با این همه ظلمی که سیاهی کرده است .... تردید ندارم که خدا هم سبز است !!!

آخرین اخبار

۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

آيت اله بيات زنجاني : دعوت برای شرکت در مراسم بزرگداشت آیت الله العظمی منتظری(ره) در زنجان

88/10/02

به نقل از پايگاه اطلاع رساني دفتر آيت اله بيات زنجاني :



بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
انا لله و انا الیه راجعون
در پی اعلام  برگزاری مراسم بزرگداشت مرجع فقید عالم تشیع، فقیه عالیقدر حضرت آیت الله العظمی منتظری(ره)از سوی علما و روحانیون استان زنجان،
بدینوسیله دفتر ا ز علمای اعلام وروحانیون معزز، خانواده معظم شهداء و‌ مردم قدرشناس و آگاه استان زنجان دعوت می‌نماید تا ضمن شرکت در این مراسم
از مقام علم و مرجعیت تجلیل نمایند.
مکان: زنجان، مسجد  جامع(سید)
زمان: پنجشنبه ، سوم دیماه ، از ساعت 3 الی 4.30
دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی بیات زنجانی(مدظله العالی)

پیش لرزه های سقوط کودتا: نیروی انتظامی و سپاه: ما خودمان عزاداریم؛ یزیدی نیستیم که عزادارن حسینی را بزنیم

حرف حساب : مدتی است که بین مقامات ارشد امنیتی -نظامی (از جمله شخص خامنه ای) در باره ی نوع برخورد با مخالفان چند دستگی پیش آمده ( مثلا اینجا) و این اختلاف ها مدیریت متمرکز ماشین سرکوب را با مشکل جدی مواجه کرده است و هر کسی گناه ناکامی ها را به گردن دیگری می اندازد. این دودلی ها باعث شکاف های فراوان و درگیری بین نیروهای سرکوبگر مزد بگیر و یا نیروهای انتظامی رسمی نیز شده است. به ویژه از مدت ها قبل خبرهایی از همصدایی بدنه ی تمام نیروهای انتظامی و نظامی (وظیفه و کادر) (از جمله سپاه) با جنبش سبز مردم می رسد. (مثلا اینجا)


اما آخرین خبرهایی که از دو منبع از داخل نیروها رسیده گویای این است که در یک ماه گذشته نافرمانی های مختلفی در رده های مختلف روی داده و درگیری های عقیدتی و مدیریتی بین افسران ارشد سپاه (در حد معاونان فرماندهان استان) و نیز بین فرماندهان سازمان حفاظت اطلاعات و دیگر فرماندهان سپاه رخ داده است. طبق این خبر، بی میلی نیروهای رسمی برای اعزام به خیابان ها در موارد زیادی تبدیل به نافرمانی آشکارشده است. نکته ی مهم تر این که به ویژه آیین های تاسوعا و عاشورا باعث شده است که خیلی از نیروها بدون ترس بگویند که خودشان هم عزادار امام حسین هستند و حاضر نیستند عزاداران حسینی را مورد ضرب و شتم قرار بدهند و در ردیف یزید و شمر قرار بگیرند و لعن و نفرین مومنان را برای خودشان بخرند و خسره الدنیا و آخره بشوند.

رسانه شماییـــــــــــــــــــــــد لطفا این نوشته را برای دیگران هم بفرستید

عبدالعلي بازرگان : در سوگ سنگربان حقوق مخالفین

2 دی 1388
خبرنامه نیروهای ملی مذهبی -
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند جرمش این بود که "اسرار هویدا می کرد"
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید " دیگران هم بکنند" آن چه مسیحا می کرد
قهرمان نهضت ملی، دکتر مصدق در بیدادگاه نظامی گفت :"تنها گناه من و گناه بسیار بزرگ من این است که پنجه در پنجه بریتانیای کبیرانداختم و صنایع نفت را ملی کردم"!
راستی گناه آیه الله منتظری چه بود که او را از اوج عزت در مقام جانشینی بلامنازع رهبر انقلاب پائین آورد و بیست سال در حبس و حصرو هتک و حمله و هجوم قرار داد؟
آقای خامنه ای در تسلیت نیش و نوش داری پس از این ضایعه، دقیقا بر این گناه ، که چیزی جز"نه" گفتن به امام نبود، از دید خود و پیروانش انگشت گذاشت و ازخداوند خواست چنین گناهی را "با پوشش مغفرت و رحمت بپوشاند و ابتلائات دنیوی را کفاره آن قرار دهد"!؟
به راستی منتظری چرا و چگونه و چه وقت در برابر کسی که او و"مطهری" را حاصل عمر خود می شمرد، ایستاده بود؟ او که حرمت استاد همواره نگهداشته و سخنی کمتر از "حضرت امام" درباره ایشان نگفته بود. جز این که برخلاف ذوب شدگان در ولایت کاریزمائی امام!، که دین و دل سپرده، به خود اجازه اندیشه کردن درآرائش را نمی دادند ، شخصیت و شجاعت علمی و ایمانی خود را نباخته و بی پروا تصریح می کرد امام معصوم نبوده و اشتباهاتی داشته است.
انتقاد ازدشمن کاری ساده وهمگانی است. انتقاد ناصحانه به دوست است که دلالت براخلاص دارد و هدیه محسوب می شود. آنهم به نمایندگی از کسانی که دسترسی به "کانال های ارتباطی" بیت نداشتند" و یا جرات نمی کردند سخنی بگویند!
چه نیکو گفت"تولستوی" که: ما باید از چیزهائی سخن بگوئیم که همه می دانند و کسی را یارای گفتن آن نیست".
به راستی منتظری کدام رفتار و سیاست استادش را بر نمی تافت و حاضر به تمکین و سرسپردگی نشد؟
پاسخ این سئوال را نگارنده به اتفاق جمعی از دوستان نهضتی مستقیما از زبان آن شادروان شنیده است"
به حضرت امام گفتم من همه جا بدنبال شما می آیم جز جهنم!!
خندید و گفت شما فکر می کنید من به جهنم می روم
گفتم حرمت خون بندگان را که سزای ریختن به ناحق ِآن جهنم است ما ازدرس های شما آموخته ایم!
کلید معمای منتظری و نقطه آغاز ابتلائات ایشان همین جاست !
از شگفتی های زندگی این مرد (در مقام شخص دوم نظام)، در ایامی که هرکس نمایندگی امام را در پست و مقام نان و آب داری تمنا می کرد ، دریافت نمایندگی ایشان در امور زندانها، به نیت مراقبت از حقوق مخالفین و جلوگیری از غلبه قهر و انتقام بود!؟ منتظری سالیانی قبل از انقلاب در زندان بود و شخصیت زندانی سیاسی را می شناخت و با آنها از جهاتی نزدیک تر بود تا با هم مسلکانش!
درِ خانه اش، دردورانی که همه درها به روی مخالفین بسته بود، همواره باز بود و مخالفین را می پذیرفت و نظریات آنها را می شنید. ما نیزدر نهضت آزادی بیانیه های خود، از جمله علیه "ولایت فقیه"و ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر را برای ایشان می بردیم و یا پست می کردیم. یکروزکه برای اطمینان از وصول بیانیه ها سئوال کردیم، گفت: "من به دفترخود سفارش کرده ام حتی فحش نامه ها را هم به من برسانند تا نتیجه کار خود را بدانم"!
در سال ۱۳۶۷ پس از عملیات مرصاد در غرب کشور، هزاران نفراز زندانیان سیاسی به جرم ایستادگی برموضع عقیدتی خود!! در نهایت اختفا و استتاروبا قطع ملاقات وارتباط با بیرون زندان ها! بدون محاکمه با دو سه پرسش کوتاه از عقایدشان به اعدام محکوم شدند!! برخی از آنها از مبارزین چپ و بیشتراز مجاهدین بودند.
چرا فقط آیه الله منتظری در برابر این اقدام برای دفاع ازحقوق انسانی نیروهای غیر مذهبی و کسانی که از جمله فرزند او را کشته بودند، ایستادگی کرد؟
او که از طریق برخی حکام شرع که در اجرای چنین حکمی در عذاب ِ تردید و نگرانی بودند، آگاه شده بود، ابتدا نامه ای با ده دلیل و نامه دیگری با هفت دلیل تکمیلی برای ابطال این تصمیم به رهبری نوشت تا شاید تغییر تصمیمی حاصل شود. اما دیدگاه ها متفاوت بود و مصلحت اندیشی ها مختلف می نمود. راه ارتباط مستقم او با رهبری را بنا به مصالحی بسته بودند! و جز مکاتبه چاره ای نداشت که آن هم کارساز نبود و سرانجام آن اتفاق هولناک به انتها رسید و کار یکسره شد!!
در همان ایام که این حکم تکان دهنده جریان داشت ، نگارنده که حامل بیانیه و پیامی ازتهران از ناحیه پدر و دوستان نهضت آزادی در امور جاری برای ایشان بود، این ماجرا را در ملاقاتی خصوصی در خانه شان با جزئیات ناباورانه دریافت کرده بود. ناباورانه هم از اصل حکم و هم از اطلاع دادن صادقانه و غیر سیاست مدارانه ایشان به عضوی از یک حزب مخالف!! که دلالت بر صفا وسادگی دلی دور از ریاکاری می کرد.
در این بیست سالی که از آن تاریخ می گذرد، بارها این سخن دست اول را برای دیگران بازگو کرده ام. ولی باور ندارم کسی آنرا از زبان من، که به هرحال وابسته به حزبی مخالف بودم، عمیقا باورکرده و به حساب زیاده روی های معمول و شایعات نگذاشته باشد و اگر نبود متن کتبی خاطرات ایشان که چند سال قبل مخفیانه به اینترنت راه یافت، گزارش هزاران خانواده داغدیده هم به حساب تبلیغات بیگانگان گذاشته می شد و این ماجرا یا انکار می شد و یا سیر آن، همچون موارد مشابه، برای ابد سر به مهر می ماند. و این دینی است که منتظری به عنوان "شاهد عدالت"به گردن ملت ما دارد.
آنچه عدالت را قربانی می کند، "حُب و بُغض" است؛ حب ، سنگین کردن کفه حقوق به نفع خود و وابستگان به خود و "بغض"، سبک کردن آن به ضرر کسانی است که با آنها دشمنی داریم.
قرآن در مورد نخستین آفت عدالت توصیه کرده است:
ای مومنان، همواره ایستاده برای عدالت باشید، شاهدانی(الگوهای ارزشی) برای خدا. هرچند به زیان خودتان، پدر و مادرتان و خویشاوندانتان..... (نساء ۱۳۵).
و در مورد آفت بغض:
ای مومنان، همواره ایستاده برای ارزش های الهی و شاهدانی برای عدالت باشید. مبادا دشمنی با گروهی شما را به بی عدالتی وادارد، عدالت کنید که به پرهیزکاری نزدیک تراست (مائده ۸).
منتظری ، به راستی از ابتلای این دو آفت به سلامت رست؛ هم در دفاع از حق، به زیان خود، خانواده و خویشانش عمل کرد، و هم ازحقوق مخالفین، تا جائی که می توانست به قیمت فداکردن امنیت و آسایش خود دفاع کرد. او "نماد دفاع از حقوق مخالفین" در نظامی شد که حق فقط در پیروی از مقام ولایت مطلقه فقیه فهمیده می شود.
منتظری برخلاف کسانی که دین و ایمان ِنداشته را به ارزانی به دنیای پست خود فروختند و همچنان می فروشند، تجارت پرسودی داشت؛ هم آبروی دنیا کسب کرد و هم آبروی آخرت ، هم مردم را راضی کرد و هم خالق مردم را . و این است آن رستگاری عظیم
ای نفس به آرامش رسیده ، برگرد به سوی پروردگارت ، خشنود شده و خشنود کننده، در صف بندگان من و به بهشتم درآی (فجر۲۷ تا ۳۰).
عبدالعلی بازرگان
سی ام آذرماه ۱۳۸۸

آقای سید حسن خمینی حالا نوبت حرکت سبز شماست !!!


راه پر خون : حالا که در اصفهان و تبریز و قم و سایر شهرها اجازه برگزاری مراسم ترحیم برای آیت الله منتظری داده نشد، حالا نوبت شماست آقای سید حسن خمینی تا حرکت سبزی کنید و برای تسلی و دلجویی از بیت ایشان مراسم ترحیم را در تهران برگزار کنید .

مطمئن باشید اینبار هم به کوری چشم کوردلان بی دین و شیطان صفت، ملت سبز ایران با حضور میلیونی بسان مراسم تشیع یاد آن مرجع آزاده، رهبر سبز، پدر بزرگوار و مظلوم را گرامی خواهند داشت .

اعلامیه ی «چپ دموکرات ایران» : ضرورت گسترش جنبش به شهرهای مختلف

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
چهارشنبه  ۲ دی ۱٣٨٨ -  ۲٣ دسامبر ۲۰۰۹

از آغاز پیدایی عینی جنبش کنونی مردم ایران تاکنون، تنها سه کلان شهر بصورت عمده درگیر مبارزه‌یِ خیابانی و صف آرایی در برابر دستگاه سرکوب دیکتاتوری حاکم بوده‌اند؛ تهران، شیراز و اصفهان.
این تذکر به معنای نادیده گرفتن حضورهای پراکنده در دیگر ِ شهرها نیست، بلکه اشاره‌ایست برای ورود به بحث اصلی این نوشتار.
بی تردید دستگاه سرکوبِ حاکم جهت دفع و حذف حضور اعتراضی مردم از کف خیابان‌ها (که سال های پیشین مهمترین عرصه ی تجلی مشروعیت حاکمیت دینی بود و اینک به تسخیر مخالفان وضع موجود درآمده است)، اقدام به گسیل گسترده نیروهای بسیجی، ارازل و اوباش ِ مزدبگیر از شهرهای کوچک به کلان شهرهای مورد اشاره نموده و به ابزار تطمیع و تحمیق، آن دسته از هم میهنان را در برابر ملت قرار داده است تا پاسدار جهل و جور حاکم باشند.
به این منظور، تمرکز اصلی دستگاه ترور و سرکوب دولتی به فراخور سابقه در این جنبش، کلان شهرهای تهران، شیراز و اصفهان بوده‌است. این تاکتیک دولت با همراهی ناخواسته‌یِ بخش‌های زیادی از نیروهای جنبشی همراه بوده است که با انفعال در حوزه ی کنش شهرهای کوچک خود در گسیل نیروهای سرکوبگر این شهرها به تهران، غیر مستقیم یارای دولت بوده اند. چرا که عمده‌یِ نیروها در شهرستان های مختلف همه‌ی امید خود را به حضور مردمی به ویژه در تهران گره زده‌اند و تهران اگرچه به حق کانون مبارزه و جنبش بوده است اما تاکنون به رغم بی حیثیت کردن رژیم در همه‌یِ شئون، همچنان تاوان عدم خیزش گسترده در دیگر نقاط کشور را می دهد. این نکته‌ی تاسف بار به ویژه در به صحنه نیامدن جدی ِ شهرهای تبریز و مشهد در عین وجود پتانسیل های اعتراضی قوی، فرصت تمرکز بیشتری در اختیار دولت کودتایی قرار داده‌است.
از طرفی دیگر، سازمان یابی شبکه‌های اجتماعی درون زا تنها در تهران مشهود و قابل قبول بوده‌است. این مهم را در تهیه و تکثیر اعلامیه‌ها، سی دی‌ها و امکانات آگاهی بخش به شکلی گسترده می‌توان به وضوح در جنبش مدنی - اعتراضی تهران دید.
بر این اساس به نظر می‌رسد نیاز به اقداماتی فوری در دیگر شهرها احساس می شود؛
۱ - فعالتر شدن فعالیت‌های آگاهی بخش مخفی از قبیل چاپ و پخش بیانیه‌های افشاگرانه به ویژه در شهرها و نقاطی که بواسطه‌ی عدم دسترسی توده‌یِ محروم به منابع اطلاعاتی و خبری، فقر اطلاعاتی بیشتری حس شده و مشخصن حدود آگاهی از اوضاع محدود به منابع خبری دولتی است.
۲ - گسترش شعارنویسی ها در سطحی که هم بار آگاهی بخش آن محقق شود و هم ایجاد جنگ روانی در نیروهای دولتی نماید.
۳ - درخواست حضور و پخش اعلامیه‌های تجمع مردمی همزمان با دیگر شهرها، به ویژه کلان شهرهای مورد اشاره جهت برهم زدن نظم و تمرکز دستگاه سرکوب و تشویش در بسیج نیروهای سرکوبگر، حتا اگر تحقق قطعی حضور و تجمع مردمی دور از ذهن باشد.
۴ - تکثیر «مبارزه» و نافرمانی از دولت در عرصه های مختلف زندگی، از ابتدایی ترین کنشهای روزمره گرفته تا کلان‌ترین آنها و تبدیل زندگی روزمره به عرصه‌ای برای مقاومت در برابر استبداد.
۵ - پرهیز از دامن زدن به اختلافات قومی و مذهبی در میان مردم و قائل شدن به وجود دشمن مشترک، که همانا استبداد حاکم است.
بر این موارد می توان موارد دیگری نیز به تناسب شهرها و مناطق جغرافیایی مختلف افزود؛ از قبیل تکیه بر موارد برابری خواهانه ی هویت طلبانه، مذهبی، جنسیتی و ... که موجبات ستم مضاعف نیز می باشد.

چپ دموکرات ایران
چهارشنبه ۲ دیماه ۱۳۸۸
۲۳ دسامبر ۲۰۰۹

جميله كديور : آن را که جای نیست همه شهر جای اوست…

تاریخ انتشار: ۰۳ دی ۱۳۸۸
وزارت اطلاعات اعلام کرده و یا پیغام فرستاده که مراسم بزرگداشت آیت الله منتظری برگزار نشود؛ در هیچ جا و هیچ شهری. حتی اگر پیغام هم نمی فرستاد حوادث چند روز اخیر در قم و اصفهان، نشان می داد که این تصمیم گرفته شده است؛ لغو ختم و سوم و شب هفت...


 شورای امنیت ملی مراسم مربوط به آیت الله منتظری را در شهرهای مختلف لغو کرده است. اصفهان ، کاشان و زاهدان و...ازین جمله اند.به حسینیه ارشاد هم گفته اند حق ندارد مراسم بگیرد؛حتی مراسم تاسوعا و عاشورا …بسیاری از هیات های مذهبی در تهران و شهرستانها اجازه فعالیت شان لغو یا تعطیل شده اند.

حراست دانشگاهها ، دانشجویان را از برگزاری مراسم بزرگداشت آیت االه منتظری منع کرده است. دانشجویان شناسایی شده تحت فشار و تهدید قرار گرفته اند.

وزارت ارشاد اعلام کرده هیچ روزنامه ای حق درج  عکس آیت الله منتظری در صفحه اول ندارد. روزنامه ها باید قبل از چاپ، مطالبشان در مورد آیت الله منتظری مورد تایید نماینده ارشاد قرار بگیرد. خبرگزاریها هم باید در این رابطه ضوابط ارشاد را رعایت کنند.

سازمان رسیدگی به امور مساجد با ارسال دستورالعملی، سرفصل‌های سخنرانی ائمه جماعات را در ماه‌های محرم و صفر تعیین کرده واز هفت باید و نباید تعیین شده برای ائمه جماعات مساجد خبر داده است.

همه این مراسم لغوشد. عاشورا و حضور مردم عزادارحسینی را چه خواهند کرد؟

روز عاشورا روز هفتم آیت الله منتظری است. مرجعی که نماد آزادی ، محبت ، مودت ، مظلومیت و دفاع از حقوق مردم بود. مرز باید و نبایدهای او رضای خدا و حفظ حقوق مردم بود. برای همین هم محبوب مردم شد. مهر او را خداوند در دل های همه مردم قرار داد. حتی آنانی که زمانی به او بد گفته یا به سخره گرفته بودند، در خلوت خود شرمسار اوشدند. مرجع تقلیدی با پهنا و ژرفای دانشی بی نظیر،  مستقیم بر صراط آزادی و حقوق مردم. مهربان مثل پدر؛ مگر می شود مهر چنین کسی را از قلب مردم زدود؟

صدا و سیما و سپاه و ماموران امنیتی وکیهان و فارس و همه اعوان و انصار پیدا و پنهان باتوم به دست و...  همه خواهند رفت.سالها بعد، اهل اندیشه و نظر آیت الله منتظری را به عنوان یک معیار برای شناخت مسلمانی و انسانیت در روزگار ما در نظر خواهند گرفت. انسانی در مقیاس گاندی در هند و ماندلا در آفریقای جنوبی. انسانی که با شکیبایی و مظلومیت رنجها را تحمل کرد. جلوه ای از آن را علی مطهری روایت کرد و دلها را فرو ریخت، و اشکها را جاری کرد. روایت می کند که پس از حصر به دیدنش رفتم. " اولین جمله ای که به من گفت، این بود : علی ! دیدی با من چه کردند؟ " عمق رنجی که بردوش کشید، در همین یک جمله خلاصه شد.

 آیت الله منتظری  بنای عظیمی را بنیان نهاد؛ حفظ حرمت و کرامت انسان…همه رنج ها را بر دوش کشیدن و از رنج و آلام انسان ها کاستن...و حسرت یک آخ را بر دل آنها گذاشتن...

تردیدی نیست که اوشبیه ترین نمونه و مثال در روزگار ما به امام علی(ع) بود. دانش، حکمت، زندگی ساده و زاهدانه ، استواری در دفاع از حقوق مردم، تعهد به عدالت.

اکنون که نمی گذارند مراسم بزرگداشت آیت الله منتظری برگزار شود، به جز مراسم عزاداری تاسوعا و عاشورا، به نظرم، می توانیم:

 در خانه هایمان مراسم بزرگداشت بگیریم؛ حتی اعضای یک خانواده. تصویر آیت الله منتظری و شمعی و قرآنی و فاتحه ای. برای بچه هایمان بگوییم دیگر می توانیم سرمان را بلند بگیریم و بگوییم، حجت مسلمانی ما مردی بود که در تمام عمر صادق بود. رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه…

در دانشگاه ها و مدارس و ادارات و خیابان ها و پارکها با هر بهانه ای از آیت الله منتظری سخن بگوییم.

ایرانیان خارج از کشور، در هر شهری و کشوری که هستند،  مراسمی شایسته آن فقیه یگانه برگزار کنند.

در فضای مجازی، وب سایت ها بیش از همیشه از اندیشه و استقامت آیت الله منتظری سخن بگویند.

آن قدر بر نام و یاد او تاکید کنیم، تا ببینند و بفهمند که با زور و رعب نمی توانند نام و یاد منتظری را که بر دلها حک شده را حذف کنند.

که:

آن را که جای نیست همه شهر جای اوست
درویش هر کجا که سرآید سرای اوست

جميله كديور : آن را که جای نیست همه شهر جای اوست…

تاریخ انتشار: ۰۳ دی ۱۳۸۸
وزارت اطلاعات اعلام کرده و یا پیغام فرستاده که مراسم بزرگداشت آیت الله منتظری برگزار نشود؛ در هیچ جا و هیچ شهری. حتی اگر پیغام هم نمی فرستاد حوادث چند روز اخیر در قم و اصفهان، نشان می داد که این تصمیم گرفته شده است؛ لغو ختم و سوم و شب هفت...


 شورای امنیت ملی مراسم مربوط به آیت الله منتظری را در شهرهای مختلف لغو کرده است. اصفهان ، کاشان و زاهدان و...ازین جمله اند.به حسینیه ارشاد هم گفته اند حق ندارد مراسم بگیرد؛حتی مراسم تاسوعا و عاشورا …بسیاری از هیات های مذهبی در تهران و شهرستانها اجازه فعالیت شان لغو یا تعطیل شده اند.

حراست دانشگاهها ، دانشجویان را از برگزاری مراسم بزرگداشت آیت االه منتظری منع کرده است. دانشجویان شناسایی شده تحت فشار و تهدید قرار گرفته اند.

وزارت ارشاد اعلام کرده هیچ روزنامه ای حق درج  عکس آیت الله منتظری در صفحه اول ندارد. روزنامه ها باید قبل از چاپ، مطالبشان در مورد آیت الله منتظری مورد تایید نماینده ارشاد قرار بگیرد. خبرگزاریها هم باید در این رابطه ضوابط ارشاد را رعایت کنند.

سازمان رسیدگی به امور مساجد با ارسال دستورالعملی، سرفصل‌های سخنرانی ائمه جماعات را در ماه‌های محرم و صفر تعیین کرده واز هفت باید و نباید تعیین شده برای ائمه جماعات مساجد خبر داده است.

همه این مراسم لغوشد. عاشورا و حضور مردم عزادارحسینی را چه خواهند کرد؟

روز عاشورا روز هفتم آیت الله منتظری است. مرجعی که نماد آزادی ، محبت ، مودت ، مظلومیت و دفاع از حقوق مردم بود. مرز باید و نبایدهای او رضای خدا و حفظ حقوق مردم بود. برای همین هم محبوب مردم شد. مهر او را خداوند در دل های همه مردم قرار داد. حتی آنانی که زمانی به او بد گفته یا به سخره گرفته بودند، در خلوت خود شرمسار اوشدند. مرجع تقلیدی با پهنا و ژرفای دانشی بی نظیر،  مستقیم بر صراط آزادی و حقوق مردم. مهربان مثل پدر؛ مگر می شود مهر چنین کسی را از قلب مردم زدود؟

صدا و سیما و سپاه و ماموران امنیتی وکیهان و فارس و همه اعوان و انصار پیدا و پنهان باتوم به دست و...  همه خواهند رفت.سالها بعد، اهل اندیشه و نظر آیت الله منتظری را به عنوان یک معیار برای شناخت مسلمانی و انسانیت در روزگار ما در نظر خواهند گرفت. انسانی در مقیاس گاندی در هند و ماندلا در آفریقای جنوبی. انسانی که با شکیبایی و مظلومیت رنجها را تحمل کرد. جلوه ای از آن را علی مطهری روایت کرد و دلها را فرو ریخت، و اشکها را جاری کرد. روایت می کند که پس از حصر به دیدنش رفتم. " اولین جمله ای که به من گفت، این بود : علی ! دیدی با من چه کردند؟ " عمق رنجی که بردوش کشید، در همین یک جمله خلاصه شد.

 آیت الله منتظری  بنای عظیمی را بنیان نهاد؛ حفظ حرمت و کرامت انسان…همه رنج ها را بر دوش کشیدن و از رنج و آلام انسان ها کاستن...و حسرت یک آخ را بر دل آنها گذاشتن...

تردیدی نیست که اوشبیه ترین نمونه و مثال در روزگار ما به امام علی(ع) بود. دانش، حکمت، زندگی ساده و زاهدانه ، استواری در دفاع از حقوق مردم، تعهد به عدالت.

اکنون که نمی گذارند مراسم بزرگداشت آیت الله منتظری برگزار شود، به جز مراسم عزاداری تاسوعا و عاشورا، به نظرم، می توانیم:

 در خانه هایمان مراسم بزرگداشت بگیریم؛ حتی اعضای یک خانواده. تصویر آیت الله منتظری و شمعی و قرآنی و فاتحه ای. برای بچه هایمان بگوییم دیگر می توانیم سرمان را بلند بگیریم و بگوییم، حجت مسلمانی ما مردی بود که در تمام عمر صادق بود. رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه…

در دانشگاه ها و مدارس و ادارات و خیابان ها و پارکها با هر بهانه ای از آیت الله منتظری سخن بگوییم.

ایرانیان خارج از کشور، در هر شهری و کشوری که هستند،  مراسمی شایسته آن فقیه یگانه برگزار کنند.

در فضای مجازی، وب سایت ها بیش از همیشه از اندیشه و استقامت آیت الله منتظری سخن بگویند.

آن قدر بر نام و یاد او تاکید کنیم، تا ببینند و بفهمند که با زور و رعب نمی توانند نام و یاد منتظری را که بر دلها حک شده را حذف کنند.

که:

آن را که جای نیست همه شهر جای اوست
درویش هر کجا که سرآید سرای اوست

ضیافت زفاف - +18 - داستاني از مهرورزي هاي جمهوري اسلامي

نويسان : همین دیشب بود که آمدند ، امشب باز دوباره چرا ؟
دست هایم را اقلا باز نکردند.شاید فکر می کردند می توانم کاری بکنم ،مثلا به صورتشان چنگ بکشم ،اما اصلا نا نداشتم .
با دست های بسته ،آمدند،کنارم دراز کشیدند وهی تکان تکان خوردند ونفس نفس زدند و بعد هم بلند شدندودست هاراتکاندندورفتند.یکی دوتا هم نبودند.هر بار سه چهار تن لندهور .
لباس هایم تکه پاره شده بود ،هوا سرد نبوداما می لرزیدم .دندان هایم روی هم قرار نمی گرفت .مرا هم بوسیدند.بوی بدی می دادند.من با دست های بسته ،به پشت افتاده بودم ولامپ سقف را نگاه می کردم که دور بود ،با آن توری رویش .
نه جیغ زدم ،نه مادرم را صدا زدم.،نه حتا نگاهشان کردم.فقط تنم را گذاشتم برایشان وخودم را کنار کشیدم .آن کنج ایستادم ،به تماشا ،تا درد نکشد.
دست هایش را باز نکردند.طاقباز درازش کردند وسرش را روی متکائی گذاشتند که خودش از رخت های عوضی اش درست کرده بود.مثل جسدی در غسالخانه.
با دست هائی که به پشت بسته بود،خودشان دکمه های روپوشش را باز کردند.
وقتی دیگر نمی توانست نفس بکشد ،به سراغش رفتم ،شاید نبایست می رفتم.اما رفتم.نفس نمی کشید ،بوئیدمش ،به نفس افتاد.نفس کشید .بیشتر به آه شبیه بود.عمیق ومقطع .رفتم درون جانش تا تکانی هم خورد .از خستگی خوابیدم ،او هم خوابید.هنوز چندشی در پوستش بود. حتا از وحشت تماس با من پوستش به لرزه افتاد.بّره ای که تیغ دیده باشد.ونیم کَش رها شده باشد.در خواب هم از همه چیز می رمید. بوی غریبه گرفته بود.نم تب ، بر همه جای تنش نشسته بود.عرقش بوی همیشه را نداشت.برای من حتا ، نا آشنا بود.وقتی می آمدم برق چند لکه خون ،روی کف سیمانی سلول ، تازگی داشت .
صدای خشک آهنِ در بیدارمان کرد.لگد پوتین باز هم مرا از جانش پراند.جداشدم.تنش را باز ،کشان کشان به زیر کشاله های رانشان کشاندند.نفس نمی زد.من آن گوشه ایستاده بودم.چهار مرد دیگر آمده بودند تا لذت شهوت را در نگاه یکدیگرو روی یک جسد تجربه کنند.یک به یک به همدیگر نگاه می کردند وتکان های تن دیگری را به لذَتی که انگار خود می برند،تماشا می کردند.
تنش را لهانده بودند.مچاله اش کرده بودند.نازک بود.دست های ظریف وکوچکش باز شده ،بی رمق ،دو طرف تنش افتاده بودوچشم هایش دیگر هیچ نمی دید.تنها من بودم .
این چهار نفر که رفتند،چهارتای دیگر آمدند.نور بی رمق لامپِ سقف نمی گذاشت درست صورت هایشان را ببینم .اما پیش از حضورشان ،هُرم بوهایشان را حس کردم.بوی ترشیده جوراب وعرق زیر بغل ،که از درز پوتین های بازودکمه های نیمه بسته می آمد.
اولی که آمد گفت :یالله ! حاضری؟
جانی نداشت که چیزی بگوید.من بودم که آن گوشه ایستاده ،می لرزیدم .
این باربلندتر وبا تحّکم گفت: پرسیدم حاضری؟
پشت سری اش به خنده ای شهوانی ،انگار آب نبات زیر زبانش باشد گفت : شاداماد !
سومی گفت : شادامادها! وروی “ها” تأکید کرد.
او نجنبید،اما من لرزیدم.
اولی مثل پالتوئی که از چوب رختی بیفتد ،روی تنش افتاد.تکان تکان ،بالا،پائین.بالا پائین .لب ها از وسوسه، کج وکوله می شد. شانه هایمان را محکم گرفت.دیدم دیر است .دوباره پریدم آن گوشه ایستادم.دست هایش هنوز روی شانه بود، ومن از ترس وقاحت ونگاه در شهوت عُق می زدم .صدایم را اگر هم شنیدند.نفهمیدند.گریه هم کردم.
سه تن دیگر ،بیرون در ،به صدای هِن وهِن رفیقشان با چشم های دریده ،به همدیگر نگاه می کردند.وقتی سرم را برای عق زدن بیرون بردم دیدمشان .دست هایشان توی شلوار ،با خود ورمی روند.اصلاًاز همدیگر شرمی نداشتند.همه همان کاری را می کردندکه دیگری .انگار دندان هایشان را مسواک می کنند.
اولی که تمام کرد فرصت کردم به سراغش بروم بغلش کنم ودستی به سرو زلفش بکشم. عمیق سینه اش را از بُغض خالی کرد وفقط گفت: آه آخ مامان !
بغض کردم ،نخواستم گریه کند رهایش کردم.بازهم رفتم همان گوشه ایستادم ،تا دومی هم بیاید.این یکی شلوارش را تا روی ران پائین کشیده بود.آستین هایش بلند تر از دست ها ،آویزان بود.دست ها تا پائین زانو می نمود.کله اش را عقب گرفته بودوکمررابه جلو خم کرده ،از روی اورکت بلندش انگار روی پائین تنه سُر می -خورَد.آمد او هم افتاد روی تن لهیده اش که دیگر مثل گوشت چرخ کرده بود. من از ترس به دیوار چسبیدم .اما دیوار ،دیوار نبود.جسم سیّالی بود که مرا در خود جا می داد.شاید من هم سّیال شده بودم ودر درون هر چیزی جا می گرفتم. هر چه بودم،جسم وحجم نبودم وهنوز نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است.
این یکی هم تکان می خوردودستهای پر مویش را روی سروتنمان می کشید.
یک ،دو ،سه ،چهار …..
دارم می شمرم تا کی این تکان های لعنتی تمام شود وخلاصش کنند دمی بخوابیم ؟ تمام کرد. سرش را روی سینه ام گذاشت ودست لای موهایم برد.دوباره کنار کشیدم .بوی بدِدهانش عذابم می داد.نمی گذاشت نفس بکشد. می خواستم نباشم .موهایش را رها کرد ودست از روی سینه هایش کشید.
سومی گفت: یا الله !
دومی ،خسته وبی میل ، دکمه ها را نبسته رفت.
این یکی با آن چشم های وَق زده وسرخ ورگ های برآمده ی کبودشقیقه هاش ،با بقیه فرق داشت .دهنش نیمه باز مانده بود وکفابی از کنج لب ها بیخ ریش روی چانه اش برق می انداخت.نمی توانست آب دهنش را قورت بدهد.بی معطلی به جانش افتاد.گازش گرفت .دردم گرفت .کبودش می کرد.کبود می شدم.آزارش می داد.پرتش می کرد این طرف وآنطرف، توی سه چار متر جا گردوخاکی شده بود.بعد آمد با سرخوشی بغلش کرد.انگار نمی خواست همان اول ِکار پرنده کشته را بخورد.دندان که می زد از هر جای تنمان خون می آمد.می ترسیدم جلو بروم.مانده بودم همان گوشه ،فقط می توانستم نگاه کنم واو گاز بگیردوببوسد واین هم بنالد ومادرش را صدا کند.
بوسید،گاز گرفت،نالیدم.بوسید گاز گرفت،بوسید تا خسته شد.آخرش هم همان.تکان تکان وافتادن روی تنش وسر به بناگوش وگردنش ،دیگر هیچ.تا چهارمی آمد.
این یکی، کلّه ی کوچکی داشت.انگار آن را برای تنه ی دیگری ساخته ونا جور بی قواره به او پیوند زده باشند.لَخت شده بود از دم ِدر .لخت ِلخت.فقط پوتین هایش را در نیاورده بود.وقتی می آمد تو ،سومی انگار از او وحالتش ترسیده باشد.با وحشت از زیر بغلش در رفت.واو مثل خوابگردها فقط روبرویش رانگاه می کرد.انگار چیزی را زیر پایش نمی دید.یک ،دو ،سه ، گام چهارم که دیگر طول سلول تمام می شد.ایستاد.دست هایش را از بغل باز کرد.تا شانه، وبعدزیر پارا نگاه کرد.ما بودیم .رفته بودم تا کمی نوازشش کنم.تا زود تر خلاص کند.افتاد روی هردویمان،اولین چیزهائی که از او حس کردم سنگینی زیاد وبوی بد دهانش بود وچشم های قی کرده.
انگار از خواب بیدارش کرده بودند.که پاشو ضیافت است.تو هم بیا ! هیچ چیزش به بیدارها وآدم های سالم نمی مانست.فقط تکان می خوردوخورخور می کرد.گویا دست لای سینه هایم برد وبالاپائین کردتا دکمه های روپوشم را باز کرد.
صدای آن سه نفر دیگراز پشت در نیمه باز می آمد.داشتند به رفتار وقیافه این یکی می خندیدند.ادایش را در می آوردند.من و.او افتاده بودیم روی سنگفرش کف سلول واو نگاهمان می کرد،با ولع حیوانی گرسنه بر سریک لاشه. گفتم از چشم هایش بروم تا توی سرش .می توانستم .این را تجربه دیوار سیّال یادم داده بود.هنوز زود بودو پایم به او بند.آزاد آزاد نبودم.
دو کاسه ی خون، زیرابرووپیشانی، توی مردمک های مردک ، لب پر می زد.چشم هایش درست روبروی چشم هایم بود. تمام جسمش را حس می کردم .وتمام وجودش راکه خلاصه شده بود در یک تکه رگ وگوشت، که از کمرگاهش بر می آمد.واز همه ی بودنش همین اش راداشت.
خوابید؟ نه نخوابید .افتاد مثل کفتاربا.پوزه ی خونین ،روی لاشه .
رفته بودم ان گوشه وباز هم نگاه کردم: مرد نمرده بود.دوباره چند حرکت.عرقریزان، انگار مُرد.نه ، نمرده بود.خُرناس می کشید.وبازدَمش پخش می شدروی گردنمان.بوی گند نفس هایش .درست عین بقیه بود.انگار سر راه از یک مردار خورده باشند.
تا این که اولی داخل شد در حالی که صدای سومی را باخود همراه کرد با باز وبسته شدن درکه می گفت :بگذارید باشد.کوفتش نکنید .بابا عطشناکه!
اولی پس گردنش را گرفت :
هی مشدی چرا اینقدر لفتش می دی.زفاف واین همه وقت کشی !! بابام می گه :باید سر ضرب رفت وکار رو تموم کرد.وگرنه باختی .پاشو دیگه داداش صبح شد مردم کار دارند.به غسل حجله نمی رسیم .مگر بحار رو نخوندی جلد سوم یک عالمه از این مراسم حرف زده.برو بخون کیف کن ! امشبو هم به خاطره های خوبت بسپار .
پاشو حاجی جون برو رو تختت بگیر بخواب !اینجا که تخت خواب نیست سرت را گذاشتی خوابیدی.پس یقه اش را گرفت وبلندش کرد.صداهائی از گلویش بیرون زد که مثل هیچ جانوری نبود. فقط اخرش گفت:
چه نورس وتازه سال !کاش تایک هفته دیگه خلاص اش نکنند.جنس اینطوری مزه نکرده بودم به جون تو!
.پشت سرش در را بست.صدای خنده بچه ها توی راهرو خلوت بند.پیچید.یکی گفت هیس ! دوباره صدای جیغ در سکوت راهرو را قیچی کردیک دقیقه هم نپائید تا صدای یکی از پشت دری ها را می شد شنید که به او می گفت : زفاف رو خصوصی کردی فردا به حاج آقا می گم.یکی دیگر داشت رخت هایش را به شماره تحویلش می داد او نفس عمیقی کشیدبعد پای برهنه .با پوتین هایش به دست در ته راهرو گم شدند.صدای گریه ای در سلول های مردانه پیچید.یکی دوتن شانه عوض کردندوخود را در یکتا پتوی نازک جا  دادند.از ته اتاقی .یکی برخاست آب بخورد.صدای فحش دادناز زیر یک  پتو می آمد وپشت آن دیگرهیچ !. صدای “هیس” چند نفر را شنید.مراقب بود بچه های کف خواب را بیدار نکند.اما به هر حال تاب نیاورد :
این مادر قحبه ها انگار بازهم عروسی گرفتند.امشب انفرادی های زنان باز بیا برو است.غلط نکنم باز فردا اعدامی داریم.پتویش را کشید تا زیر چانه،تا ساق پا برهنه شد.وسرما که سوز گدا کشی داشت. از زیر در سلول پای چرکین زخمی هارا می سوزاند.
این چهار نفر که رفتند. دوباره رفتم کنارش دراز کشیدم .دستی هم به موهایش .دستم رفت که دکمه هایش را ببندم .سردتر نشود.دیدم خودش دارد می بندد.جمع شد پاهایش را بغل کرد وسرید گوشه سلول ،.مچاله، تن به دیوار داد وچسبید. این بار هم “آخ ! مامان جون ” اش را با آهی سرد به سینه داد.آخ مامان جون ! !
نورزرد بی رمقی ،از گوشه ی پنجره ی مشُبک سرک کشید آمد افتاد گوشه ی سلول .یک مثلث نور،به پهنای یک کف دست ،لرزان تن کشید روی دیوار، تا گوشه مقابل،خطی از نور روشن کرد .خورشید نبود. تا صبح مانده بود.نور افکن متحرک پشت بام بود.پلک هایمان روی هم گرم گرفته بود.خواب خوشی ،بعد از آن همه واقعه ، عذاب وتلاطم .آنهم فقط در یک شب می آمد تا جانمان را گرم کند.صدای پوتین ها در راهرو پیچید چرتمان را پاره کردو همچنان خواب را در چشمانمان می شکست ومی برد تا هراس بجایش بنشیند از آینده ی نزدیک چند دقیقه دیگر.
تق تق ترق ، تررق تررق،تق ترق .
صدائی پرسید:
- کدام طرف ؟
صدای دیگری پاسخ داد:
  • : چارده زنان ! سمت چپ ! دوازده وپانزده خالی اند .آن کریدور فقط یک سلولش پُراست ، همان خودشه !
دوباره صدای پاها ودرها وجیر جیر لاستیک پوتین روی کف تمیز کریدور . نزدیک ،نزدیک تر شدند .تا رسیدند.در نیمه باز، باز تر شد،نور راهرو پخش شدو تکه نور پنجره را کمرنگ کرد.
او تنها با خود زمزمه کرد:
- : آه باز هم ؟ نه خدایا ! نه ! بهتره بمیرم.
رفتم و باز هم گوشه ای گرفتم وایستادم تا نباشم .این دفعه چند نفرند؟ خدا به دادمان برسد.
اما ، نه این بار فرق داشت ،
آخوند جوان و خواب آلودی آمد تو ،با عرق چین سفید .عمامه نداشت. با لباس زیر .فقط یک عبا روی دوشش ، سایه ی عبای سیاهش ،آن تکه روشنائی کف سلول را هم گرفت. امد نشست کنارش .زل زد توی چشم هایش وگفت:
دخترجان حلال شدی !
رفتم دوباره بغلش کردم که تنها نباشد.
آه !نه ! محض رضای خدا نه ! دوباره ،نه !
دختر جان ! صبح است . وقت نماز است ! نمی خواهی دورکعت نماز بخوانی؟ اقلاً این … اصلاً چیزی می خوری ؟خواستم بگوید :یک چکه آب اما صدایش درآمد که : نه ،مامان صبحانه نمیخورم ، بزار کمی بخوابم .امروز که جمعه است .تعطیله !
خنده ی آخوند کتاب به دست .این کلمه را بیرون ریخت:
نه ! دختر خانم!مادرتان نیست ! ما مادرتان نیستیم
دلم می خواست بازهم بروم وگوشه ای بگیرم و بنشینم .اما لگد یکی از لباس سبز ها، مهلتم نداد.
سر ِپاشدیم .من واو ، هاج وواج به حاظران که حالا دیگر سلول را پر کرده بودند وچند تاشان را می شناختیم .نگاه کردیم .بعد هم به قیافه آخوند خیره شدیم .از آن صورت هائی بود که انگار هرگز نخندیده است .مگر همین یک بار که خواب می دیدم وپریشان می گفتم .آخوند نگاهمان می کرد.یکی از دکمه های روی سینه را ،بالا –پائین بسته بودیم.کمی از سینه مان بیرون بود.جائی که او ریز تر نگاهش می کرد.لب هایمان –خشک- به سقف دهنمان چسبیده بود.
-: آقا !حاج آقا !…ما . مادرمان …
خیلی حرف توی سرمان بود..اما زبانمان راه نمی داد.
-عیبی ندارد .راه حقی است.که می روید. همه ما هم .
دست هایمان ،سنگین بودند.سنگین تر شدند. از دو طرف چلانده شدند.پیچیدند.پاهایمان هم دیگر رمق ایستادن نداشتند. زانو ها تا شدند.زیربغلمان را گرفتند. وما را سُر دادند.من بو برده بودم کجا می برندمان .که دیگر پاها از جان افتاده بودند. اول کمی هُل دادند.بعد کشان کشان بردند.
هر چه توی راهرو فریاد زدیم :
آقا ! حاج آقا ! چی راه حق است؟ .حق چی چیه ! اصلاً ما امتحان تاریخمان را هنوز پاس نکردیم. ما آقا به خدا ،ما مادرمان منتظر است.
از در که خارج شدیم حیاط بود..دست چپمان .راهی که از میان باغچه های اطلسی ها می گذشت.وحیاط را نصف می کرد. تا دو تا باغچه مجزا درست کند مارا از همان باریکه می بردند. می دانستم باغچه هارا پسرهای تواب بند بالا به زور کتک ساخته اند.
حالا دیگر صبح شده بود.اما چراغ های داخل بند،هنوز روشن بود.
فکر می کردم ، الان همان موقعی است که پدر بیدار شده ودارد گل های اطلسی حیاط خانه مان را آب می دهد..بوی خوش رازقی ها هم ،همه جا با بوی نم آجر آغشته شده وعطر محشری ساخته اند. سماور روشن است. تا بعد از آب پاشی پدر برود نان کنجدی تازه بگیردومادر نمازش را تمام کندو آب بگیرد روی قوری وبعد مرا بیدار کند تا برای کلاس آماده شوم. موهایم را شانه کنم .یک لقمه نان وپنیر گاز بزنم و کلاسورم را بردارم.مادر به خنده بگوید :
- :چرا این همه عجله ؟
ومن بگویم : قرار مهمّیه ! پشت دانشکده !سر آناتول فرانس !
و او بگوید : تو رو خدا مواظب خودت باش !
ومن بگویم : هستم !
ولقمه رابا “هستم” قورت بدهم.دیگر فرصتی برای بقیّه اش نماند .پشت سرم ، دربسته شد .بقیه جمله را با لقمه تا کوچه کشاندم.
سه چهار متری از او دور شده بودم. که غرّش چند گلوله  سکوت صبحگاهی را شکست..بعدهمبه فاصله ای کوتاه، تک تیری خفه .خاک را برخیزاند.تیری از فاصله سر وروسری گذشت تا به خاک برسد.او دیگر چیزی نمی فهمید. چون من دیگر آنجا نبودم.
باد سردی از لای همان دکمه که عوضی بسته بود تن نازکش را زودتر سرد می کرد.من داشتم دور می شدم که از پشت سر شنیدم .چند نفری که با ما آمده بودند با صداهای خسته وخواب آلوده ،سه بار پشت سر هم گفتند:
الله اکبر-الله اکبر –الله اکبر .
لندن 14 فوریه 1998
پنسی گاردن

اخطار به آیت الله نوری همدانی

سهرابستان : چنانچه اجازه دهید همچنان حکومت از شما بعنوان بلندگوی خود سوء استفاده کند، بناچار پرونده «... بنت جمیله» بطور کامل منتشر خواهد گردید. شما تنها فردی از باصطلاح مراجع بودید که کودتا بر علیه مردم را تأئید کردید و بر اعمال باطل حکومت صحه گذاشتید و در عین حال برای تقرب بدرگاه سلطان، با طرح شعار "کوثر" آگاهانه به پیامبر توهین نمودید.
اشتباه نکنید، اینکه پرونده مورد نظر مستقیماً منتشر نگردیده و چنین اخطاری را برای اتمام حجت دریافت می فرمائید نه از جهت احترام به شما و یا جایگاه مرجعیت است، چه که رفتار و گفتار شما حرمتی برای این نوع از مرجعیت باقی نگذاشته، بلکه صرفاً بدلیل رعایت مصالح طرف مقابل این پرونده است.
حکومت پس از اینکه بدلیل تقلب در انتخابات و کشتار مردم، حمایت حتی مرجع تقلیدی چون آیت الله مکارم شیرازی را نیز از دست داد، که علیرغم مراجعه حضوری محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر رهبر، حاضر به ارسال پیام تبریک برای رئیس جمهور کودتا نشد، در غیاب همه مراجع سالم، بسراغ شما آمد تا باصطلاح خودش حمایت مرجع تقلیدی را نیز همراه داشته باشد.
برای شما بسیار روشن است که صحبت از کدام پرونده است و اثرات افشای آنرا نیز بروشنی می دانید. اینکه جاهلانه تشیع جنازه مرجع عالیقدر شیعه، آیت الله منتظری را، «فتنه» خوانده و خواستار نابودی فتنه شده اید، بتنهایی برای افشای ماهیت واقعی و چهره حقیقی شما کافی بود، ولی شاید این تلنگر سبب بیداری و تنبه اتان گردد. با 84 سال سن، و در آخرین سالهای عمر، فرصت چندانی برای ایستادن در محکمه الهی برایتان باقی نمانده است، بگذارید این چند صباح هم آرام بگذرد و خود را بیش از این بازیچه و اسیر این حکومت نکنید. تصمیم با شما است، فقط یک سخن دیگر بر علیه مردم مظلوم ایران کافی است تا...

مکالمات تکاندهنده یک بازجو و یک زندانی سیاسی در ایران - حتما بخوانيد !!!!

چهارشنبه ۲۳ دسامبر ۲۰۰۹

عجب حکایتی است روزگار

این روزها، مشهورات سیاسی کشورمان ، هم در وجه خارجی اشتهار یافته ، هم در وجه داخلی . هم رییس جمهورما در سال صرفه جویی ، با کاروانی سیصد نفره به آنسوی دنیا سفر کرده تا بگوید : چه کس گفته ما در انزواییم ؟ و هم ما به دست خود مردان سیاسی کشورمان را به شش سال زندان و تبعید به گناباد و تناول هفتاد ضربه شلاق محکوم کرده ایم . من در این نوشته کاری به سفر رییس جمهور و همراهان وی و جاذبه پولی که با خود برده اند ، ندارم . از خدای خوب برای ایشان آرزوی هوشمندی و بازآوردن منفعت برای کشورمان دارم . ظاهرا در این سالها ما به بچه پولدار کم خردی مانند شده ایم که همبازی های ما تا توانسته اند از ما برده اند و ما را با قهقهه های بدمستی شان فریفته اند . دوستانی که زیرکند و به ازای هر لبخندی که برترازو نهاده اند ، بساط عیش زیرکی خود آراسته اند .

من می خواهم در این نوشته به یکی از زندانی های خوب خودمان بپردازم . گفتگوی وی با شخص بازجو بسیار شنیدنی و خواندنی است . من همه تاریخ را به تماشای این بازجویی فرا می خوانم . از همه پدیده های پرشتاب هستی تمنا می کنم بقدر زمان مطالعه این چند خط ، و اندیشه ای که پس از مطالعه آن وقت می برد ، موقتا دست از تلاش حتمی خود بدارند و هستی را از فروپاشی باز دارند :
- سلام
- بگیر بنشین ! ما اینجا سلام و علیک و از اینجور خرمقدس بازی ها نداریم .
- سلام که حرف نامربوطی نیست دوست من . همه ملتها سلام دارند . شما تلفن را که برمی دارید می گویید : الو . این الو ، اشاره به شعله آتش نیست . همان سلام خود ماست که به انگلیسی می شود هلو.
- من هیچ وقت نگفته ام هلو ، همیشه گفته ام الو .
- بهرحال شما با برداشتن تلفن ، اول کاری که می کنید به طرف مقابلتان ، هرکه هست ، سلام می گویید .
- به ما گفته اند با زندانی سلام و علیک نکنید .
- این شاید بخاطر این است که سلام و علیک بین دو نفر عاطفه برقرار می کند .
- ظاهرا اینجا قرار است من سئوال کنم و تو جواب بدهی . انفرادی چطور بود ؟
- سخت و تنگ و ساکت و درد ناک .
- تو دهنت می گویی انفرادی . هتل که نیست اینجا .
- یک حداقل هایی را باید مراعات کرد .
- سه وعده غذا به تو داده اند یا نه ؟
- بله ، اگر این سه وعده را هم نمی دادند که من الان خدمت شما نبودم تا به پرسش های ناب شما پاسخ دهم .
- با من لفظ قلم صحبت نکن . پرسیدم انفرادی خوش گذشت ؟
- به خوشی شما ، من یک کتاب خواستم ندادند . یک قرآن ، یک نهج البلاغه . حالا تلفن زدن به خانواده و ملاقات با آنان بماند .
- جوری حق بجانب صحبت می کنی که ما اینجا نوکر تو هستیم و تو ارباب مایی . همین که اعدامت نکرده ایم باید ممنون ما باشی .
- چرا من باید اعدام شوم ؟ مگر من چه کرده ام ؟
- تو برعلیه امنیت ملی فعالیت کرده ای .
- چه کرده ام ؟
- سخنرانی کرده ای . نه یکبار صد بار . در تجمعات غیرقانونی شرکت کرده ای و سخنرانی کرده ای .
- من در این سخنرانی ها چه گفته ام ؟
- اتفاقا می خواهم درباره همینها با هم صحبت کنیم . تو روز دوشنبه در جمع دویست نفر کاسب و دانشجو، یک ساعت تمام صحبت کرده ای .
- بله ، کاملا درست است . صحبت های خوبی هم بود . بعضی صحبت ها هدر دادن وقت خود و مخاطب است اما آن صحبت دوشنبه من خوب بود .
- تو در این یک ساعت صحبت ، یکجا گفته ای : " فضای مه آلود کشور" ، این عبارت ، می دانی کنایه به چیست ؟ تو فکر می کنی با یک مشت خر طرفی که یک عبارت را لای یک سخنرانی یک ساعته مخفی کنی و ما نفهمیم ؟
- شما اگر بازجو نبودی و از دستگاه امنیتی کشور حقوق نمی گرفتی ، به من حق می دادی که حتی بیش از این نیز بگویم . اگر فضای سیاسی کشور مه آلود نبود ، من و شما می توانستیم بیرون از اینجا ، در باره مشترکات ملی و میهنی مان صحبت کنیم . نه در باره چند کلمه از یک سخنرانی یک ساعته .
- تو روز سه شنبه در سفر به شیراز و در سخنرانی مسجد دانشگاه به سیم آخر زده ای و گفته ای : این چه مملکتی است که نظامیان برمقدرات ما حاکمند . استاندار نظامی ، فرماندار نظامی ، فلان شرکت نظامی ، فلان معامله اقتصادی نظامی . و گفته ای : پس مردم چه می شوند ؟ سهم این مردم از نفت و جنگل و دریا کجاست ؟ چرا نظامیان کشور فکری برای این همه قاچاق نمی کنند ؟ چرا اعتیاد را ریشه کن نمی کنند ؟ وظیفه نظامیان مگر همین نیست که امنیت روانی جامعه را از جهات گوناگون تامین کنند ؟
- جواب همه این ها می دانی چیست ؟
- می دانم .
- می دانی ؟ بگو ببینم اگر می دانی .
- جواب همه پرسش های من این است : به تو چه !
- خوب از همه چیز سردر می آوری !
- من از چیزهای دیگر هم سردرمی آورم .
- چهارشنبه یک نوشته را به دست یک دانشجو داده ای که ببرد آن را بین دانشجوهای دانشگاه توزیع کند . در این نوشته به شخص اول مملکت و اختیارات بیش از اندازه او اعتراض کرده ای . می دانی این مطلب می تواند سرت را به باد بدهد ؟
- دوست بازجوی من ، خود شما بیا و بقول قدیمی ها کلاهت را قاضی کن . یک نفر ، هرچه باشد یک نفر است . با محدودیتی از توانمندیها . اگر شخص اول مملکت ، بخشی از این اختیارات را به قانون و نمایندگان مردم واگذار کند ، آن امور بهتر اداره نمی شوند ؟
- جوابت را خودت می دانی !
- بله ، به من چه ؟
- در یک جلسه خانوادگی گفته ای مردم باید بتوانند طبق قانون راهپیمایی مسالمت آمیز داشته باشند و نسبت به چیزی که متفقند اعتراض کنند .
- بله ، این یک حق قانونی است .
- به تو چه ؟ مگر تو وکیل و وصی مردمی ؟ مردم مگر به تو نمایندگی داده اند که حق آنها را از قانون بگیری ؟ مردم یک مشت عوام هیچ نفهمند که از نان شبشان خلاص نشده اند باید بفکر نان صبحشان باشند . یک نگاهی به خودت بیانداز . همه الان سرشان به کار خودشان است و دارند بار خودشان را به منزل می برند . یکی از آن مردمی که تو دلت برای حقوق آنها می سوزد ، یک جعبه بیسکوییت آوردند بگویند این را بدهید به فلانی ؟ الان پیش زن و بچه هایشان نشسته اند و با دارو ندار خود دارند کیف دنیا را می کنند . نه از تو سراغی می گیرند نه کاری به حرفهای تو دارند . حرف نمی زنند اما می شود از بی تفاوتی شان این را فهمید که : سیاست کیلویی چند ؟ آزادی کیلویی چند؟ حقوق فردی و اجتماعی کیلویی چند ؟ همه رفته اند سرکارشان و نیم نگاهی هم به تو و زن و بچه ات نمی اندازند . تو اشتباه کردی رفتی سراغ اینجور قضایا !
- بله ، اشتباه از من بود !
- پس قبول کردی که اشتباه کردی . بیا اینجا را امضا کن و به کارهای خلاف خودت اعتراف کن .
- من چیزی را امضا نمی کنم . اشتباه من در این نبود که چرا حرف از آزادی و حق مردم زدم . اشتباه من این بود که روی انسان بودن مسئولین کشورم زیادی حساب باز کردم . فکر می کردم اگر مسئولین کشورم با من مثلا به عنوان استاد دانشگاه و منبری و دانشجو مشکل دارند ، حداقل به خانواده ام جفا نمی کنند . شما مرا از کار بیکار کرده اید ، لابد دلایل خدا پسندانه ای هم دراختیار دارید . اما دوست من ، اگر به زعم شما من مقصرم ، خانواده من چه گناهی کرده اند که سرپرستشان مدتها در زندان باشد و نانی برسفره نداشته باشند ؟
- این دیگر به خود تو مربوط است . هر که خربزه می خورد باید پای لرزش هم بنشیند . همان مردمی که نگران کمبود آزادی شان هستی بروند مشکل نان سفره زن و بچه ات را حل کنند . حکومتی که با تو و امثال تو مشکل دارد و سربه تن تو نمی خواهد ، حالا برود خرج زن وبچه ات را هم بدهد ؟
- اگر این حکومت حرف از خدا نمی زد و شخص اولش نمی گفت که من کمر بسته بزرگان دینم ، ما می پذیرفتیم که در یک کشور کافریم و حسابمان با خودمان و خدای خودمان است . اما آوازه انصاف و تاریخ و قدمت شکوه این دستگاه ، کم مانده گوش فلک را کرکند .
- ببین بنده خدا ، بگذار حرف آخرم را همین اول به تو بگویم : این دستگاه موی دماغ نمی خواهد . دوست ندارد آدمای یک لاقبایی مثل تو چوب لای چرخش بگذارند . اگر می خورد به تو چه ؟ اگر می برد به تو چه ؟ مثلا اینجا را نگاه کن ، رفته ای در اجتماع زنان شرکت کرده ای و گفته ای در این مملکت هزار فامیل همه فرصت های اقتصادی و اجتماعی را بالا کشیده اند . به تو چه ؟ اگر همین هزار فامیل ، تو را می کشیدند داخل خودشان و تو را هم به نوایی می رساندند ، باز اعتراض می کردی ؟ شما سیاسیون ، اعتراض می کنید ، بله ، اما نه بخاطر مردم ، بخاطر این که در این گردونه ، شما را به بازی نگرفته اند . مردم بهانه اند .
- شما فرض کنید ما به نام مردم و به کام خودمان اعتراض می کنیم . عزیزم ، نفس هزار فامیل فساد می آورد . یک وزیر را می بینید نشسته برسر یک وزارتخانه و همه بستگان و آشنایانش را در اطراف خودش آرایش داده . دوست من ، امروز ما ممکن است سپری شود اما فرزندان ما وشما ما را نخواهند بخشید . ما از گلوی تک تک بچه های بدنیا نیامده خود می بریم و می ریزیم به جیب خودمان . این یعنی ظلم . یعنی بلایی که در کمین ماست .
- خوب ، بگذریم . برای امروز کافی است . من یک سئوال شخصی از تو دارم . نظرت راجع به این رژیم و آینده آن چیست ؟
- دوست دارید حقیقت را بگویم یا می خواهید پرونده ام را قطور کنید ؟
- نه ، این را برای آگاهی خودم پرسیدم . این پرونده تو ، این هم قلم . می بندم و می گذارم کنار . من الان دیگر باز جو نیستم . یک انسانم . فرض کن من نشسته ام داخل یکی از همان مجالس سخنرانی و تو داری سخنرانی می کنی . آینده این رژیم را چگونه می بینی ؟ با این همه توپ و تانک و نظامیان کارکشته و فداییانی که دارد ؟
- من و شما مسلمانیم . من در پاسخ به سئوال شما به سنت های حتمی و لایتغیر الهی اشاره می کنم . بزرگان این کشور، اگر هرچه زود تر به آغوش مردم برنگردند و در کنار مردم قرار نگیرند و حق مردم را از آزادی های اجتماعی و سیاسی گرفته تا سایر حوزه ها ، برسمیت نشناسند ، دیریا زود فرو خواهند پاشید . این فرو پاشی حتمی است دوست من . من صدای شکستن استخوانهای این رژیم را می شنوم . ظلم پایدار نمی ماند . و تو ، دوست بازجوی من ، در پرونده من ، این پیشگویی حتمی را متذکر شو . بنویس : سیدعلی خامنه ای ، طلبه ای بی نشان در مشهد ، در یک چنین روزی ، در زندان ساواک ، درسال یکهزار سیصد و پنجاه و چهارهجری شمسی ، رسما به فروپاشی این رژیم انگشت نهاد و گفت : اگر این رژیم همچنان از حق عدول کند ، و حق مردم را نادیده بگیرد ، و به ظلم خود ادامه دهد ، لاجرم فرو خواهد ریخت و چه بسا نامی از او نیز در تاریخ نماند . مثل بسیاری از حکومت ها که به سنت های حتمی خدا پشت کردند و گردونه تاریخ آنان را زیر چرخهای خود له کرد و هیچ از آنان بجای ننهاد
برگرفته از کتاب خاطرات سید علی خامنه ایی.

 

آرشیو

برچسب‌ها