین‌المللی کرده و سبب صدور قطعنامه‌های الزام آوری از طرف شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران شده است.

در اینجا من نمی‌خواهم از اهمیت یا عدم اهمیت برخورداری از چرخه سوخت هسته‌ای و یا از میزان تاثیر دستیابی به این چرخه در توسعه و پیشرفت کشور سخن بگویم.

اصلا فرض را بر این می‌گیرم که آنچه مقام‌های کشور در باره اهمیت استراتژیک سوخت هسته‌ای و تاثیر آن در پیشرفت کشور می‌گویند، تماما درست و دقیق باشد، اما به گمان من مساله اصلی این است که از خود بپرسیم به چه هزینه‌ای؟

در زندگی اجتماعی و فردی بشر بسیاری چیزهای مفید و خوب وجود دارد که به دلیل هزینه‌های مترتب بر آنها کنار نهاده می‌شوند، زیرا دنیا، دنیای تزاحم امور و نظام ترجیحات است.

در نظام ترجیحات یک ملت، حفظ موجودیت کشور بی‌گمان در راس اولویت‌هاست و پس از آن حفظ امنیت داخلی و سرمایه‌های انسانی و ملی قرار دارد.


نگاه به دستاورد علمی از دریچه حق و باطل

اگر قرار باشد دستیابی به یک دستاورد اقتصادی یا علمی، موجودیت یا امنیت یا سرمایه‌های ملی آن را به خطر اندازد، چه توجیه منطقی برای اصرار بر آن دستاورد وجود دارد؟

می‌دانیم که جمهوری اسلامی بر این نکته پافشاری می‌کند که منظورش از دستیابی به چرخه سوخت هسته‌ای، تولید سلاح اتمی نیست. با توجه به این نکته، چرخه سوخت هسته‌ای برای ایران تنها جنبه اقتصادی و علمی پیدا می‌کند. اما کدام دستاورد اقتصادی یا علمی در جهان وجود دارد که بتوان به آن از دریچه حق و باطل نگریست؟

هر امر اقتصادی به ناچار باید با مکانیسم تحلیل اقتصادی یعنی هزینه و فایده آن، مورد ارزیابی قرار گیرد و از همین روست که منتقدان برنامه هسته‌ای کشور با توجه به اصل هزینه – فایده، خیری در ادامه این برنامه در شرایط حاضر نمی‌بینند چرا که تبعات منفی تحریم فزاینده کشور و یا احتمال حمله نظامی به مراتب پر هزینه‌تر از فایده‌های دستیابی به چرخه سوخت هسته‌ای است.

در اینجا اما من از مقام رهبری نمی‌خواهم که نظر خود را رها کند و نظر منتقدان را بپذیرد چرا که هر کس بر اساس دیدگاه و اطلاعات خود، ارزیابی خاص خویش را از شرایط دارد. یک نفر ممکن است بر مبنای یک سری داده‌ها، شرایط را خطرناک تصور کند و فردی دیگر، بر اساس داده‌های متفاوت، اوضاع را عادی و معمولی فرض کند.


ارزیابی متفاوتی و حق بیان آن

سوال من از رهبری اما این است که چرا ایشان اصرار دارند که همه ایرانیان ارزیابی ایشان را از شرایط داشته باشند و اگر جز این باشد به تعبیر وی حرف دشمن را تکرار می‌کنند و یا به گفته برخی از مقام‌های امنیتی، از عوامل دشمن هستند.

در دنیای امروز، روزانه میلیون‌ها خبر و گزارش در باره یک موضوع انتشار می‌یابد که مسلما یک نفر نمی‌تواند همه آنها را مطالعه کند. هر کس به فراخور دیدگاه کلی خود نسبت به نظام جهانی، بخشی از اخبار را گزینش و آنها را مطالعه می‌کند.

از همین رو، ارزیابی افراد مختلف از شرایط خاص، به فراخور دیدگاه کلان خود و خبرهایی که خوانده‌اند، متفاوت است و این امری کاملا طبیعی است.

آیا از نظر رهبری، یک ایرانی بر مبنای مطالعات خود، نمی‌تواند ارزیابی متفاوتی نسبت به ایشان از شرایط کشور داسته باشد؟

و اگر ارزیابی متفاوتی داشت، نباید از حق بیان آن برخوردار باشد؟

اگر یک ایرانی بر اساس تجربه و نگاه خود، کشور را در معرض خطر ببیند، آیا می‌توان او را به دلیل نگرانی‌اش از آینده، مجرم و شریک دشمن دانست و به ترس و رعب متهم کرد؟

تاکید پی در پی رهبری و نزدیکان ایشان بر مرعوب بودن طرفداران انعطاف در برنامه هسته‌ای بخصوص باعث تعجب و تاسف است. مسلما ترس و رعب در زندگی فردی و جمعی صفات پسندیده‌ای نیستند، اما به نوبه خود مکانیسم‌هایی برای ادامه بقای بشرند. اگر قرار باشد در وجود هیچکدام از افراد بشر ذره‌ای ترس از کسی یا چیزی وجود نداشته باشد، آیا جهان انسانی یک لحظه برقرار می‌ماند؟ آیا اگر فردی به اتکای نترسی و بی‌باکی شخصی خود، جمعیت کثیری را به ورطه بدبختی و هلاکت اندازد، مستوجب تحسین و پاداش است؟

خدا رحمت کند کسی را که بر جان و مال و سرنوشت دیگران بیم و ترس داشته باشد.

به هر حال، واقعیت این است که بسیاری از ایرانیان، ارزیابی متفاوتی نسبت به ارزیابی مقام رهبری از مجموعه شرایط کشور و بحران هسته‌ای جاری دارند و دقیقا از آینده این کشور می‌ترسند! آیا باید ترس خود را کتمان کنند؟ و اگر نکردند، آیا باید مورد تهدید وزیر محترم اطلاعات قرار گیرند؟


تصمیم نهایی با همه ایرانیان

بار دیگر تکرار می‌کنم که من از مقام رهبری نمی‌خواهم که نظر خود را فرو گذارد و نظر دیگران را بپذیرد، اما از ایشان می‌خواهم در باره مساله‌ای که به سرنوشت تک تک ما و فرزندانمان مربوط می‌شود، اجازه دهد که نظرات و ارزیابی‌های متفاوت، در فضایی امن و آزاد مطرح شود.

به گمان من، در مساله‌ای در اندازه بحران هسته‌ای، تصمیم نهایی با همه ایرانیان است. ایرانیان برای تصمیم در این باره لازم است که نظر همه صاحبان اندیشه و نظر را بشنوند و در فضایی آرام و معقول از هر تصمیمی که صلاح می‌دانند، پشتیبانی کنند.

آیا مقام رهبری با این مساله موافقند؟

به باور من، سرنوشت آینده ایران تا حدود بسیار زیادی به تصمیم رهبری کشور در باره موضوع فوق گره خورده است و اگر ایشان در این باره تصمیم صحیحی بگیرند، بدون شک گفتنی‌های بسیاری برای طرح نزد ایشان وجود خواهد داشت.

خداوند همه ما را در شناخت حقیقت، که به تعبیر امیرالمومنین علی از موری سیاه بر سنگی سیاه در دل شبی سیاه، پنهان‌تر است، یاری رساند.

خانواده شهید کیانوش آسا خواهان بررسی و روشن شدن زوایای پنهان شهادت او شدند

آيت الله سيدعلي محمد دستغيب: باید در آن حقی که درکش کردید، ایستادگی بیشتری کنید.


پنجشنبه ، ۵ آذر ۱۳۸۸ ، ۲۲:۳۴
مرجع سبز :پايگاه اطلاع رساني برهان، اخيرا متني از بيانات آيت الله سيدعلي محمد دستغيب را منتشر كرده كه نشان از آن دارد كه اين عالم روحاني اهل شيراز، نه تنها از موضع گيري ها و اظهار نظرات اخير خود نادم نيست، بلكه كماكان هرآنچه در قضاياي پس از انتخابات انجام داده را، "درست" و "روشن تر" مي داند. مطلب منتشر شده در وبسايت برهان، هم چنين بيانگر اين نكته است كه آيت الله از ديگراني كه مواضعي در ماه هاي گذشته داشته اند نيز، خواسته تا دچار شك و شبهه نشده و در عوض بر  آن حقی که درکش کرده اند، ایستادگی بیشتری نمايند.
متن منتشر شده نظرات آيت الله دستغيب در پايگاه اينترنتي برهان را با هم مي خوانيم:
"وقتی پیامبر رحلت کردند اکثریت مردم به ایشان پشت کردند. حضرت علی ماند وسه نفر. مولا علی واصحابشان شروع کردند به روشن کردن افراد ونا امید نشدند. 25 سال گذشت. مردم به علی (ع) هجوم آوردند، اما هنوز باید امتحانات پیش می آمد وعیار هرکسی مشخص می شد. هر کدام از ائمه اطهار به نوبه خود امتحاناتی داشته اند. باید امتحانات پیش آید وحقایق روشن گردد.
در همین جریان پس از انتخابات قضایایی پیش آمد؛ یک عده ای خیلی پیزوری در آمدند گفتند ما باید برویم زردتشتی شویم, نصرانی شویم و... پناه به خدا مگر شما دینتان را از داخل زباله دان پیدا کرده بودید؟ دین یعنی آن چیزی که انسان پیدایش کرده از درونش، با دعوای عده ای که نباید پا روی آن گذارد.
یک عده ای فقط مقلد صرف بودند ودنبال ریاستشان بودند و این گونه افراد هم مشخص شدند. تا زمان ظهور حضرت مهدی آنقدر انسانها باید زیر و رو شوند و امتحان بدهند که تا آن وقتی برسد که همه دنیا دنبال مصلحي باشند.
یک حزب خاصی است که نظرشان این است که فکر می کنند بایستی ما کاری انجام دهیم که اجتماع خراب شود تا حضرت حجت (ع) ظهور کنند. آخر مگر خراب شدن یا نشدن دست توست؟ تو کی هستی که خراب کنی یا نکنی؟ هر کسی این حرف را بزند، خودش را خراب می کند نه مردم را.
موقعی که حضرت حجت (ع) تشریف می آورند، مردم تعقلشان آماده است؛ یعنی آماده این هستند که در فکر و تعقل فرو روند. در روایت آمده است که امام زمان (ع) دست روی سر افراد می کشند تا زمینه ای پیدا کنند برای تعقل.
جنابعالی هم در هر کجا باشید، این نکته را توجه داشته باشید که باید در آن حقی که درکش کردید، ایستادگی بیشتری کنید نه اینکه در وقایعی که پیش می آید، انسان شک وشبهه اش زیاد گردد؛ مثلا بگوید حالا راه ما چطور است؟ آیا درست می رویم یا نه؟ این حرف ها اصلا غلط است؛ این راهی را که بنده وجنابعالی رفتیم، درست بلکه روشن تر هم است."
به نقل از صداي فردا

مبارزه خياباني ايران و يمن



کمپین "من عاطفه‌ام، مرا هم زندانی کنید"

٦ آذر ١٣٨٨
شهرزادنیوز: گروهی از فعالان مدنی برای جلب توجه افکار عمومی، فراخوانی انتشار داده و آغاز کمپین "من عاطفه‌ام، مرا هم زندانی کنید" را اعلام کرده‌اند.
بر اساس این فراخوان، عاطفه نبوی اولین زنی است که تنها به دلیل شرکت در تظاهرات 25 خرداد حکم محکومیت گرفته است. این فعالان علت راه‌اندازی کمپین را جلب توجه افکار عمومی و نهادهای بین‌المللی به حکم غیرعادلانه علیه عاطفه نبوی ذکر کرده‌اند.
آنان از کسانی که در اعتراضات پس از انتخابات در ۲۵ خرداد شرکت کرده‌اند، خواسته‌اند با نوشتن چند خط نامه "برای عاطفه و برای دستگاه قضایی" بگویند که آن‌ها هم در تظاهرات شرکت داشته اند.
عاطفه نبوی در روز 25 خرداد به همراه هفت نفر از دوستانش در خانه بازداشت شد و 95 روز در بند 209 به سر برد. یکی از اتهامات او "ارتباط با سازمان مجاهدین" بود که در دادگاه از این حکم تبرئه شد، ولی به اتهام "شرکت در تظاهرات غیر قانونی 25 خرداد" به 4 سال حبس تعزیری محکوم گردید.
در حال حاضر چند تن دیگر از اعضای خانواده نبوی نیز در زندان به سر می‌برند و یا محکومیت‌های تعلیقی گرفته‌اند. گفته می‌شود که علت اکثر دستگیری‌ها و فشارهای وارد بر این خانواده حضور اعضای این خانواده در قرارگاه اشرف می باشد.

آرشیو

برچسب‌ها