های که من مرتکب خبط دگر نميشوم
باز در اين مبارزه، خاک به سر نميشوم
شعار مرگ و زندگی برای کس نميدهم
اسير مرده زندهی يک دو نفر نميشوم
سبز اگر که گشتهام، بگو به مدعی که من:
رنگ علف شدم ولی، خوراک خر نميشوم!
احمد زيدآبادی!
احمد ای احمد زيدآبادی
ای قلمدار ره آزادی
ای دلت پاکتر از آئينه
ای ترا سنگ وطن بر سينه
ای نوشتار تو بیپيرايه
نيست غير از قلمت سرمايه
خط و ربط قلمت انسانی
شيشهی جوهر تو نورانی
نورش از چشمهی خورشيد خرد
که ز تاريخ تمدن شده رد
نام تو شهره شده با نيکی
روشنیياب در اين تاريکی
احمد ای احمد زيدآبادی
ظاهراً گرچه به بند افتادی؛
ليک آزادگیات آزاد است
همچنان پاپی استبداد است
چون ترا حرف دمکراسی بود
دشمن از گفتهی تو عاصی بود
تا که والائی افکار تو هست
دشمن است آن که گرفتار تو هست
دشمن است آنکه ز انديشهی بد
شد گرفتار تو در حبس ابد!
تا نه در گفتهی تو تخفيف است
با تو، بيچاره بلاتکليف است
خود نداند که چکارت بکند
بزند يا که به دارت بکند!
آنچنان موش شده وقت مصاف
که وثيقه ز تو خواهد چه گزاف
آنچنان از تو به وحشت بوده
که رقم روی رقم افزوده
خواسته تا بکند راه تو سد
زهرچشم از تو بگيرد به عدد
استواری ِ تو خوارش کرده
پايداريت شکارش کرده
شيرمرد! احمد زيدآبادی
خوب درسی به شغالان دادی
خوش زدی با دم خود بر سرشان
تا درآيد نفس آخرشان
عنقريب است که ور ميافتند
در لجنزار دمر ميافتند
باز تو هستی و لطف قلمت
که به ما جان بدهد هر کلمهت!
ملت ما به تو مديون شده است
دلش از غصهی تو خون شده است
کاش حرف تو بخوانيم همه
طرز فکر تو بدانيم همه
با دمکراسی همراه شويم
گر نه همواره، هر از گاه شويم!
کاشکی دست ِچپی، راستگرا
هی نپرسيم ز آن يک: توچرا؟
کاشکی مذهبی و لامذهب
نگشائيم به لاقيدی لب
کاش بيهوده شعاری ندهيم
باز دست همه کاری ندهيم
کاش پابند تعادل باشيم
نه که فکر زدن گل باشيم!
(قافيه جانب فوتبالم برد
سوی مقصود، بهرحالم برد!)
کاش با فکر بهم پاس دهيم
نه فقط از سر احساس دهيم
کاش در حمله هماهنگ شويم
همگی يکدل و يکرنگ شويم
همه يکپارچه، يکسان باشيم
همه در تيم، کاپيتان باشيم
با موازين خرد جفت شويم
احمد آنگونه که ميگفت شويم
احمد ای احمد زيدآبادی
مخلص نام بزرگت، هادی
۹ آذر – ۳۰ نوامبر
[اصغرآقا - سايت هادی خرسندی]
باز در اين مبارزه، خاک به سر نميشوم
شعار مرگ و زندگی برای کس نميدهم
اسير مرده زندهی يک دو نفر نميشوم
سبز اگر که گشتهام، بگو به مدعی که من:
رنگ علف شدم ولی، خوراک خر نميشوم!
احمد زيدآبادی!
احمد ای احمد زيدآبادی
ای قلمدار ره آزادی
ای دلت پاکتر از آئينه
ای ترا سنگ وطن بر سينه
ای نوشتار تو بیپيرايه
نيست غير از قلمت سرمايه
خط و ربط قلمت انسانی
شيشهی جوهر تو نورانی
نورش از چشمهی خورشيد خرد
که ز تاريخ تمدن شده رد
نام تو شهره شده با نيکی
روشنیياب در اين تاريکی
احمد ای احمد زيدآبادی
ظاهراً گرچه به بند افتادی؛
ليک آزادگیات آزاد است
همچنان پاپی استبداد است
چون ترا حرف دمکراسی بود
دشمن از گفتهی تو عاصی بود
تا که والائی افکار تو هست
دشمن است آن که گرفتار تو هست
دشمن است آنکه ز انديشهی بد
شد گرفتار تو در حبس ابد!
تا نه در گفتهی تو تخفيف است
با تو، بيچاره بلاتکليف است
خود نداند که چکارت بکند
بزند يا که به دارت بکند!
آنچنان موش شده وقت مصاف
که وثيقه ز تو خواهد چه گزاف
آنچنان از تو به وحشت بوده
که رقم روی رقم افزوده
خواسته تا بکند راه تو سد
زهرچشم از تو بگيرد به عدد
استواری ِ تو خوارش کرده
پايداريت شکارش کرده
شيرمرد! احمد زيدآبادی
خوب درسی به شغالان دادی
خوش زدی با دم خود بر سرشان
تا درآيد نفس آخرشان
عنقريب است که ور ميافتند
در لجنزار دمر ميافتند
باز تو هستی و لطف قلمت
که به ما جان بدهد هر کلمهت!
ملت ما به تو مديون شده است
دلش از غصهی تو خون شده است
کاش حرف تو بخوانيم همه
طرز فکر تو بدانيم همه
با دمکراسی همراه شويم
گر نه همواره، هر از گاه شويم!
کاشکی دست ِچپی، راستگرا
هی نپرسيم ز آن يک: توچرا؟
کاشکی مذهبی و لامذهب
نگشائيم به لاقيدی لب
کاش بيهوده شعاری ندهيم
باز دست همه کاری ندهيم
کاش پابند تعادل باشيم
نه که فکر زدن گل باشيم!
(قافيه جانب فوتبالم برد
سوی مقصود، بهرحالم برد!)
کاش با فکر بهم پاس دهيم
نه فقط از سر احساس دهيم
کاش در حمله هماهنگ شويم
همگی يکدل و يکرنگ شويم
همه يکپارچه، يکسان باشيم
همه در تيم، کاپيتان باشيم
با موازين خرد جفت شويم
احمد آنگونه که ميگفت شويم
احمد ای احمد زيدآبادی
مخلص نام بزرگت، هادی
۹ آذر – ۳۰ نوامبر
[اصغرآقا - سايت هادی خرسندی]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
شما مي توانيد با انتقادات يا پيشنهادات خود ما را در انجام كاري كه مي كنيم يعني اطلاع رساني ياري نمائيد .
با تشكر - فرداي ايران