با این همه ظلمی که سیاهی کرده است .... تردید ندارم که خدا هم سبز است !!!

آخرین اخبار

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

ابراهيم نبوي : اسب تروای ما

دوستی داشتم در سفارتخانه ای، مامور جمهوری اسلامی بود و رسما باید مزدور خطابش می کردیم، روزی از روزها، یک سال قبل گرفتاری پیش آمد در یکی از کشورهای آمریکای لاتین که دست ما ایرانی ها که هیچ دست خدایمان هم به آن نمی رسد. پولی را باید به دست یک ایرانی در یکی از دهات فی المثل پاناما می رساندیم. زنگی زدم به این دوست عزیز و از او خواستم که کمکی بکند، پول را در عرض یک روز رساندند به آن ابن السبیل از سفر بازمانده و چندماهی بعد پول را پس دادیم. وقتی هنوز انتخابات انجام نشده بود، به او گفتم که چه می کنی و چه بکنیم؟ دلمان تنگ است و پای مان لنگ! گفت در ناصیه این دولت علیل نمی بینم که بتواند بماند، شما فعلا به ایران نروید، بمانید، انتخابات بشود و بعد بروید. وقتی زنگ زد خداحافظی کند، برایش آرزوی سلامتی و خیر کردم. گفت، به دعای تان نیازمندم، ما هر جا که باشیم سفیر و کاردار مردم ایران هستیم، و تا زمانی که بتوانیم برای یک نفر کاری انجام دهیم می مانیم و کار می کنیم، وگرنه گور بابای رئیس جمهور بی شعور کرده که آبروی مملکت را به باد داده است.


دو سه سالی قبل بود که تصمیم گرفتیم برگردیم به ایران، خودم را با خودم جمع نمی بندم، واقعا دو نفر بودیم، شب ساعت ده نیمه شب رفتیم رزیدانس سفیر که سلامی و علیکی و من نماندم که ببینم مذاکره چه می شود. حرف زدند و خانمی که با من به سفارت رفته بود، اندکی احتیاط کرد، شاید اگر احتیاط نکرده بود حالا در تهران بود و بعید می دانم حال و روزش بدتر از حالا بود و اثرش در داخل مملکت کمتر از امروز می شد. حکایت آن مسافر نرفته را نمی خواستم روایت کنم، حکایت آن دیپلمات را می خواستم روایت کنم که انگشتش انگار که انگشتان قالیبافی باشد که تاروپود زندگی مردم را می بافند. جز نیکی برای خود در دل مردم باقی نگذاشت و جز خوبی از او گفته نشد.

سه سالی قبل بود که دوستی که دیپلمات بود و از آنها که وقتی کنارشان می نشینی جز دانستن و حکمت چیزی عایدت نمی شود، دعوتی کرد که سراغش بروم. درمانده بود که با این جماعت نادان چه کند و در حیرت بود که مگر می شود آدمهایی اینقدر ساده لوح و نادان امور کشوری را به دست بگیرند و سرنوشت آن را به باد فنا بدهند. رفتیم و گفتیم و خندیدیم و خداحافظی کرد. گفتم می مانید در دولت؟ گفت، نمانیم شما چه کسی دارید که اگر گرفتار شدید حداقل به او رجوع کنید؟ می مانیم و رنج می کشیم و بالاخره روزگار این جماعت هم سر می رسد. دو سالی است خبری از او ندارم، اگر بهترین دولت هم در ایران سرکار بیاید، باز همین رفیق باید بشود دیپلمات کشور و می دانم هر روز هزار مصیبت را می کشد که شاید اگر چیزی باقی مانده باشد نجات دهد.

دو سالی قبل بود که رفیقی از بچه های خوب صدا و سیما آمده بود فرنگ و دیداری با او کردم. سووال همین بود که با این مدیران ابله چه می کنید؟ گفت، همان کاری که سالها می کردیم، البته عمق بلاهت گوئی هر روز هزار برابر می شود و ما دائم سعی می کنیم به هر نحو شده کاری بکنیم که حداقل مردم بتوانند بهره ای ببرند از خبرها و نظرها و کاری بکنیم که فردا اگر بنا شد تغییری شود، ما بتوانیم کنار شما باشیم. می گفت، پسرم سبز می پوشد و می رود در خیابان، و خودم فحش می خوردم به عنوان قاتل و مزدور. گفتم اوضاع داخل سازمان چطور است؟ گفت، اکثر بچه ها سبز هستند، همه در انتخابات به موسوی رای دادند و جز معدودی که شناخته شده اند و همه ما می دانیم از کجا آمده اند و برای کجا کار می کنند، بقیه از جنس مردم اند. گفتم، چه می کنید از دست مدیران؟ گفت، اکثر آنها هم مثل ما فکر می کنند، فقط باید صدای مان را پائین بیاوریم و حواس مان باشد که گرفتار نکیر و منکر نشویم.

چند ماهی قبل بود که گروهی آمدند از بچه های فوتبال که مسابقه ای بدهند، این طرف مردم سبزپوش بودند که تیم را تشویق می کردند و آن طرف سفارتی ها که فحش های ناب آبدار می خوردند. پسر یکی از فیلمبردارانی که پدرش مزدور خطاب می شد، آخر کار جوش آورده بود که چرا به پدرم می گویند مزدور و می گفت پدرم که مثل آنها نیست. یکی گفت پس چرا پهلوی سفارتی ها نشسته؟ گفت، مگر فکر می کنید سفارتی ها چطورند؟ یکی از آنها محض رضای خدا طرفدار احمدی نژاد است، او هم سعی می کند زیاد جلوی ما آفتابی نشود.

آنچه گفتم یک نکته از هزاران بود. نکته این که خبرنگاری در سال 1357 به ایران رفته بود و بعد از رفتن به این مهمانی و آن مهمانی سووالش این بود که " اینها که همه با حکومت مخالفند، پس چه کسی حکومت را حمایت می کند؟" همان سووال هنوز باقی است. به گمان من اگر چیزی به نام حمایت از حکومت در سال های دهه شصت در میان مردم وجود داشت، حالا دیگر از آن خبری نیست. درون حکومت، یک لایه ظاهری دارد که به نظر می رسد همه چیز درست است، وقتی پا به درون می گذاری، همه چیز ویرانه است.

بخش اعظم سیستم بوروکراسی و تکنوکراسی منطقا با حکومت مخالف است، آنچه مانع فروپاشی می شود، وحشت از فروپاشی از یک سو و ترس از آشکار شدن مخالفت ها از سوی دیگر است. برای دولت جز گروهی کوچک که دائم حلقه وجودی شان تنگ تر می شود، کسی باقی نمانده است. بخش اعظم نیروی اجتماعی و تاثیر گذار نیز حامی تغییرات هستند. اما به نظر نمی رسد آنان طرفدار از دست رفتن دستآوردهای عظیمی باشند که نه دولتهای سی ساله گذشته، بلکه مردمان باهوش کشور، در این سالها به دست آورده اند.

اسب تروای ما، در داخل حکومت خاموش و عظیم و پرابهت ایستاده است. می گفتند ستون پنجم و مرادشان ستونی مثل چهار ستون دیگر بود، حالا آن ستون پنجم، که نماینده ملت است، در کنار آن چهارستون به لرزه آمده هستند و منتظر رفتار درست رهبران جنبش سبزند. آنچه تعیین کننده نهایی است نه جمعیت حامیان و مخالفان حکومت است، و نه وفاداران و مخالفان درون حکومت، مهم این است که رهبران جنبش سبز با چه تدبیری بتوانند حرکت مردم را به پیش ببرند تا کمترین هزینه برای بیشترین مردم پرداخت شود. بالا بردن هزینه یک مبارزه ساده ترین کار هر شورشگر بی سواد و اپورتونیستی است، آنچه رهبران را بزرگ می کند، ایجاد راههای کم هزینه برای جراحی مردم عادی از دولتی است که بر مردم سوار است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

شما مي توانيد با انتقادات يا پيشنهادات خود ما را در انجام كاري كه مي كنيم يعني اطلاع رساني ياري نمائيد .
با تشكر - فرداي ايران

آرشیو

برچسب‌ها