با این همه ظلمی که سیاهی کرده است .... تردید ندارم که خدا هم سبز است !!!

آخرین اخبار

۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

اگر کروبی نبود

سلام بر شیخ شخیص اصلاحات
حال شما چطور است؟ همه امیدواریم که شبها خواب خوش، خستگی را از تنتان درآرد. از حال ما اگر می پرسی، که نپرس. حال آنها را بگو که خودت می دانی. این چیزها که این روزها می بینیم، پیش تر هم بوده. حالا این بار عیان شده و از زیرٍ زمین درآمده و پا به خیابان گذاشته. چیز جدیدی نیست
جالب است! اینها انقلاب سیاه کرده اند و می آیند به ما می گویند که انقلاب مخملین کرده اید. این انقلاب زیرزمینی ها بود نه انقلاب ما. ما که انقلاب نمی خواهیم. این آنهایند که اغتشاش کرده اند. خودت بهتر می دانی
نمی دانم ! اینها منتها انقلابشان انگار مغز ندارد. آن هایشان که تصمیم گیرند، تصمیم گیری بلد نیستند. این جماعت یا جرات از پشت پرده درآمدن را ندارند یا اگر در این سوی پرده ها هستند، دو کلام حرف راست از دهانشان درنمی آید. دیدی که نمی توانند بحران حل کنند؟  دیدی بی دانش اند. لیاقت نمایندگی این مردم را ندارند. وزیر خدابیامرزشان که تحصیل کرده آکسفورد بود فوت می کند آنوقت نوشته روی آمبولانس حامل مرحوم و تسلیت نامه رییس جمهور را که می خوانی غلط املایی پیدا می کنی. دولت باسوادها و کاغذپاره دار هاست



شیخ عزیز، ولی ما همه خوبیم و روپا. با جنگ بزرگ شده ایم اما اهل خون ریختن نیستیم .جنگ را دیده ایم تا بفهمیم جنگ بد است. همه دردمان هم همینست. می گوییم هر چیز را سر جایش بگذارید و حرمت صبوری این مردم را نگه دارید. چه معنی دارد که پسرها و دخترها را از خیابان  ها جمع می کنید و با کتک می برید به مخفی گاه هایتان؟ که ارشادشان کنید؟ که دعوتشان کنید به راه سیاهی؟ به فحش؟ به شکنجه؟ به تجاوز؟ شیخ، اگر اینها حرفشان حساب است که چرا مثل سوسک در هزار سوراخ پنهانند؟ چرا درٍ قرارگاه هایشان را به روی خودشان هم قفل می کنند؟ می ترسند یا این صفتشان است؟ می گوییم چرا می کًشید؟ چه تان است؟ چه می خواهید که برای رسیدن به آن از کوه جنازه ها باید بالا بروید؟ آن مقام مقدس کیست که برای آمدنش راه را با باتوم باز می کنید؟ قطره قطره خون هایی که ریختند را همه ما دیدیم،  به هر که توانستیم نشان دادیم و در تاریخ ثبتشان کردیم تا دنیا ببیند که چه کسانی لباس فرم  قصال خانه به تن کرده اند و با بزن بهادری هاشان، حرمت چوب چوپان را هم حتی شکسته اند

شیخ
اینها کیند که با لباس آغشته به خون پیام صلح به جهانیان ابلاغ می کنند؟ پیامشان را شما می دانی؟ اگر می دانی به ما هم بگو. این عدالتی که به ما هدیه کرده‌اند مواحبش چیست؟ عدالت علوی  همان عدالت مرتضوی است؟


ما امیدواریم و هرکه هر کاری که  می تواند می کند حتی اگر آن کار صبر کردن باشد


شیخ اصلاحات، جناب آقای کروبی
این را بدانید که بی شما این جنبش صفا نداشت
چای داغ و نبات فراموش نشود
خدا نگهدار شما و عزت زیاد
از وبلاگ شازه 

متن کامل نامه سرگشاده احمد زیدآبادی به آیت‌الله خامنه‌ای

تاریخ انتشار: ۰۷ آذر ۱۳۸۸, ساعت ۱:۳۹ قبل از ظهر
گروه موج سبز: احمد زیدآبادی روزنامه‌نگار و دبیر کل سازمان دانش آموختگان ایران اسلامی است. او فعالیت روزنامه‌نگاری را از سال ۱۳۶۸ با همکاری در روزنامه اطلاعات شروع کرد و با روزنامه همشهری و روزنامه‌های اصلاح‌طلب پس از دوم خرداد و هفته نامه شهروند امروزنیز همکاری داشت. او اینک عضو هیئت مدیره انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ایران و عضو شورای سیاست‌گذاری سازمان ادوار تحکیم وحدت و دبیرکل این سازمان نیز هست. او در سال ۱۳۷۹ به جرم تبلیغ علیه نظام، تشویش اذهان عمومی و اقدام علیه نظام ۱۳ ماه در زندان به سر برد. او  به علت مواضع صریح‌اش همواره یکی از برجسته‌ترین منتقدان حاکمیت بوده‌است. وی در جریان انتخابات ریاست جمهوری دهم ابتدا تلاش داشت تا عبدالله نوری را به نامزدی در این انتخابات راضی کند که پس از امتناع وی در اردوگاه مهدی کروبی مشغول فعالیت شد. اما یکی از نقاط عطف فعالیت سیاسی زیدآبادی نامه‌ی سرگشاده‌ای بود که در سال 86 به رهبر جمهوری اسلامی نوشت. نگارش نامه سرگشاده به رهبر تا پیش از آن چندان رایج نبود و موارد معدودی را شامل می‌شد که البته علی‌رغم عدم برخورد فوری با نویسندگان این نامه‌ها، در فرصت مقتضی با آن‌ها برخورد صورت گرفته است. از جمله می‌توان به نامه مرحوم یدالله سحابی در سال 78 اشاره کرد که به توقیف روزنامه نشاط انجامید. بازداشت برخی افرادی که هم‌اکنون به بهانه اغتشاش پس از انتخابات در زندان هستند نیز بی ارتباط با نگارش نامه به رهبری نبوده است که از آن جمله می‌توان بهزاد نبوی و احمد زیدآبادی را نام برد. همسر زید آبادی نقل کرده بود که بازجویان به آقای زیدآبادی گفته اند که باید از رهبری بابت اینکه مقابل اسمش کلمه «معظم» را ننوشته است عذرخواهی کند. آفای یوسفی اشکوری دربیان شخصیت سیاسی این نیروی ملی مذهبی می گوید: "خوشبختانه زیدآبادی تجربه موفق چند بار زندان در سالیان نه چندان دور در همین جمهوری اسلامی را دارد و از شگردها و فریبکاریها به خوبی آگاه است. او می داند که مقاومت همراه با هوشیاری و البته تحمل شدائد، راز پیروزی در این پیکار جانانه است."

بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم در روزبیست‌وسوم خرداد ماه، نیروهای امنیتی با حمله به منزل احمد زیدآبادی، او را بازداشت کردند. مهدیه محمدی همسر احمد زیدآبادی با تاکید بر غیر قانونی خواندن روند پرونده همسرش در تشریح وضعیت او به نقل از زیدآبادی گفته بود: " او از زمان دستگیری در اعتراض به بازداشت غیرقانونی و رفتارهای خارج از قانون دست به اعتصاب غذا زده است. زیدآبادی ۱۷ روز در یک اطاق یک در یک و نیم متر، در یک سلول انفرادی در حال اعتصاب غذا بوده و ۱۸ روز دیگر هم بدون اعتصاب غذا در همان اتاق بدون هیچ تماس و ارتباطی نگه داشته شد."

اخیراً به پیشنهاد مسیح علی نژاد کلیه نامه‌های سرگشاده به رهبری توسط یکی از وبلاگ‌نویسان جمع‌اوری شده است که در وبلاگ جهنم سیاست منتشر شده‌اند. بهانه صدور حکم «۶ سال زندان، ۵ سال تبعيد و محروميت مادام العمر از فعاليت های اجتماعی و سياسی» برای احمد زیدآبادی، متن نامه وی به رهبری را که به «نامه بدون معظم» موسوم شده است، منتشر می‌کنیم. ضمناً متن این نامه نیز ضمیمه این ایمیل شده است.


طرح دو پرسش از آیت‌الله خامنه‌ای
چهارشنبه، 22 فروردین 1386

احمد زیدآبادی: من از حساسیت‌های نظام سیاسی ایران در باره هرگونه انتقاد و یا پرسش از رهبری نظام جمهوری اسلامی به خوبی آگاهم و می‌دانم که ورود به این حیطه، عبور از خط قرمزی است که عملا در کشور ما اعمال می‌شود.

به همین علت، با آنکه از سال‌ها پیش قصد نوشتن نامه‌ای به ایشان داشتم و بویژه می‌خواستم از قانون شکنی‌ها و اجحاف‌هایی که در طول دوره بازداشتم در سال 1379 بر من و دوستانم روا شد، نزد وی شکایت ببرم، اما هر بار از تصمیم خود منصرف شدم، زیرا حساسیت موضوع می‌توانست حمل بر خودنمایی و یا ابراز بی‌باکی و تهور شود.

این بار اما بخصوص پس از سخنان رهبری در شهر مشهد، تصمیم گرفتم تا قصد دیرینه خود را عملی کنم و امیدوارم که این تصمیم به مسائلی مانند خودنمایی و ابراز بی‌باکی نسبت داده نشود.

هر چند که من نیز مانند هر موجود انسانی دیگر، از وسوسه خودنمایی در امان نیستم و از بی باکی هم به سهم خود بهره‌ای دارم، اما برای گریز از مواضع تهمت، تاکید می‌کنم که قصدم از نوشتن این مطلب، ابراز وجود سیاسی از طریق به چالش کشیدن مقام عالی نظام نیست و از همین رو، در سرتاسر این نوشته، تلاش می‌کنم تا در کاربرد واژه‌ها و عبارات، موقعیت خاص ایشان را در نظر داشته باشم و قلم را به ورطه بی‌احترامی و جسارت نکشانم.

در عین حال، هر چند که شاید از شجاعت هم خداوند برای من نصیبی قرار داده باشد، اما بر کسی پنهان نیست که من اهل ماجراجویی و گزافه‌گویی حتی در جایی که کمترین هزینه و خرجی هم نداشته باشد، نیستم و اینک نیز نمی‌خواهم با خطاب قرار دادن رهبری، دست به ماجراجویی بزنم.

با این همه، ممکن است این پرسش پیش آید که چرا طبق سنت مالوف در ایران، پرسش‌ها و یا انتقادهایم را از رهبری در قالب نامه‌ای سربسته به دفتر ایشان ارسال نمی‌کنم و بر انتشار علنی آن اصرار دارم.

پاسخ پرسش فوق این است که آنچه می‌خواهم در این نوشته مطرح کنم، در شمار مسائل شخصی نیست که نیازمند ارسال نامه خصوصی باشد. در این نوشته در واقع قصد دارم برخی از بزرگ‌ترین مشکلات رویاروی جامعه ایرانی را طرح کنم و نظر رهبری را هم در این باره جویا شوم، به این امید که طرح این موضوع برای سایر ایرانیانی هم که مانند من می‌اندیشند، مفید افتد.


پرسش نخست

پرسش نخست من از رهبری به همان حساسیت‌های موجود در مورد طرح پرسش و یا نقد اظهارنظرهای ایشان بر می‌گردد.

سوال این است که به چه علت شرعی، عقلی، قانونی و یا عرفی و بر اساس کدام مصلحت عمومی، پرسش علنی از رهبری و یا نقد گفته‌ها و عملکرد وی، عملا در جامعه ایران ممنوع است؟

از نقطه نظر شرعی می‌دانیم که حتی انبیا و اولیای خداوند که در نزد ما از منزلت معنوی بی‌مانندی برخوردارند، هیچگاه افراد جامعه و از جمله پیروان خود را از به چالش کشیدن رفتار و گفتار خود بر حذر نداشته‌اند و سیره پیامبر اسلام و خلفای راشدین بخصوص امیرالمومنین علی نیز نشان می‌دهد که آن بزرگان، هیچگاه در مقابل تندترین برخوردهایی که افراد عادی جامعه با آنها داشته‌اند، شدت عمل نشان نداده‌اند و اگر هم از تعرض لفظی بی‌ادبانه و بی‌موردی به خشم آمده‌اند، کلام را با کلام پاسخ داده‌اند و نه با تشکیل پرونده و ارجاع به قاضی و وضع مجازات.

در اینجا نمی‌خواهم با فهرست کردن شیوه برخورد پیامبر و اصحاب آن بزرگوار در برابر انتقادهای لفظی دیگران، فضل فروشی کنم، اما تاکید می‌کنم که مصونیت رهبری از طرح پرسش و انتقاد در جامعه ما، نه فقط سابقه‌ای در شرع ندارد، بلکه بدعتی بی‌سابقه در تفکر اسلامی به شمار می‌رود.


نقد گفتار و رفتار رهبری منع نشده است

از نقطه نظر عقلی نیز همه دلایلی که در حوزه نقد و پرسش به ذهن بشر می‌رسد، دلالت بر ضرورت انتقاد از رهبران جامعه در هر سطحی دارد و حتی یک دلیل عقلی نیز نمی‌توان برای حرمت نقد و پرسش از رهبران سیاسی و مذهبی جوامع ارائه کرد.

از لحاظ قانونی هم تا آنجا که من اطلاع دارم، توهین به رهبری در قوانین جمهوری اسلامی جرم شناخته شده، اما نقد گفتار و رفتار وی در هیچ قانونی منع نشده است.

از منظر عرفی نیز، امروزه در همه کشورهایی که رهبران آنها با رای مردم انتخاب می‌شوند، انتقاد و پرسش که جای خود، بلکه شهروندان از حق هر نوع تخطئه و تعرض لفظی به آنها نیز برخوردارند. نمونه‌ای از این تعرض‌ها و تخطئه‌ها را صدا و سیمای جمهوری اسلامی به نقل از مطبوعات آمریکا و انگلیس علیه رهبران این کشورها روزانه پخش می‌کند. حتی سیمای جمهوری اسلامی صحنه‌هایی از راهپیمایی معترضان به سیاست آمریکا در شهرهای مختلف آن کشور نشان می‌دهد که تصویر جرج بوش را به صورتی حیوانی خون آشام بر روی پلاکاردها حمل می‌کنند و پلیس هم متعرض آنان نمی‌شود.

به هر حال، وقتی که هیچ مبنای شرعی، عقلی، قانونی و عرفی برای منع نقد رهبری و پرسش از وی وجود ندارد، چرا کارگزاران امنیتی و قضایی نظام، در مورد کوچکترین اشاره غیر مستقیمی در گفته‌ها و نوشته‌های افراد به مواضع رهبری تا این اندازه سخت می‌گیرند و آن را ذنب لایغفر می‌پندارند؟

آیا رفتار آنان در این باره، مورد تایید رهبری است؟ اگر هست، بر اساس کدام حجت شرعی و یا عقلی؟ و اگر نیست چرا این موضوع علنی و صریح اعلام نمی‌شود تا هم راه نقد اصولی و منطقی گشوده شود و منتقدان احساس امنیت کنند و هم کارگزاران نظام امکان سوء استفاده از این مساله را پیدا نکنند؟

تا آنجا که من به یاد دارم، در دوران حیات بنیانگذار جمهوری اسلامی، به رغم فضای سنگینی که برخی از هواداران آتشین مزاج ایشان در جهت منع هر گونه نقد آن مرحوم ایجاد کرده بودند، آیت الله خامنه‌ای خود یکی از معدود منتقدان به نسبت صریح نحوه اداره کشور و پاره‌ای از اظهار نظرهای مرحوم آیت‌الله خمینی بود.

با توجه به این سابقه، انتظار می‌رفت که در دوره رهبری خود ایشان، فضای نقد و پرسش از مقام‌های عالی نظام بسط و گسترش یابد، اما متاسفانه نه فقط چنین نشد، بلکه صداهای ضعیفی هم که در دوران حیات آقای خمینی در نقد ایشان بلند بود، در دوره بعدی یا خاموش شد و یا هزینه سیاسی و امنیتی در پی داشت. من هنوز توجیهی منطقی برای این مساله پیدا نکرده‌ام و امیدوارم شخص رهبری یا یکی از نزدیکان ایشان، در این باره توضیحی ارائه کنند.


پرسش دوم

پرسش دومم اما مربوط به مساله‌ای است که برای جامعه ایرانی سرنوشت‌ساز شده و چنانچه در مورد آن، تصمیم درست گرفته نشود، چه بسا کشور ما را در شرایط فوق‌العاده خطرناکی قرار دهد.

همانطور که همه می‌دانیم، بحث دستیابی ایران به چرخه سوخت هسته‌ای، مدت‌ها است که ایران را اسیر بحرانی بین‌المللی کرده و سبب صدور قطعنامه‌های الزام آوری از طرف شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران شده است.

در اینجا من نمی‌خواهم از اهمیت یا عدم اهمیت برخورداری از چرخه سوخت هسته‌ای و یا از میزان تاثیر دستیابی به این چرخه در توسعه و پیشرفت کشور سخن بگویم.

اصلا فرض را بر این می‌گیرم که آنچه مقام‌های کشور در باره اهمیت استراتژیک سوخت هسته‌ای و تاثیر آن در پیشرفت کشور می‌گویند، تماما درست و دقیق باشد، اما به گمان من مساله اصلی این است که از خود بپرسیم به چه هزینه‌ای؟

در زندگی اجتماعی و فردی بشر بسیاری چیزهای مفید و خوب وجود دارد که به دلیل هزینه‌های مترتب بر آنها کنار نهاده می‌شوند، زیرا دنیا، دنیای تزاحم امور و نظام ترجیحات است.

در نظام ترجیحات یک ملت، حفظ موجودیت کشور بی‌گمان در راس اولویت‌هاست و پس از آن حفظ امنیت داخلی و سرمایه‌های انسانی و ملی قرار دارد.


نگاه به دستاورد علمی از دریچه حق و باطل

اگر قرار باشد دستیابی به یک دستاورد اقتصادی یا علمی، موجودیت یا امنیت یا سرمایه‌های ملی آن را به خطر اندازد، چه توجیه منطقی برای اصرار بر آن دستاورد وجود دارد؟

می‌دانیم که جمهوری اسلامی بر این نکته پافشاری می‌کند که منظورش از دستیابی به چرخه سوخت هسته‌ای، تولید سلاح اتمی نیست. با توجه به این نکته، چرخه سوخت هسته‌ای برای ایران تنها جنبه اقتصادی و علمی پیدا می‌کند. اما کدام دستاورد اقتصادی یا علمی در جهان وجود دارد که بتوان به آن از دریچه حق و باطل نگریست؟

هر امر اقتصادی به ناچار باید با مکانیسم تحلیل اقتصادی یعنی هزینه و فایده آن، مورد ارزیابی قرار گیرد و از همین روست که منتقدان برنامه هسته‌ای کشور با توجه به اصل هزینه – فایده، خیری در ادامه این برنامه در شرایط حاضر نمی‌بینند چرا که تبعات منفی تحریم فزاینده کشور و یا احتمال حمله نظامی به مراتب پر هزینه‌تر از فایده‌های دستیابی به چرخه سوخت هسته‌ای است.

در اینجا اما من از مقام رهبری نمی‌خواهم که نظر خود را رها کند و نظر منتقدان را بپذیرد چرا که هر کس بر اساس دیدگاه و اطلاعات خود، ارزیابی خاص خویش را از شرایط دارد. یک نفر ممکن است بر مبنای یک سری داده‌ها، شرایط را خطرناک تصور کند و فردی دیگر، بر اساس داده‌های متفاوت، اوضاع را عادی و معمولی فرض کند.


ارزیابی متفاوتی و حق بیان آن

سوال من از رهبری اما این است که چرا ایشان اصرار دارند که همه ایرانیان ارزیابی ایشان را از شرایط داشته باشند و اگر جز این باشد به تعبیر وی حرف دشمن را تکرار می‌کنند و یا به گفته برخی از مقام‌های امنیتی، از عوامل دشمن هستند.

در دنیای امروز، روزانه میلیون‌ها خبر و گزارش در باره یک موضوع انتشار می‌یابد که مسلما یک نفر نمی‌تواند همه آنها را مطالعه کند. هر کس به فراخور دیدگاه کلی خود نسبت به نظام جهانی، بخشی از اخبار را گزینش و آنها را مطالعه می‌کند.

از همین رو، ارزیابی افراد مختلف از شرایط خاص، به فراخور دیدگاه کلان خود و خبرهایی که خوانده‌اند، متفاوت است و این امری کاملا طبیعی است.

آیا از نظر رهبری، یک ایرانی بر مبنای مطالعات خود، نمی‌تواند ارزیابی متفاوتی نسبت به ایشان از شرایط کشور داسته باشد؟

و اگر ارزیابی متفاوتی داشت، نباید از حق بیان آن برخوردار باشد؟

اگر یک ایرانی بر اساس تجربه و نگاه خود، کشور را در معرض خطر ببیند، آیا می‌توان او را به دلیل نگرانی‌اش از آینده، مجرم و شریک دشمن دانست و به ترس و رعب متهم کرد؟

تاکید پی در پی رهبری و نزدیکان ایشان بر مرعوب بودن طرفداران انعطاف در برنامه هسته‌ای بخصوص باعث تعجب و تاسف است. مسلما ترس و رعب در زندگی فردی و جمعی صفات پسندیده‌ای نیستند، اما به نوبه خود مکانیسم‌هایی برای ادامه بقای بشرند. اگر قرار باشد در وجود هیچکدام از افراد بشر ذره‌ای ترس از کسی یا چیزی وجود نداشته باشد، آیا جهان انسانی یک لحظه برقرار می‌ماند؟ آیا اگر فردی به اتکای نترسی و بی‌باکی شخصی خود، جمعیت کثیری را به ورطه بدبختی و هلاکت اندازد، مستوجب تحسین و پاداش است؟

خدا رحمت کند کسی را که بر جان و مال و سرنوشت دیگران بیم و ترس داشته باشد.

به هر حال، واقعیت این است که بسیاری از ایرانیان، ارزیابی متفاوتی نسبت به ارزیابی مقام رهبری از مجموعه شرایط کشور و بحران هسته‌ای جاری دارند و دقیقا از آینده این کشور می‌ترسند! آیا باید ترس خود را کتمان کنند؟ و اگر نکردند، آیا باید مورد تهدید وزیر محترم اطلاعات قرار گیرند؟


تصمیم نهایی با همه ایرانیان

بار دیگر تکرار می‌کنم که من از مقام رهبری نمی‌خواهم که نظر خود را فرو گذارد و نظر دیگران را بپذیرد، اما از ایشان می‌خواهم در باره مساله‌ای که به سرنوشت تک تک ما و فرزندانمان مربوط می‌شود، اجازه دهد که نظرات و ارزیابی‌های متفاوت، در فضایی امن و آزاد مطرح شود.

به گمان من، در مساله‌ای در اندازه بحران هسته‌ای، تصمیم نهایی با همه ایرانیان است. ایرانیان برای تصمیم در این باره لازم است که نظر همه صاحبان اندیشه و نظر را بشنوند و در فضایی آرام و معقول از هر تصمیمی که صلاح می‌دانند، پشتیبانی کنند.

آیا مقام رهبری با این مساله موافقند؟

به باور من، سرنوشت آینده ایران تا حدود بسیار زیادی به تصمیم رهبری کشور در باره موضوع فوق گره خورده است و اگر ایشان در این باره تصمیم صحیحی بگیرند، بدون شک گفتنی‌های بسیاری برای طرح نزد ایشان وجود خواهد داشت.

خداوند همه ما را در شناخت حقیقت، که به تعبیر امیرالمومنین علی از موری سیاه بر سنگی سیاه در دل شبی سیاه، پنهان‌تر است، یاری رساند.

خانواده شهید کیانوش آسا خواهان بررسی و روشن شدن زوایای پنهان شهادت او شدند

آيت الله سيدعلي محمد دستغيب: باید در آن حقی که درکش کردید، ایستادگی بیشتری کنید.


پنجشنبه ، ۵ آذر ۱۳۸۸ ، ۲۲:۳۴
مرجع سبز :پايگاه اطلاع رساني برهان، اخيرا متني از بيانات آيت الله سيدعلي محمد دستغيب را منتشر كرده كه نشان از آن دارد كه اين عالم روحاني اهل شيراز، نه تنها از موضع گيري ها و اظهار نظرات اخير خود نادم نيست، بلكه كماكان هرآنچه در قضاياي پس از انتخابات انجام داده را، "درست" و "روشن تر" مي داند. مطلب منتشر شده در وبسايت برهان، هم چنين بيانگر اين نكته است كه آيت الله از ديگراني كه مواضعي در ماه هاي گذشته داشته اند نيز، خواسته تا دچار شك و شبهه نشده و در عوض بر  آن حقی که درکش کرده اند، ایستادگی بیشتری نمايند.
متن منتشر شده نظرات آيت الله دستغيب در پايگاه اينترنتي برهان را با هم مي خوانيم:
"وقتی پیامبر رحلت کردند اکثریت مردم به ایشان پشت کردند. حضرت علی ماند وسه نفر. مولا علی واصحابشان شروع کردند به روشن کردن افراد ونا امید نشدند. 25 سال گذشت. مردم به علی (ع) هجوم آوردند، اما هنوز باید امتحانات پیش می آمد وعیار هرکسی مشخص می شد. هر کدام از ائمه اطهار به نوبه خود امتحاناتی داشته اند. باید امتحانات پیش آید وحقایق روشن گردد.
در همین جریان پس از انتخابات قضایایی پیش آمد؛ یک عده ای خیلی پیزوری در آمدند گفتند ما باید برویم زردتشتی شویم, نصرانی شویم و... پناه به خدا مگر شما دینتان را از داخل زباله دان پیدا کرده بودید؟ دین یعنی آن چیزی که انسان پیدایش کرده از درونش، با دعوای عده ای که نباید پا روی آن گذارد.
یک عده ای فقط مقلد صرف بودند ودنبال ریاستشان بودند و این گونه افراد هم مشخص شدند. تا زمان ظهور حضرت مهدی آنقدر انسانها باید زیر و رو شوند و امتحان بدهند که تا آن وقتی برسد که همه دنیا دنبال مصلحي باشند.
یک حزب خاصی است که نظرشان این است که فکر می کنند بایستی ما کاری انجام دهیم که اجتماع خراب شود تا حضرت حجت (ع) ظهور کنند. آخر مگر خراب شدن یا نشدن دست توست؟ تو کی هستی که خراب کنی یا نکنی؟ هر کسی این حرف را بزند، خودش را خراب می کند نه مردم را.
موقعی که حضرت حجت (ع) تشریف می آورند، مردم تعقلشان آماده است؛ یعنی آماده این هستند که در فکر و تعقل فرو روند. در روایت آمده است که امام زمان (ع) دست روی سر افراد می کشند تا زمینه ای پیدا کنند برای تعقل.
جنابعالی هم در هر کجا باشید، این نکته را توجه داشته باشید که باید در آن حقی که درکش کردید، ایستادگی بیشتری کنید نه اینکه در وقایعی که پیش می آید، انسان شک وشبهه اش زیاد گردد؛ مثلا بگوید حالا راه ما چطور است؟ آیا درست می رویم یا نه؟ این حرف ها اصلا غلط است؛ این راهی را که بنده وجنابعالی رفتیم، درست بلکه روشن تر هم است."
به نقل از صداي فردا

مبارزه خياباني ايران و يمن



کمپین "من عاطفه‌ام، مرا هم زندانی کنید"

٦ آذر ١٣٨٨
شهرزادنیوز: گروهی از فعالان مدنی برای جلب توجه افکار عمومی، فراخوانی انتشار داده و آغاز کمپین "من عاطفه‌ام، مرا هم زندانی کنید" را اعلام کرده‌اند.
بر اساس این فراخوان، عاطفه نبوی اولین زنی است که تنها به دلیل شرکت در تظاهرات 25 خرداد حکم محکومیت گرفته است. این فعالان علت راه‌اندازی کمپین را جلب توجه افکار عمومی و نهادهای بین‌المللی به حکم غیرعادلانه علیه عاطفه نبوی ذکر کرده‌اند.
آنان از کسانی که در اعتراضات پس از انتخابات در ۲۵ خرداد شرکت کرده‌اند، خواسته‌اند با نوشتن چند خط نامه "برای عاطفه و برای دستگاه قضایی" بگویند که آن‌ها هم در تظاهرات شرکت داشته اند.
عاطفه نبوی در روز 25 خرداد به همراه هفت نفر از دوستانش در خانه بازداشت شد و 95 روز در بند 209 به سر برد. یکی از اتهامات او "ارتباط با سازمان مجاهدین" بود که در دادگاه از این حکم تبرئه شد، ولی به اتهام "شرکت در تظاهرات غیر قانونی 25 خرداد" به 4 سال حبس تعزیری محکوم گردید.
در حال حاضر چند تن دیگر از اعضای خانواده نبوی نیز در زندان به سر می‌برند و یا محکومیت‌های تعلیقی گرفته‌اند. گفته می‌شود که علت اکثر دستگیری‌ها و فشارهای وارد بر این خانواده حضور اعضای این خانواده در قرارگاه اشرف می باشد.

۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

ضرب و شتم يك بسيجي اصلاح طلب در همايش تقدير از بسيجيان

خبرگزاری هرانا- حقوق شهروندی: راه علي تقي پور 44 ساله از جانبازان و فرماندهان جنگ و بازنشسته سپاه خوزستان كه توسط بسيج براي حضور در اين مراسم دعوت شده بود از سوي عوامل بسيج در مسجد جامع این شهر، مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
به گفته شاهدان عيني به هنگام ورود اين پاسدار بازنشته اصلاح طلب، فرمانده سپاه رامهرمز با مشاهده وي، او را با الفاظي چون ضد انقلاب، ضد ولايت فقيه و مزدور بيگانه مورد فحاشي قرار داد.
لازم به ذكر است تقي پور از اعضاي مركزي ستاد مير حسين موسوي در رامهرمز بود و هم اكنون از فعالان جنبش سبز است كه  در جريان روز قدس بازداشت و به 6 ماه حبس و 75 ضربه شلاق محكوم شد و با توجه به  شرايط جسمي و جانباز شيميايي بودن وي، اين حكم به پرداخت جزاي نقدي تبديل شد. 

استراتژی شکست؟

پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر
به نام خدا
جناب آقاي ابوالحسن بني صدر
سلام
احتراماً از توجه شما و اعلام نظر در مورد پيشنهاد نقش اساتيد دانشگاهها تشكر ميكنم.
قصد ارائة مطلبي در مورد نكته اي از " نقش دانشگاهها ؟ - اگر در رأس معامله انجام گيرد ؟ "دارم. قبل از آن، يك توضيح كلي در ارتباط با آن پيشنهاد اينكه، اگر حركت اعتصابي فعلي اساتيد، منجر به تحريك و شكل گيري نيروي اساسي اعتراضي بر ضد نظام ولايت فقيه و سپاه نشود، پس مردم منتظر چه فجايع ديگري هستند تا حركت وسيعتري شكل گيرد؟ و چه احتياجي به روشن كردن بيشتر مردم است، وقتي رژيم به اين شدت و وسعت و آشكارا، خود گوشه اي از چهرة كثيفش را به نمايش گذاشت؟ ديگر چه جاي روشن كردن بيشتر مردم است؟ (1) به نظر ميرسد اگر امسال به رژيم ضربة اساسي وارد نشود، براي زمان طولاني بايد تحت سلطة آن باقي بمانيم. ديگر اينكه دانشگاهها در رژيم ولايت فقيه، آنچنان جاي مناسبي براي تحصيل علم نيست. و البته نظر شما صحيح است كه ممكن است در صورت اعتصاب استادان آزاديخواه، طرفداران رژيم خود را طرفدار دانش بنامند و آزاديخواهان را ضد تحصيل علم. اگر اعتنا به اين مسأله را خيلي ملاك قرار دهيم، پس در اين صورت اعتصابات ديگر هم وضعيت مشابهي دارد. (2)
مثلاً اگر روشنفكران مشغول كار در صنايع، اعتصاب كنند، رژيم و فاسدان مي شوند طرفدار پيشرفت صنايع و آزاديخواهان و مصلحين مي شوند ضد آبادگري. و در مورد اينكه دانشجو بخواهد همزمان تحصيل علم كند و همزمان نقش مؤثر در جنبش اعتراضي داشته باشد، نتيجه اش ميتواند عدم توفيق در هر دو زمينه باشد. ( در نظر بگيريد در ايران امروز، با مشكلات بزرگ آموزشي و رفاهي و خوابگاهي و ... براي دانشجويان، صِرف پرداختن به تحصيل دانش هم بسيار پر زحمت است ) (3) و ديگر اينكه واقعيات نشان مي دهد وقتي كلاسهاي دانشگاه طبق روال برگزار گردد، دانشجو به شدت مجبور به درس خواندن خواهد بود و ساير فعاليتها بسيار كاهش مي يابد ( مگر در مورد قشر درس نخوان ) به ويژه در رشته هاي مهندسي و برخي دروس علوم پزشكي و پايه و ديگر رشته ها.
نظرات شما كلاً عقلاني و صحيح است، اما احساس مي كنم، ايران امروز را از بعضي جهات بهتر از آنچه كه هست تصور مي نماييد. يعني افعال و تحميلات رژيم ولايت فقيه را كاملاً منظور نمي كنيد. (4) اگر قرار باشد استاد و دانشگاه در جاي درست خود باشند و در آنجا عمل كنند، اين در نظام ولايت فقيه و سپاه ميسر نيست. اصولاً در نظام ولايت فقيه و سپاه، تقريباً هيچ چيز در جاي درست خود نمي تواند قرار گيرد. و از نتايج رفتارهاي نظام ولايت فقيه اينست كه دانشگاههاي امروز، از يك دانشگاه استاندارد، خيلي فاصله دارند. دانشجو در مشكل است و استادان جديدي درست شده اند كه بايد گفت بيسواد هستند. نظر من آن بود كه وضعِ فعلي مملكت براي برپايي اعتراضات مردمي گسترده، تا حد زيادي مناسب است و اساتيد مي توانند نقطة مناسبي براي شروع يك اشتعال گسترش يابنده باشند (*). اما شما آن را ريسك مي دانيد يا حتي نادرست. ما از اين رژيم و اعمالش به تنگ آمده ايم، مي خواهيم با فشار بيشتر مردم در زمان كوتاهتر پيكار كنيم. (5) اما شما پيكاري طولاني تر ولي عاقلانه تر را بيان فرموديد. البته نظر شما خوب است. اما كساني كه تحت قيوميت ناحقّ اين رژيم به سر مي برند و نمي خواهند تمام نشانه هاي آدم بودن را رها كنند، خيلي معذ ب هستند و خواهان به پايان رسيدن هر چه سريعتر اين نظام جور هستند (**).
به راستي ديگران چگونه مي توانند، با اينكه رژيم از ادامة تحصيل عده اي از دانشجويان آگاه و خوب، جلوگيري كرده است، به كار معمول خود ادامه دهند؟! و مهم اينكه در دانشگاههاي با اوضاع آموزشي، آزمايشگاهي، رفاهي خيلي خيلي بد، چه جاي تحصيل است !؟
اكنون در ايران، در بسياري از اوقات در استفاده از اينترنت و سرويسهاي پست الكترونيك، مشكل حاد وجود داد. با اين گونه رفتارهاي رژيم اصلاً امكان روشنگري ديگران، سلب ميشود.
َأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (16)
آيا براى كسانى كه ايمان آورده اند هنگام آن نرسيده كه دلهايشان به ياد خدا و آن حقيقتى كه نازل شده نرم [و فروتن] گردد؟ و مانند كسانى نباشند كه از پيش بدانها كتاب داده شد و [عمر و] انتظار بر آنان به درازا كشيد، و دلهايشان سخت گرديد و بسيارى از آنها فاسق بودند؟(آية 16 سورة حديد )
خلاصه نظر من اينست كه استاد و دانشگاه در درجة اول و بقية جامعه در درجة بعد، - در صورت وجود نشانه هاي اعتراضي فعال تر – جلوتر رفته و در عمل اقدامات مؤثرتري انجام دهند ( اينكار خيلي بهتر است )، و در اين راستا غيرمنطقي نيست كه از اساتيد دانشگاه عملكرد اعتراضي مؤثرتري انتظار رود. تشويق و تحريك براي اعتصاب عمومي بسيار بسيار مفيد است ( و معلوم است موفقيت در صورت سراسري شدن اعتراضات، قابل وقوع است ). البته روشن است كه جنابعالي بسيار بهتر و بيشتر، از مضرات رژيم ولايت فقيه آگاه هستيد .
در هر صورت از شما، قدرداني ميكنم و به طور كلي نظرات صحيحي ارائه نموديد.
● یادآوری: شماره گذاریها از این جانب است و قصد مشخص کردن مواردی هستند که، به ترتیب زیر، موضوع بحث قرار می دهم
بحث در باره نظرهای هموطن گرامی که بحق خواستار آنست که در اولین فرصت ایران از ولایت مطلقه فقیه و ستون پایه های قدرت بیاساید:
نخست به استراتژی شکست می پردازم که «اصلاح طلبان» اتخاذ کرده اند تا معلوم شود مشکل اصلی کدام است:
● جنبش پیروز جنبشی است که استقلال عمل دارد. یعنی کنش است و واکنش نیست. جنبشی که در واکنش فرو کاسته شود، محکوم به شکست است. چرا که ابتکار عمل از آن قدرتی است که جنبش عکس العمل آنست. وقتی عرصه جنبش محدوده رژیم می شود و جنبش و خواست های ممکن، جنبش و خواست هائی می شوند که در این محدوده مجاز هستند، پس قدرت متجاوز است که هم محدوده جنبش و هم خواستهای آن را معین می کند. در حقیقت جنبشگران، از آغاز به حاکمان گفته اند پا را از دایره ای که آنها مجاز دانسته اند، بیرون نخواهند نهاد. این رویه جام زهری است که به جنبش نوشانده می شود و درجا آن را می کشد:
الف – رژیم حاکم می داند که جنبش از «محدوده ممکن» پا فراتر نمی گذارد. پس سیاست سرکوبگرانه خود را به ترتیبی اتخاذ و به اجرا می گذارد که جنبش در محدوده بماند و بتدریج، فرو بخوابد. همانطور که می بینیم، شدت سرکوب هیچ تناسبی با جنبش در محدوده رژیم ندارد. بلکه متناسب با جنبشی است که سرنگونی رژیم را هدف کرده باشد.
ب – مردمی که می باید در جنبش شرکت کنند، چون می دانند عرصه جنبش محدوده رژیم است، آمادگی لازم را برای رویاروئی سرانجام بخش پیدا نمی کنند. لذا جنبش نمی تواند همگانی شود. در حقیقت، جنبش در محدوده رژیم حاکم، نمی تواند حقوق همگانی را هدف قرار دهد، بلکه تنها بکار آن می آید که تعادل قوا در درون رژیم را بسود جناحی و بر زیان جناح دیگری تغییر دهد. این واقعیت، از زبان یکی از سخنگویان «اصلاح طلبان» اظهار شده است:
" خواست جنبش سبزاینست که انتخابات ریاست جمهوری ابطال شود و انتخابات جدید برگزار شود. اين را هم بدانيد که ما به دنبال جدايی دين از حکومت که هيچ، به دنبال برقراری دموکراسی هم نيستيم چون دموکراسی در کشوری مثل کشور ما فعلا ـ حتی به روزگاران ـ قابل برقراری نيست».
بیان قدرت بدون تناقض وجود ندارد. تناقض های موجود در یک بیان، اندازه دوری آن را از استقلال و آزادی انسان معلوم می کند: در این بیان، گوینده ابطال انتخابات و انتخابات آزاد را می خواهد و دموکراسی را نمی خواهد!. اگر در ایران دموکراسی به روزگاران نیز قابل برقرار نیست، پس انتخابات چه معنی می دهد و اعتراض به تقلب در آن از چه رو است؟ اگر گوینده دموکراسی نمی خواهد، اعتراض او به رفتار جائرانه آقای خامنه ای چه معنی دارد؟ اگر دموکراسی در ایران امروز کاربرد ندارد، جانشین کردن احمدی نژاد با موسوی، چه تغییری را ایجاد می کند؟ آیا نقش مردم اینست که قربانی بدهند تنها برای این که در یک رژیم استبدادی، وسیله جابجائی مهره ها شوند؟ این تناقض گوئی ها اعتراف به این واقعیت است که در محدوده ولایت مطلقه فقیه، تغییر احمدی نژاد با موسوی، تغییری در رابطه دولت جائر با مردم ایران پدید نمی آورد. زیرا بنا نیست که مردم ایران سر سرنوشت خود حاکمیت پیدا کنند. بر زبان آوردن چنین سخنی در کشور استبداد زده نیز توجیه نداشت چه رسد که در خارج از کشور بر زبان آید. مردمی که سرنوشت خود را به پرورده های استبداد می سپرند، سرنوشتی بهتر از آنچه دارند، نمی یابند. بهوش باید بود که کسانی با این طرز فکر جز عامل شکست جنبش نمی توانند شد.
بدین قرار، پیش از هرکار، هدف و میدان عمل است که می باید از ابهام خارج شوند. وگرنه، پیشنهاد این یا آن روش به استادان و دانشجویان، خود را در بند نقش ایوان نگاه داشتن است. بلحاظ اهمیت تعیین کننده خارج کردن هدف و محل عمل از ابهام، یادآوری دو تجربه تاریخی بسی سودمند است:
● پیش از ملی کردن صنعت نفت، نظرهای گوناگون ارائه می شدند. مبنای این نظرها را نیز «ممکن» ها و «ناممکن» ها تشکیل می دادند. برای مثال، رزم آرا نخست وزیر و مخالف ملی کردن نفت بود. او در مجلس گفت:
ملت ایران یک لولهنگ نمی تواند بسازد چگونه می تواند صنعت نفت را اداره کند؟ مصدق و جبهه ملی که او رهبری می کرد، می گفتند:
پایان بخشیدن به سلطه انگلستان بر ایران، بیش از وجه اقتصادی ملی کردن صنعت نفت اهمیت دارد. علاوه بر این که در استقلال، ایرانیان می توانند صنعت نفت را اداره کنند، عمل در «محدوده ممکن» یعنی ابدی گمان بردن سلطه انگلستان برایران و در محدوده این سلطه، دیگر «تقسیم منصفانه» درآمد نفت بی معنی است زیرا سهم ایران نیز به اقتصاد مسلطی باز می گردد که اقتصاد انگلستان است.
در روزهای پیش از کودتای 28 مرداد 1332، بنا بر 2 سند، امریکا به این نتیجه رسید که راهی جز حل مسئله نفت با حکومت ملی مصدق وجود ندارد. اما آنها که سلطه انگلستان و امریکا را تضمین حاکمیت خود بر ایران می دانستند کودتا کردند. بنا بر قرارداد کنسرسیوم، در آمد ایران افزایش یافت اما اقتصاد تولید محوری که حکومت مصدق پایه می گذاشت، جای به اقتصاد مصرف محور داد و همه درآمد نفت بعلاوه قرضه ها به اقتصاد امریکا و انگلستان بازگشت.
● پیش از انقلاب ایران، اهل سیاست و نیز اهل دیانت، میدان عمل را «محدوده ممکن» گزیدند: طلب استقلال به امریکا بر می خورد و مطالبه حق حاکمیت ملت و خلع ید از شاه، به سلطنت استبدادی بر می خورد. آن زمان، آقای خمینی، همچون اصلاح طلبان امروز، شاه را از انقلاب می ترساند و دعا می کرد ایران گرفتار انقلاب نشود!. استراتژی، استراتژی شکست بود و همه آنهاکه در «محدوده ممکن» فعالیت می کردند، شکست خوردند.
پس از انقلاب، تاریخ سازان دروغ ها ساختند تا مردم ایران ندانند که هنرمندانی که پای از «دایره ممکن» بیرون نهادند، دانشجویان بودند. دانشجویان، در درون و بیرون از مرزها، از «محدوده ممکن» بیرون آمدند و در فراخنای باز، شاه باید برود را دستور روز و حاکمیت ملت، بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی را خواست جنبش ملی کردند. در روزهای پیش از شروع جنبش، اهل سیاست به آقای خمینی، در نجف، پیام دادند که هرگاه به امریکا حمله نشود و بنا بر تغییر در حد ممکن باشد، امریکائیها آماده اند حتی شاه را ببرند. در اوج جنبش همگانی مردم ایران نیز، با سولیوان، واپسین سفیر امریکا در ایران، توافق «اتحاد روحانیت و ارتش» را به نمایندگی از آقای خمینی، امضاء کردند. ساختن ستون پایه های استبداد (سپاه و دادگاه انقلاب و جهاد سازندگی و بنیاد شهید و کمیته ها و...) بازگشت به محدوده ممکن، بنا بر این، اتخاذ استراتژی شکست بود و کار به استقرار تبهکارترین استبدادها که استبداد ولایت مطلقه فقیه است انجامید.
انتخابات قلابی اخیر نیز، نمونه دیگری است. امروز آقای خامنه ای مدعی است صفت تقلبی دادن به این انتخابات رسوا، جرم بزرگ است. بدین سان، ماندن در محدوده رژیم و به جای عمل کردن، عکس العمل شدن، کار را به جائی رسانده است که متقلب و مجرم اصلی، برای قربانیان تقلب و جنایت خویش، شاخ و شانه می کشد!
بدین قرار، نخستین کار دانشگاهیان و دانشجویان خارج شدن خود و خارج کردن جنبش از موقعیت واکنش و ابتکار عمل را از آن خود و جنبش کردن است. بدیهی است، ابتکار عمل را از آن خود کردن نیازمند بیرون آمدن از «محدوده ممکن» و هدف کردن استقلال و آزادی، بنا بر این مطالبه ولایت جمهور مردم است. همان ولایتی که آقای خمینی در نوفل لوشاتو و در برابر دنیا، بدان متعهد شد و با قرارگرفتن در موضع قدرت، نقض عهد کرد. کوتاه کردن عمر رژیم مافیاهای نظامی – مالی بدون این کار و بکار بستن تدابیرضرور برای همگانی کردن جنبش، نا شدنی است.
تشریح تفاوت استراتژی شکست با استراتژی پیروزی، بحث در باره نظرهای پرسش کننده گرامی را از روشنی بایسته برخوردار می کند:

1 - این نظر که مردم ایران روشن شده اند و دیگر چه جای روشن کردن است؟ صحیح بنظر نمی رسد. چرا که اگر جمهور مردم از هرآنچه لازمه یک جنبش همگانی است، از جمله از توانائی خود بر پیروزی بر استبدادیان، آگاه می بودند، جنبش هم اکنون به پیروزی رسیده بود. هرگاه قرار بر جانشین کردن ولایت فقیه با ولایت جمهور مردم باشد (پرسش کننده بر این نظر است)، پس می باید تکلیف آلترناتیو معین شود و جامعه ایران از این ترس که مبادا ایران افغانستان دیگری بگردد، رها شود. حال آنکه، اصلاح طلبان، بسا نادانسته به زیان خود عمل می کنند وقتی مردم را می ترسانند که اگر هدف را جانشین کردن این رژیم با دموکراسی کنند، ایران افغانستان می شود. باز به زیان خود عمل می کنند وقتی از این که جنبش از «رهبرانش» عبور کند، نگرانی شدید خویش را ابراز می کنند. چرا که ترسها دشمنان جنبشها هستند و چون آنها را کسانی القاء می کنند که «رهبران جنبش سبز» نامیده می شوند، اثرشان بر جنبش، اثر سم می شود و جنبش را از پا در می آورد. بسا آنها، بخاطر سابقه هاشان، از هدف شدن ولایت جمهور مردم، می ترسند. حال آنکه راه برای حر شدن باز است و ایران مستقل و آزاد، می باید ایرانی بگردد که استقامت در برابر استبدادیان را ارج می نهد و به هرکس، به اندازه استعدادش، مجال خدمت به خود را می دهد. بدین قرار، میان آنها که ولایت جمهور مردم را هدف می کنند مرزی باقی نمی ماند و حتی به افراد و گروههائی از مثلث زور پرست که استقلال و آزادی را بر می گزینند، امکان خدمتگزاری داده می شود. بدین قرار، حل مسئله آلترناتیو و زدودن ترسهای دیگر، کار لازم دومی است که انجامش جنبش را همگانی و عمر رژیم جنایت و خیانت و فساد را کوتاه می کند.

2 - استدلال این جانب این نبود که هرگاه استادان اعتصاب کنند، رژیم جنبش کنندگان را ضد دانش و خود را جانبدار دانش قلمداد خواهد کرد. استدلال این بود که دانشگاهها می باید دو کار مغز و قلب را با هم انجام دهند: بیان آزادی را که به عقل می پذیرند، به قلب، چون خون، در جامعه فراگیر کنند. ایفای این نقش بزرگ ایجاب می کند دانشگاهها در کار و خلاق باشند. چنین دانشگاه هائی را رژیم تحمل نمی کند و درپی تعطیل آن می شود. پرسش اینست: آیا باید به رژیم امکان داد دانشگاهها را تعطیل کند و عامل تعطیل را هم دانشگاهیان قلمداد کند؟
اما اعتصاب در دانشگاهها – که در مرحله ای از جنبش بسا ضرورت پیدا کند- با اعتصاب در کارگاهها، مقایسه کردنی نیست. چرا که نقشی که در حال حاضر دانشگاهها می توانند ایفا کنند، کارگاه ها نمی توانند انجام دهند. علاوه بر این که اعتصاب در کارگاهها نیز می باید با موقع سنجی و به ترتیبی انجام گیرد که رژیم را از سرکوب جنبش یکسره ناتوان کند. قاعده ای که جنبش می باید از آن پیروی کند، از کار انداختن قوای سرکوبگر رژیم است. بسا توأم کردن جنبش با کار در کارگاه ها و دستگاههای اداری، زودتر دستگاه سرکوب رژیم را از کار می اندازد. برای مثال، هرگاه بنا بر این گذاشته شود که محتوای قانون می باید کرامت و حقوق انسان و حقوق ملی و محیط زیست باشد و همگان این حقوق را رعایت کنند و قوانین ضد حقوق و مقرراتی را اجرا نکنند که محتوائی جز زور ندارند، الفتی میان قشرهای مختلف جامعه پدید می آورد. هم جامعه قانون مداری – قانونی که محتوایش حقوق و کرامت انسان و حقوق ملی و حقوق طبیعت است – را تمرین و قانونمند می شود و هم جنبش همگانی می شود و هم جامعه صاحب اخلاق و فرهنگ آزادی می شود.
در کشورهای دیگر، اداریان و کارکنان سازمانهای دولتی روشی را آزموده اند بسیار کار ساز و آن، بکار بردن تمامی مقررات وضع شده برای بلااجرا کردن اوامر مقامات تصمیم گیرنده دولت است. هرگاه جمهور کارکنان دولت این روش را بکار برند، دولت جائر و جابر زود تر از پا در می آید.
با این حال، جنبش از قاعده تغییر زود به زود روشها و محل و زمان می باید پیروی کند.
3 - نظر پرسش کننده در این باره که توأم کردن درس خواندن با شرکت در جنبش، کار سختی است، با نظرهای دیگر او، در این باره که دانشگاهها محل درس و بحث جدی نیستند، ناسازگار است و واقعیت نیز ندارد. در سالهای 39 - 42، کمیته دانشگاه به این نتیجه رسید که هم برای آنکه جمهور دانشجویان در جنبش شرکت کنند و هم برای آنکه خانواده ها، از بابت مزاحمت فعالیت سیاسی با تحصیل، نگرانی پیدا نکنند و هم برای این که رژیم نتواند دانشجویان مبارز را کسانی معرفی کند که چون توان درس خواندن را ندارند، فعالیت سیاسی را دست آویز کرده اند، می باید دانشجویان مبارز، بهترین ها باشند. چنان شد که دانشجویان عضو سازمان جبهه ملی با بهترین معدل ها قبول می شدند. با آنکه بخشی از سال را نیز مخفی بودند و یا در زندان.
از میان تجربه ها، این تجربه که مبارزه سیاسی دنباله فعالیت علمی دانشجو بگردد، از همه موفق تر شد. استبداد جامعه ایرانی را به زندگی در یک رشته دوگانگی ها ناگزیر کرده است. از آنها، یکی دوگانگی زندگی روزمره و مطالبه حقوق خویش با زندگی دانشجوئی است. دانشجویان ایران از این نظر که، بردوام، جانب استقلال و آزادی را در برابر وابستگی و استبداد گرفته اند، در کشورهای اسلامی و بخش بزرگی از جهان غیر مسلمان، موقعیت فریدی دارند. این موقعیت ممتاز را از جمله به دلایل ذیل دارند: ● جنبشهای ایرانی، دست کم از مشروطیت بدین سو، استقلال و آزادی را هدف کرده اند. هدف شدن استقلال و آزادی، همواره با روش شدن استقلال انسان (رهبری کننده هر انسان خود او باشد) و آزادی (خشونت زدائی و اختیار گزینش اندیشه راهنما و راه و روش) او همراه نبوده است.

● با وجود این، بحث آزاد در دانشگاه تأسیس شد. در دوران 30 ساله استبداد نیز، دانشگاهها بوده اند و هستند که در حد توان کوشیده اند جریان آزاد اندیشه ها و اطلاعات را برقرار کنند.
دانشجوئی، رشته تحصیل هرچه باشد، با این دو کار بس اساسی، نه تنها ناسازگار نیست، بلکه از این دو کار، سود فراوان می برد.
● فراوان شنیده می شود که دانشجویانی می گویند: چه سود در ادامه تحصیل و این حکم را توجیه گر رها کردن تحصیل می کنند. این روش نیز، پذیرفتن شکست است. دانشجوئی که چنین روشی را بر می گزیند، بنا را بر این می گذارد که عمر رژیم از عمر او بیشتر است و در این رژیم تحصیل بکاری نمی آید. شمار بزرگ دیگری نیک تحصیل می کنند برای این که پایان نامه تحصیل را بگیرند و از ایران مهاجرت کنند. مبارزه را ادامه کار دانشجوئی کردن از جمله به این معنی است که دانشجو یأس از تحول را با امید به تغییر و اعتماد به نفس جانشین کند و به جای القای ناتوانی خویش به خود، توانائی های خود را بکار گیرد. بدین سان، دانشجو می آموزد که «چون تغییر می کند، تغییر می دهد».

4 – احساس پرسش کننده گرامی اینست که این جانب وضعیت ایران را بهتر از آن که هست تصور می کنم و عامل تباه گر ولایت مطلقه فقیه را در نظر نمی گیرم. اما اگر این عامل را در نظر نمی گرفتم، چگونه می توانستم به جنبش همگانی بیاندیشم و، طی سه دهه، در حالی جنبش همگانی را بطور مداوم، تبلیغ کنم که کسی بدان باور نداشت؟ چگونه می توانستم ولایت فقیه را یکی از موضوع های مطالعات مستمر خویش کنم و بطور مرتب اثرات ویرانگرش را بر اقتصاد و برروابط اجتماعی و سیاست و فرهنگ و دین و محیط زیست و موقعیت ایران در جهان، با مردم ایران و جهان در میان گذارم؟ چگونه می توانستم، بهنگام حضور آقای خمینی در فرانسه، نسبت به خطر «فاشیسم مذهبی» هشدار بدهم و از آقای خمینی بخواهم بر ولایت جمهور مردم تصریح کند؟ چگونه می توانستم در مجلس خبرگان، نسبت به استبدادی هشدار بدهم که بر قرار شد؟ هرگاه پرسش کننده برآن شود که ببیند چه کسان و گروه هائی به این گونه فعالیتها پرداخته اند، در می یابد که یکی از دلایل ادامه حیات این رژیم جنایت و خیانت و فساد گستر، از جمله به خاطر خود و یکدیگر را سانسور کردن ها در این باره ها است.
با وجود این، گفته و نوشته های پیشین و نظری که نویسنده دارد، ملاک نیست. ملاک نظری است که برای مثال، در باره نقش دانشگاهها اظهار کرده است. در این نظر است که می باید دید ولایت فقیه لحاظ شده است یا خیر؟ هرگاه پرسش کننده گرامی به پاسخ این جانب به پرسش خود (سرمقاله انقلاب اسلامی شماره 734 ) مراجعه کند، می بیند:

● به این امر مهم توجه کرده ام که در جامعه امروز ایران، دانشگاهها، از لحاظ مرجع فکری، مقام اول را یافته اند. حال اگر دانشگاه بخواهد جامعه از ولایت فقیه بیاساید و خود نیز نقش مرجعی را بازی نکند که مردم کورکورانه از او تقلید کنند، می باید جریان آزاد اندیشه ها و جریان آزاد اطلاعات را نخست در سطح خود و آنگاه در سطح جامعه برقرار کند به ترتیبی که وجدان همگانی بیان آزادی را بمثابه اندیشه راهنما بپذیرد.

بدیهی است به این امر توجه شده است که دانشگاهها بیان آزادی را نجسته و ندارند. از این رو، برقرار کردن جریان آزاد اطلاعات یک ضرورت است. آن دانش مادر که دانشگاه ها می توانند بجویند، این دانش است.

● پیش از آنکه آقای خمینی بگوید هرچه می کشیم از دانشگاهها است و دانشگاهها را تعطیل کند، جانبدار آزادی در دانشگاهها بود و می گفت:

«دانشگاه که مرکز علم و سازنده آینده ملت است، تعطیل است. نمی گذارند کارش را بکند. می ریزند توی آن. زن و مردش را می زنند، زخمی می کنند، یا می گیرند و می برند در حبس ها. دانشجو را کتک می زنند و می کشند » (در دیدار با گروهی از ایرانیان مقیم اروپا، نوفل لوشاتو 20 مهر 1357) .
و خود و جانشین او با دانشگاه ها کاری کردند که هیچ دشمن دانشی با دانشگاه نکرده بود. پس، با توجه به تجربه دو استبداد، دانشگاه می باید خشونت زدائی را روش کند و از خود الگوی یک جامعه آزاد را بسازد. بهوش باید بود: جامعه نمی تواند به جنبش درآید هرگاه خود را در مدار بسته دو مدعی ولایت مطلقه ببیند: یکی بنام دین و دیگری بنام علم. دانشگاه باید بداند که علم نه مرام است و نه چماق. دورانی که علم توجیه گر«دیکتاتوری رشد» بود، بسر رسیده است. با وجود این در غرب، دانشگاه رابطه علم با قدرت را هنوز نگسسته است. چرا دانشگاه ایران، ولو عقب مانده در دانش، این رابطه را نگسلد و در پرتو آزادی، در دانش پیشی نگیرد و ترس جامعه را از تحول، به شجاعت برآمده از امید به استقلال ایران و استقلال و آزادی انسان، بدل نکند؟
5 – پرسش کننده گرامی اینطور پنداشته است که جامعه به تنگ آمده است و می خواهد در زمانی کوتاه از شر رژیم ولایت فقیه بیاساید. اما این جانب، راه و روشی را پیشنهاد می کنم که در دراز مدت نتیجه می دهد. به یاد او و هموطنان خود می آورم که زمانی، در جمع گردانندگان سپاه، نسبت به پی آمدهای زورمداری هشدار دادم و اثرات خشونت زدائی را تشریح کردم. کسانی از آنها، گفتند: نسخه شما در دراز مدت نتیجه می دهد. در کوتاه مدت، با زور است که می باید موانع را از پیش پا برداشت. حاصل با زور موانع را از پیش پا برداشتن، وضعیت امروز کشور و سازمان سرکوب شدن سپاه و... شد. از تجربه می باید درس گرفت و هرگاه پرسش کننده و همه ایرانیان بخواهند از تجربه درس بگیرند، توجه به امور زیرضرور است:

● تکرار می کنم که زمان اجتماعی، مثل زمان طبیعی نیست. طول آن در دست انسان است. هرگاه جمهور مردم در جنبش شرکت کنند و به جنبش مداومت ببخشند، در زمانی بسیار کوتاه از استبدادی می آسایند که به ایران در مصرف مواد مخدر، مقام اول را در جهان بخشیده است، که ایران را جهنم مطبوعات کرده است، که دولت ایران را در شمار فاسد ترین دولتهای جهان در آورده است، که در آسیب ها و نابسامانی های اجتماعی، در عداد کشورهائی قرار داده است که در جهان مقام اول را دارند، که ...
● و ما ایرانیان، در طول یک قرن، سه انقلاب کرده ایم و همچنان در استبداد هستیم. چرا؟ از جمله به این چهار دلیل:
تجربه را به آخر نمی رسانیم و شتاب زده ایم و می خواهیم زمان را کوتاه کنیم اما آن را دراز می کنیم و به اطاعت از قدرت معتادیم و به اندیشه راهنما وقع نمی نهیم. جنبش کنونی پیروز نمی شود اگر هدف از ابهام بیرون نیاید و تکلیف نیروی جانشینی در خور ایران مستقل و جامعه آزاد، انسان مستقل و آزاد، معین نشود. هرگاه بخواهیم جنبش را از این عیب مبری کنیم، می باید:

1 - تجربه انقلاب ایران را به نتیجه برسانیم. اصول راهنمای آن انقلاب، استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، بنا بر این، اسلام بمثابه بیان آزادی بود. پس در حال حاضر، استقرار ولایت جمهور مردم می باید هدف بگردد.
2 – هدف از برقرار کردن جریان آزاد اندیشه ها و اطلاعات، وجدان همگانی شدن بیان آزادی بگردد. در قدم اول، برای این که محکی در دست باشد، خاصه های بیان آزادی می باید بر دانشجویان معلوم باشند و آنها گفته ها و نوشته ها را بدین محک نقد کنند و بدین کار بس مهم، بیان آزادی را وجدان همگانی کنند.
3 – ترک اعتیاد به قدرت را بی درنگ آغاز کنیم. بنا بر این، در حال حاضر آزاد کردن عقل ها، دست کم در سطح دانشگاهها، کاری است که بی درنگ می باید بدان بپردازیم.
4 – با ابهام زدائی ها، زمان اجتماعی تحول را با تعیین مرحله ها، معین کنیم. چنانکه راهی که می باید طی کنیم، بر همگان معلوم باشد و سرانجام کار نیز مطلوب همگان بگردد.

● امری که موجب دراز شدن زمان تحول می شود و بسا سبب شکست جنبش می شود، همان اتخاذ کردن استراتژی شکست است. این استراتژی رفتارهای ضد و نقیضی را به اتخاذ کنندگان تحمیل کرده است:
1 – محدوده مبارزه، چهارچوب نظام و قانون اساسی کنونی است. هرگاه بنا بر راست گفتن باشد، این محدوده، محدوده ولایت مطلقه فقیه است. در این محدوده، الغای ولایت فقیه بکنار، محدود کردن ولایت مطلقه فقیه نیز میسر نیست.
2 - تنها آقای خامنه ای و مافیاهای نظامی – مالی نیستند که خودی را از غیر خودی، جدا می کنند، جبهه مقابل آنها در رژیم نیز، به تمیز خودی از غیر خودی و سانسور گذشته، سخت پایبندی نشان می دهند. این پایبندی حاکی از ترس آنها از تحولی است که حاصل آن، جانشین شدن ولایت جمهور مردم است. یکبار دیگر هشدار می دهم که این ترس است که مافیاهای نظامی – مالی را برآنها چیره می کند.
3 - نگاه داشتن شرکت کنندگان در جنبش در «محدوده ممکن» کاری نیست که بر عهده اعتراض کنندگان به تقلب بزرگ باشد. هرگاه اینان به مافیاهای نظامی – مالی اجازه دهند وسیله مهار کردن جامعه در جنبششان کنند، چه جنبش ادامه بیابد و خواه متوقف شود، شکست خوردگان قطعی اینان خواهند شد.
4 – حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش، هدفی صحیح است. اما بشرط آن که شفاف و دقیق شود. هرگاه مبهم بماند، رفتارهای ضد و نقیض را تحمیل خواهد کرد. چنانکه حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش وقتی شفاف است، با ولایت مطلقه فقیه ناسازگار است. اما وقتی مبهم است، با ولایت مطلقه فقیه سازگار می شود. زیرا بنا بر ادعا، «ولی فقیه» را مجلس خبرگانی بر می گزیند که مردم انتخاب کرده اند. حال آنکه وقتی مردمی به کسی ولایت مطلق بر خود را دادند، هم ولایت غیر قابل انتقال خود را نقض کرده اند و هم ولایت مطلق قدرت ویرانگر و جنایت و خیانت و فساد گستر را بر خود، بر قرار کرده اند.
بدین قرار، در تاریکی، راه کوتاه را در زمانی دراز می باید طی کرد و بسا به بیراهه افتاد و بمقصود نرسید. اما راه دراز را، در روشنائی، در زمان کوتاه می توان پیمود و به هدف نیز رسید. 


طرحي از گلرخ براي بسيجيان



موسوی به عیادت بهزاد نبوی رفت



مهندس میرحسین موسوی در نخستین روز از آزادی بهزاد نبوی با حضور در بیمارستان خاتم الانبیا با وزیر صنایع سنگین کابینه خود دیدار کرد.
ميرحسين موسوي و زهرا رهنورد از جمله چهره هاي سياسي بودند كه روز پنجشنبه براي عيادت بهزاد نبوي به بيمارستان خاتم الانبيا رفتند.
بهزاد نبوي، عضو ارشد سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي هم‌اكنون در بيمارستان خاتم‌الانبياء تحت درمان پزشكان معالج قرار دارد.
صالح نيكبخت، وکیل مدافع بهزاد نبوی در گفت‌وگو با ايلنا درباره آزادی موکل خود گفت: با تبديل قرار بازداشت به وثيقه موافقت شد و قانونا نبوي آزاد مي‌باشد و امروز(5شنبه) نيز گروه كثيري از مردم و دوستان وي براي عيادت از او به بيمارستان خاتم‌الانبياء آمدند.
وكيل نبوي در خصوص علت ماندن موكلش در بيمارستان خاطر نشان كرد: پزشكان معالج نبوي براي موكلم يك عمل جراحي در اوايل هفته آينده تجويز كردند و طبق نظر پزشكان وي از بيمارستان خارج نشده تا در اين مركز درماني تمهيدات لازم براي جراحي او صورت گيرد و به همين دليل در بيمارستان خاتم‌الانبياء مانده است و هرگونه اظهارنظر ديگر در خصوص علت ماندن وي در بيمارستان خلاف واقع است.
صالح نيكبخت درباره ميزان وثيقه نبوي نيز گفت: ميزان وثيقه براي آزادي نبوي 8ميليارد ريال است.
چریک پیر یکروز پس از کودتای انتخابات بازداشت شد. وی روز یکشنبه برای بار دوم تحت عمل جراحی قلب قرار میگیرد.
به نقل از نوروز

آرشیو

برچسب‌ها