بحثی درباره پایایی جنبش سبز
1. آیت الله خمینی راشایدبتوان هسته مرکزی هژمونی جمهوری اسلامی نامید. شخصیت سیاسی ومذهبی وی توانایی این رایافت که نظام ، دردهه 60 هژمونی خویش رادربین لایه های اجتماعی گسترش دهد.این هژمونی دردهه های بعدی توانایی اش کمرنگ شد اما شخصیت آقای خمینی حداقل دربین اصلاح طلبان همچنان مورداحترام بود.امابا این وجودیکی ازقدیمی ترین تاکتیک های جریان مسلط برای حذف مخالفین ،متهم ساختن آنان به مخالفت باآیت الله خمینی بوده است.معنی این اتهام این بودکه برخی از عناصر هژمونیک ،همچنان توانایی اقناعی خودرابرای سرکوب دارند.اما مساله هژمونی دراتفافات اخیرایران ، تغییرات اساسی کرده است. حمله طرفداران احمدی نژاد به بیت آقای خمینی درخلال سخنرانی خاتمی ، درواقع حمله به حاملان هژمونی نظام است اما این بارنه ازسوی منتقدین ومخالفان سیستم که ازسوی حاکمان. این اتفاق ازچه خبرمی دهد؟
هژمونی دردیدگاه آنتونیوگرامشی به موقعيتي اطلاق مي شود كه در آن يك " بلوك تاريخي " متشكل از جناح هاي طبقه حاكم ،رهبري فكري – اخلاقي طبقات فرودست را به دست مي گيرد و نوعي اقتدار اجتماعي پيدا مي كند. فرايند دستيابي به هژموني و حفظ آن معمولا از طريق تركيبي از" اعمال زور " و "كسب رضايت مردم" ميسر مي شود. درواقع درنظریه گرامشی ،هژمونی قدرتی است اخلاقی- فکری که یک سیستم منسجم،برمتعلقاتش بدون بهره گیری عیان ازابزارهای سرکوب -هچون پلیس- اعمال می کند بگونه ای که افرادآن راپذیرفته ، بازتولید کرده و" رضایت " دارند.میزان قدرت یک "بلوک" رابطه مستقیمی با توانایی هژمونیک آن دارد.به عنوان مثال جمهوری اسلامی دردهه 60 به دلیل توانایی هژمونیکی اش قدرت فوق العادهای ازخودبروزدادوهمچنین امروزه دردنیای پیشرفته ارزش های سرمایه داری و دموکراتیک ازاین توانایی برخوردارند.سلطه ای که دردهه 60 اعمال می شد ونیزسلطه ای که درنظام سرمایه داری حاکم است،با وجودتفاوت های بنیادین بایکدیگر،ازاین نظرکه با رضایت شهروندان اعمال می شوند،به یکدیگرشبیه اند.
یکی ازنشانه های اینکه یک بلوک سیاسی،اجتماعی یافرهنگی توانایی هژمونیک خودراازدست داده است ،این است که نظام حاکم ازابزارهای سرکوب به گونه ای مستمربهره گیردوبا زور "بازتولید" کند.استفاده منظم یک نظام ازدستگاه های سرکوبگردولت همچون ارتش،پلیس،زندان،دادگاههاوغیره به تعبیر"لویی آلتوسر"، زمانی روی می دهد که دستگاه های ایدئولوژیک دولت همچون مدرسه ، دانشگاه، احزاب، تلویزیون وغیره دربازتولیدامرمسلط دچاراختلال شده اند؛ دراین وضعیت است که حفظ نظام ،متضمن بهره گیری هرچه بهترودقیقترازابزارهای سرکوب است.
جریان احمدی نژاد مایل است نشان دهد – به کی؟به جریانات متعادل ترجریان حاکم وایدئولوژیک ها- که دیگرهیچ اصل هژمونیکی باقی نمانده است تابا استفاده ازآن بتوان نظام سیاسی رابازتولیدکرد. این ادعا دقیقا متضاد باجریانی است که به اصلاح نظام معتقداست ویادردرون جریان راست،بااحمدی نژاد مخالف است.یکی ازمشکلات جدی جریان تندروی حاکم با اصلاح طلبان این بوده است که به سبب پیوند های جریان اصلاح طلب باعناصری ازهژمونی نظام(غیراپوزیسیونی بودن آنها)امکان سرکوب حداکثری آنهاهیچگاه مهیانشده است.وضعیت بغرنجی که اکنون موسوی وکروبی برای حاکمیت ایجاد کرده اند ناشی ازهمین مساله است.آنها جریانات اپوزیسیونی نیستندکه بتوان آنهاوطرفدارانشان را به راحتی سرکوب کرد.اقدام به حذف کامل آنها کاری است مخاطره آمیز.این مخاطره اتفاقاناشی ازپیوندهای آنان با هژمونی نظام است نه شکاف هایشان.
احمدی نژادیون ابتداتلاش کردنداین تصویررابازنمایی کنند که سبزها به هیچ یک ازعناصرهژمونیک نظام باورندارند (مثلادررسانه هایشان نشان می دهندکه عکس آقای خمینی راسبزهاپاره کرده اندیابه مناسک عاشورا بی احترامی کرده اند) اضافه براین به گونه ای سادیستی تلاش کردند که مخالفین خود را اپوزیسیون نظام نشان دهند وپیوندهای مخالفین رابا عناصرهژمونیکی نظام قطع کنند(تلاشی که ازسوی اقتدارگرایان مسبوق به سابقه است) ؛اما پس ازعدم موفقیت درایجادشکاف بین هژمونی وحاملان اصلاح طلب آن ها دراین مرحله سعی می کنندنشان دهندکه هیچ اصل هژمونیکی دیگروجودندارد - چرا؟-تابتوانند دستگاه های سرکوب گررا به گونه ای تام به راه بیندازند.زیراماشین سرکوب زمانی می تواندبه گونه ای تام به حرکت درآیدکه هیچ اراده ای به غیراز"حفظ سیستم" درمیان نباشد.دریک وضعیت دیالکتیکی تلاش جریان احمدی نژادبرای به کارانداختن تام ماشین سرکوب درواقع تلاشی است برای اینکه بگوید مخالفین، سقوط سیستم رامی خواهندوبالعکس.چیزی که تابه حال مخالفین نخواسته اند.احمدی نژادیون می دانند زمانی می توان با این جنبش مقابله کردکه نشان دادعناصراین جنبش ، اپوزیسیون و خواستارسقوط سیستم هستند. .آنها برای مقابله واقعی با این جنبش راهی ندارندغیرازاینکه همه مخالفین(هرکس حتی بیت خمینی) را اپوزیسیون کنند تا امکان سرکوب تام فراهم شود.یعنی بیش ازآنکه مخالفین خواستارسقوط سیستم باشند،حافظان سیستم ،خواستاراینندکه مخالفین، سقوط سیستم رابخواهند.
نکته مهم دراین است که اصراراحمدی نژادیون بربه کارانداختن ماشین سرکوب برای حفظ ساختاردر واقع اعتراف به پایان دوره سلطه هژمونیک نظام است .این تفکربرای نظام جمهوری اسلامی بسیار خطرناک است.حمایت بسیاری ازایدئولوژیک ها(کسانی که به نوعی اصالت برای جمهوری اسلامی معتقدند)ازموسوی وکروبی درواقع تاییدی است براین نکته که اصراراحمدی نژاد بر ورود به فاز سرکوب تام، درواقع چیزی اپوزیسیونی دربرابرتواناییهای هژمونیک نظام است.
2.یکی ازمقدماتی که سازمان احمدی نژادرابه اینجارساند که درمواجهه بامخالفان می باید دست به دامان بخش سخت افزاری حکومت شد، مساله نارضایتی مدیران میانی ازسیاستهای دولتی دراین چندسال اخیراست.مدیران میانی اولین گروهی بودند که به مخالفت باسیاست های دولت احمدی نژادپرداختند.حجم مدیرانی که باسرکارآمدن احمدی نژادازچرخه قدرت بیرون انداخته شدند آنقدرزیاد بودند که عملادولت احمدی نژادشکلی شبیه دولت انقلابی راپیداکرد.مدیران اخراج شده تبدیل به منتقدانی شدندکه هریک ازسوابق زیادی درمناصب حکومتی برخورداربودند.این بیرون افتادگان بروکراتیک، زبانی پیداکردندوبه دیگرمنتقدین نزدیک شدند.نزدیک شدن کارگزاران سازندگی واحزاب اصلاح طلب درچهارسال اخیر ناشی ازهمین بیرون افتادگی بود.
اگریکی ازتفاوت های جنبش سبزراباجنبشهای اعتراضی قبلی درایران، قدرت وعمومیت این جنبش بدانیم بی شک یکی ازدلایل مهم این قدرت ،همراهی بخش بزرگی ازبروکرات ها ومدیران میانی بااین جنبش است.همان چیزی که ازآن به "یارگیری جنبش" تعبیرمی شود.اعتراضات هاشمی رفسنجانی(به عنوان چهره سمبولیک بروکرات های نظام)به دولت نیزدرتحکیم وگستردگی انتقادات درمیان مدیران، کمک شایان توجهی کرده است.
دولت احمدی نژادبه سبب فقدان مدیران با نفوذ دربین لایه های اداری جامعه عملاازتوانایی "ضربه گیری" آنها برخوردارنبوده است.مدیران میانی درهرنظام سیاسی واقتصادی ،مدیریت خرد رابرعهده گرفته وازسرازیرشدن مسایل،مشکلات وانتقادهابه ارکان بالاتردولت جلوگیری می کنند؛درواقع ضربه گیردولت هستند.دولت احمدی نژادعملا باسیاست هایش این امکان راکمترداشت،هرچند که همین انفصال ازمدیران سابق بودکه برای احمدی نژاد محبوبیتی درمیان فرودستان ایجادکرد.
3.حال اگربخواهیم به این سوال پاسخ بدهیم که لازمه تداوم جنبش چیست؟بنظرم تداوم "امکان سیاست" است.
ابتدالازم است منظورخودم را از"سیاست" مشخص کنم.حضورعینی (تنانه)مردم درعرصه عمومی برای رسیدن به خیری عمومی وجهانشمول ،به گونه ای که پلیس رابه عکس العمل وادارد رابه تاسی از جورجیوآگامبن ، سیاست می گویم. "سياست" دراین معنا، در تقابلِ با سياست رسمي يا عرصه مديريت وچرخش نخبگان، كنترل و كارشناسي و سنجش و برنامهريزي اموراست.سیاست دراینجا درواقع به معنای كنشهاي خلاقانه "مردم" و در تقابل با سياست پشت درهاي بسته است . البته این به معنای نفی سیاست ورزی نیست - که البته کاریک سیاستمداراست - بلکه مساله اصلی دراستفاده ازسیاست دراین معنامعطوف به این است که جنبش سبزتازمانی تداوم می یابد که مابتوانیم این معنا ازسیاست را زنده نگهداریم.اگرمابه سیاست دراین معنانگاه کنیم ،مهم چیزهایی است که دراین فرایندسیاسی شدن جامعه بدست آورده ایم فارغ ازاینکه بخواهیم پایانش رابدانیم ومدام بپرسیم:آخرش چی میشه؟.البته بایدگفت سیاست به این معنادغدغه بسیاری ازمنتقدین نظام سرمایه داری است تاجایی که "هابرماس"مدام می پرسد:جوامع امروزراچگونه می توان دوباره سیاسی کرد؟
بی شک یکی ازمهمترین سرنخ هایی که می تواندبه ما بگویدکه چگونه می توان "امکان سیاست" که دراین 6ماهه اخیردرایران ایجادشده است راتداوم داد،بازنگری درخودجنبش ودلایل موفقیتش تااین زمان است.به نظرم یکی ازمهمترین دلایل موفقیت جنبش سبزتاالان "غیراپوزیسیونی"بودن آن بوده است. درتکه اول گفتم که سازمان احمدی نژادبرای کنترل وسرکوب تام جنبش نیازمنداین است که به همه نشان دهدکه جنبش سبزخواستارسرنگونی نظام است.بی شک یکی ازمهمترین اهداف برای سرکوب تام،گرفتن امکان سیاست ازجنبش است.موتوراقناعی سازمان احمدی نژادبرای سرکوب تام، جا انداختن این است که جنبش سبزمی خواهدسیستم راسرنگون کند.اگراین سازمان بتوانداین کاررابکند، اولین نتیجه عینی آن متوقف شدن یکی ازمهمترین امکانات جنبش سبزازابتدای آن است؛یعنی یارگیری.
درتکه دوم به اختصارگفتم که جنبش سبز چگونه یارگیری کردودرصفوف مخالفان اصلاحات شکاف انداخت تاجایی که بسیاری ازحامیان جنبش کسانی شدند که چندی پیش به مرکزدولت چسبیده بودند. حال اگرسازمان احمدی نژاد بتواند قانع کندکه سبزی ها دنبال سقوط نظام اند،نه تنهامی تواندماشین سرکوب تام رابه کاراندازد – که طبیعتاهزینه فعالیت سیاسی بالا می رودوشکاف تاریخی سیاست وزندگی سربازمی کند و سر خوردگی می سازد- وبالطبع فضارا دوباره غیرسیاسی کندکه دردیگر سو باعث می شود بسیاری ازحاملان جنبش سبز،بارخودرا زمین گذاشته وبه جایگاه امن خود درحکومت بازگردند.
دوباره باید تاکید کردکه اهمیت جنبش تابه حال به این بوده است که شکل اپوزیسیونی نداشته است.این وضعیت احمدی نژادیون راخلع سلاح می کرد.آنها برای مقابله واقعی با این جنبش راهی نداشتند غیر از اینکه همه مخالفین را اپوزیسیون نظام جابزنند تاهم امکان سرکوب تام فراهم شودوهم در فرایند یارگیری جنبش خلل واردشود؛ واین یعنی پایان امکان سیاست.جنبش،براندازانه بازنمایی می شودوسرکوب توجیه. نتیجه ای که رخ می دهداین است که بابالارفتن هزینه برای مداخله سیاسی رابطه بین سیاست وزندگی قطع می شودوبازهمه می گویند:"این هاهمه سروته یک کرباسند"یا"سیاست پدرومادرندارد". تجربه ای که درتاریخ ایران بسیارودراشکال متفاوت تکرارشده است که شایدازدردناک ترین این تجربه ها اتفاقات ابتدای انقلاب وازدست رفتن آن امکان تاریخی فوق العاده بود.اگراین اتفاق بیفتدشک نکنیدکه بازهمه به خانه بازخواهیم گشت.
دراینجالازم است به دونکته تکمیلی اشاره کنم:
الف) توهمی وجود دارد وبه گونه ای تاریخی (تحت آموزه های ماتریالیسم تاریخی) همواره وجود داشته که این جنبش درنهایت منجربه پیروزی خواهدشد.سوال اینست که چه کسی همچنین تضمینی داده است؟ مگرکنشگران درجنبش های قبلی هم ،چنین فکری نمی کردند؟همه ماهمواره فکرمی کنیم که ایندفعه دیگر کارتمام است؛وجالب اینجاست که حداقل صدساله که درحسرت یک روزنامه آزادیامحکمه عادل می سوزیم.هیچ تضمینی برای موفقیت جنبش سبزوجودنداردبه جزاینکه پاهایمان رابرزمین بگذاریم،شعر را بگذاریم برای بعدازموفقیت وکاری کنیم که فضای سیاسی به دست آمده را ازدست ندهیم.برای حفظ "سیاست" واستمرارحضوربدن هادرخیابان ،مانیازمند اینیم که سیاست را زندگی کنیم نه اینکه یکی رابه نفع دیگری تعطیل کنیم.رازحضور"شبح گونه" مردم درسیاست همینجاست.
تعطیلی زندگی به نفع سیاست، تجربه های تلخ عده ای معدود چریک رازنده می کند که درمیان چشمانی که دیروزدست یاری به آن ها داده بودند درگوشه ای تیرباران شدند وزندگی بدون سیاست، داستانی می شودکه بعدازهرسرخوردگی تجربه کرده ایم؛زیستی انباشته ازامیال فردی. به نظرمی رسد تاکیدمجدد سبزهای مخالف، برغیراپوزیسیون بودن،ماشین سرکوب رامتوقف کرده،منجربه ریزش نیروهای آن ها شده وقدرت اقناعی سازمان احمدی نژادرابرای ایدئولوژیست هاناممکن می سازد؛درواقع امکان سیاست – زندگی راتداوم بخشیده وقدرت گرفتن جنبش راهرچه بیشترفراهم می سازد.
ب)این استدلال من اصلا نافی تغییرنظام نیست.نتیجه "سیاست" ممکن است به تغییرنظام بینجامد همانگونه که ممکن است به اصلاح نظام. تغییر یا اصلاح نظام همانگونه که موسوی دربیانیه هایش به امرمسلط هشدارداده است بیش از هرچیز،بستگی به دماسنج "خریت" حاکم دارد. به گفته "چارلزتیلی" پاشنه آشیل هرانقلابی اشتباهات حاکم است. حاکم درخردادماه1388 یک اشتباه کرد وفرصتی ایجاد شد برای "سیاست"، این رخدادممکن است باتداوم اشتباهات حاکم،طومارنظام رادرهم بپیچد ؛امامابه مثابه کنشگران تغییرنباید،امکان سیاست به وجودآمده راپای چیزی که بالذات ارزشمندنیست(نام حکومت) قربانی کنیم. سیاست امکانیست برای حصول به حقیقتی کلی،برابری که درابتدا ودر صفوف به هم فشرده تجربه می شودوشکاف هایی که عیان می شود؛دراین میان چیزی که مهم نیست پایان داستان است.
1. آیت الله خمینی راشایدبتوان هسته مرکزی هژمونی جمهوری اسلامی نامید. شخصیت سیاسی ومذهبی وی توانایی این رایافت که نظام ، دردهه 60 هژمونی خویش رادربین لایه های اجتماعی گسترش دهد.این هژمونی دردهه های بعدی توانایی اش کمرنگ شد اما شخصیت آقای خمینی حداقل دربین اصلاح طلبان همچنان مورداحترام بود.امابا این وجودیکی ازقدیمی ترین تاکتیک های جریان مسلط برای حذف مخالفین ،متهم ساختن آنان به مخالفت باآیت الله خمینی بوده است.معنی این اتهام این بودکه برخی از عناصر هژمونیک ،همچنان توانایی اقناعی خودرابرای سرکوب دارند.اما مساله هژمونی دراتفافات اخیرایران ، تغییرات اساسی کرده است. حمله طرفداران احمدی نژاد به بیت آقای خمینی درخلال سخنرانی خاتمی ، درواقع حمله به حاملان هژمونی نظام است اما این بارنه ازسوی منتقدین ومخالفان سیستم که ازسوی حاکمان. این اتفاق ازچه خبرمی دهد؟
هژمونی دردیدگاه آنتونیوگرامشی به موقعيتي اطلاق مي شود كه در آن يك " بلوك تاريخي " متشكل از جناح هاي طبقه حاكم ،رهبري فكري – اخلاقي طبقات فرودست را به دست مي گيرد و نوعي اقتدار اجتماعي پيدا مي كند. فرايند دستيابي به هژموني و حفظ آن معمولا از طريق تركيبي از" اعمال زور " و "كسب رضايت مردم" ميسر مي شود. درواقع درنظریه گرامشی ،هژمونی قدرتی است اخلاقی- فکری که یک سیستم منسجم،برمتعلقاتش بدون بهره گیری عیان ازابزارهای سرکوب -هچون پلیس- اعمال می کند بگونه ای که افرادآن راپذیرفته ، بازتولید کرده و" رضایت " دارند.میزان قدرت یک "بلوک" رابطه مستقیمی با توانایی هژمونیک آن دارد.به عنوان مثال جمهوری اسلامی دردهه 60 به دلیل توانایی هژمونیکی اش قدرت فوق العادهای ازخودبروزدادوهمچنین امروزه دردنیای پیشرفته ارزش های سرمایه داری و دموکراتیک ازاین توانایی برخوردارند.سلطه ای که دردهه 60 اعمال می شد ونیزسلطه ای که درنظام سرمایه داری حاکم است،با وجودتفاوت های بنیادین بایکدیگر،ازاین نظرکه با رضایت شهروندان اعمال می شوند،به یکدیگرشبیه اند.
یکی ازنشانه های اینکه یک بلوک سیاسی،اجتماعی یافرهنگی توانایی هژمونیک خودراازدست داده است ،این است که نظام حاکم ازابزارهای سرکوب به گونه ای مستمربهره گیردوبا زور "بازتولید" کند.استفاده منظم یک نظام ازدستگاه های سرکوبگردولت همچون ارتش،پلیس،زندان،دادگاههاوغیره به تعبیر"لویی آلتوسر"، زمانی روی می دهد که دستگاه های ایدئولوژیک دولت همچون مدرسه ، دانشگاه، احزاب، تلویزیون وغیره دربازتولیدامرمسلط دچاراختلال شده اند؛ دراین وضعیت است که حفظ نظام ،متضمن بهره گیری هرچه بهترودقیقترازابزارهای سرکوب است.
جریان احمدی نژاد مایل است نشان دهد – به کی؟به جریانات متعادل ترجریان حاکم وایدئولوژیک ها- که دیگرهیچ اصل هژمونیکی باقی نمانده است تابا استفاده ازآن بتوان نظام سیاسی رابازتولیدکرد. این ادعا دقیقا متضاد باجریانی است که به اصلاح نظام معتقداست ویادردرون جریان راست،بااحمدی نژاد مخالف است.یکی ازمشکلات جدی جریان تندروی حاکم با اصلاح طلبان این بوده است که به سبب پیوند های جریان اصلاح طلب باعناصری ازهژمونی نظام(غیراپوزیسیونی بودن آنها)امکان سرکوب حداکثری آنهاهیچگاه مهیانشده است.وضعیت بغرنجی که اکنون موسوی وکروبی برای حاکمیت ایجاد کرده اند ناشی ازهمین مساله است.آنها جریانات اپوزیسیونی نیستندکه بتوان آنهاوطرفدارانشان را به راحتی سرکوب کرد.اقدام به حذف کامل آنها کاری است مخاطره آمیز.این مخاطره اتفاقاناشی ازپیوندهای آنان با هژمونی نظام است نه شکاف هایشان.
احمدی نژادیون ابتداتلاش کردنداین تصویررابازنمایی کنند که سبزها به هیچ یک ازعناصرهژمونیک نظام باورندارند (مثلادررسانه هایشان نشان می دهندکه عکس آقای خمینی راسبزهاپاره کرده اندیابه مناسک عاشورا بی احترامی کرده اند) اضافه براین به گونه ای سادیستی تلاش کردند که مخالفین خود را اپوزیسیون نظام نشان دهند وپیوندهای مخالفین رابا عناصرهژمونیکی نظام قطع کنند(تلاشی که ازسوی اقتدارگرایان مسبوق به سابقه است) ؛اما پس ازعدم موفقیت درایجادشکاف بین هژمونی وحاملان اصلاح طلب آن ها دراین مرحله سعی می کنندنشان دهندکه هیچ اصل هژمونیکی دیگروجودندارد - چرا؟-تابتوانند دستگاه های سرکوب گررا به گونه ای تام به راه بیندازند.زیراماشین سرکوب زمانی می تواندبه گونه ای تام به حرکت درآیدکه هیچ اراده ای به غیراز"حفظ سیستم" درمیان نباشد.دریک وضعیت دیالکتیکی تلاش جریان احمدی نژادبرای به کارانداختن تام ماشین سرکوب درواقع تلاشی است برای اینکه بگوید مخالفین، سقوط سیستم رامی خواهندوبالعکس.چیزی که تابه حال مخالفین نخواسته اند.احمدی نژادیون می دانند زمانی می توان با این جنبش مقابله کردکه نشان دادعناصراین جنبش ، اپوزیسیون و خواستارسقوط سیستم هستند. .آنها برای مقابله واقعی با این جنبش راهی ندارندغیرازاینکه همه مخالفین(هرکس حتی بیت خمینی) را اپوزیسیون کنند تا امکان سرکوب تام فراهم شود.یعنی بیش ازآنکه مخالفین خواستارسقوط سیستم باشند،حافظان سیستم ،خواستاراینندکه مخالفین، سقوط سیستم رابخواهند.
نکته مهم دراین است که اصراراحمدی نژادیون بربه کارانداختن ماشین سرکوب برای حفظ ساختاردر واقع اعتراف به پایان دوره سلطه هژمونیک نظام است .این تفکربرای نظام جمهوری اسلامی بسیار خطرناک است.حمایت بسیاری ازایدئولوژیک ها(کسانی که به نوعی اصالت برای جمهوری اسلامی معتقدند)ازموسوی وکروبی درواقع تاییدی است براین نکته که اصراراحمدی نژاد بر ورود به فاز سرکوب تام، درواقع چیزی اپوزیسیونی دربرابرتواناییهای هژمونیک نظام است.
2.یکی ازمقدماتی که سازمان احمدی نژادرابه اینجارساند که درمواجهه بامخالفان می باید دست به دامان بخش سخت افزاری حکومت شد، مساله نارضایتی مدیران میانی ازسیاستهای دولتی دراین چندسال اخیراست.مدیران میانی اولین گروهی بودند که به مخالفت باسیاست های دولت احمدی نژادپرداختند.حجم مدیرانی که باسرکارآمدن احمدی نژادازچرخه قدرت بیرون انداخته شدند آنقدرزیاد بودند که عملادولت احمدی نژادشکلی شبیه دولت انقلابی راپیداکرد.مدیران اخراج شده تبدیل به منتقدانی شدندکه هریک ازسوابق زیادی درمناصب حکومتی برخورداربودند.این بیرون افتادگان بروکراتیک، زبانی پیداکردندوبه دیگرمنتقدین نزدیک شدند.نزدیک شدن کارگزاران سازندگی واحزاب اصلاح طلب درچهارسال اخیر ناشی ازهمین بیرون افتادگی بود.
اگریکی ازتفاوت های جنبش سبزراباجنبشهای اعتراضی قبلی درایران، قدرت وعمومیت این جنبش بدانیم بی شک یکی ازدلایل مهم این قدرت ،همراهی بخش بزرگی ازبروکرات ها ومدیران میانی بااین جنبش است.همان چیزی که ازآن به "یارگیری جنبش" تعبیرمی شود.اعتراضات هاشمی رفسنجانی(به عنوان چهره سمبولیک بروکرات های نظام)به دولت نیزدرتحکیم وگستردگی انتقادات درمیان مدیران، کمک شایان توجهی کرده است.
دولت احمدی نژادبه سبب فقدان مدیران با نفوذ دربین لایه های اداری جامعه عملاازتوانایی "ضربه گیری" آنها برخوردارنبوده است.مدیران میانی درهرنظام سیاسی واقتصادی ،مدیریت خرد رابرعهده گرفته وازسرازیرشدن مسایل،مشکلات وانتقادهابه ارکان بالاتردولت جلوگیری می کنند؛درواقع ضربه گیردولت هستند.دولت احمدی نژادعملا باسیاست هایش این امکان راکمترداشت،هرچند که همین انفصال ازمدیران سابق بودکه برای احمدی نژاد محبوبیتی درمیان فرودستان ایجادکرد.
3.حال اگربخواهیم به این سوال پاسخ بدهیم که لازمه تداوم جنبش چیست؟بنظرم تداوم "امکان سیاست" است.
ابتدالازم است منظورخودم را از"سیاست" مشخص کنم.حضورعینی (تنانه)مردم درعرصه عمومی برای رسیدن به خیری عمومی وجهانشمول ،به گونه ای که پلیس رابه عکس العمل وادارد رابه تاسی از جورجیوآگامبن ، سیاست می گویم. "سياست" دراین معنا، در تقابلِ با سياست رسمي يا عرصه مديريت وچرخش نخبگان، كنترل و كارشناسي و سنجش و برنامهريزي اموراست.سیاست دراینجا درواقع به معنای كنشهاي خلاقانه "مردم" و در تقابل با سياست پشت درهاي بسته است . البته این به معنای نفی سیاست ورزی نیست - که البته کاریک سیاستمداراست - بلکه مساله اصلی دراستفاده ازسیاست دراین معنامعطوف به این است که جنبش سبزتازمانی تداوم می یابد که مابتوانیم این معنا ازسیاست را زنده نگهداریم.اگرمابه سیاست دراین معنانگاه کنیم ،مهم چیزهایی است که دراین فرایندسیاسی شدن جامعه بدست آورده ایم فارغ ازاینکه بخواهیم پایانش رابدانیم ومدام بپرسیم:آخرش چی میشه؟.البته بایدگفت سیاست به این معنادغدغه بسیاری ازمنتقدین نظام سرمایه داری است تاجایی که "هابرماس"مدام می پرسد:جوامع امروزراچگونه می توان دوباره سیاسی کرد؟
بی شک یکی ازمهمترین سرنخ هایی که می تواندبه ما بگویدکه چگونه می توان "امکان سیاست" که دراین 6ماهه اخیردرایران ایجادشده است راتداوم داد،بازنگری درخودجنبش ودلایل موفقیتش تااین زمان است.به نظرم یکی ازمهمترین دلایل موفقیت جنبش سبزتاالان "غیراپوزیسیونی"بودن آن بوده است. درتکه اول گفتم که سازمان احمدی نژادبرای کنترل وسرکوب تام جنبش نیازمنداین است که به همه نشان دهدکه جنبش سبزخواستارسرنگونی نظام است.بی شک یکی ازمهمترین اهداف برای سرکوب تام،گرفتن امکان سیاست ازجنبش است.موتوراقناعی سازمان احمدی نژادبرای سرکوب تام، جا انداختن این است که جنبش سبزمی خواهدسیستم راسرنگون کند.اگراین سازمان بتوانداین کاررابکند، اولین نتیجه عینی آن متوقف شدن یکی ازمهمترین امکانات جنبش سبزازابتدای آن است؛یعنی یارگیری.
درتکه دوم به اختصارگفتم که جنبش سبز چگونه یارگیری کردودرصفوف مخالفان اصلاحات شکاف انداخت تاجایی که بسیاری ازحامیان جنبش کسانی شدند که چندی پیش به مرکزدولت چسبیده بودند. حال اگرسازمان احمدی نژاد بتواند قانع کندکه سبزی ها دنبال سقوط نظام اند،نه تنهامی تواندماشین سرکوب تام رابه کاراندازد – که طبیعتاهزینه فعالیت سیاسی بالا می رودوشکاف تاریخی سیاست وزندگی سربازمی کند و سر خوردگی می سازد- وبالطبع فضارا دوباره غیرسیاسی کندکه دردیگر سو باعث می شود بسیاری ازحاملان جنبش سبز،بارخودرا زمین گذاشته وبه جایگاه امن خود درحکومت بازگردند.
دوباره باید تاکید کردکه اهمیت جنبش تابه حال به این بوده است که شکل اپوزیسیونی نداشته است.این وضعیت احمدی نژادیون راخلع سلاح می کرد.آنها برای مقابله واقعی با این جنبش راهی نداشتند غیر از اینکه همه مخالفین را اپوزیسیون نظام جابزنند تاهم امکان سرکوب تام فراهم شودوهم در فرایند یارگیری جنبش خلل واردشود؛ واین یعنی پایان امکان سیاست.جنبش،براندازانه بازنمایی می شودوسرکوب توجیه. نتیجه ای که رخ می دهداین است که بابالارفتن هزینه برای مداخله سیاسی رابطه بین سیاست وزندگی قطع می شودوبازهمه می گویند:"این هاهمه سروته یک کرباسند"یا"سیاست پدرومادرندارد". تجربه ای که درتاریخ ایران بسیارودراشکال متفاوت تکرارشده است که شایدازدردناک ترین این تجربه ها اتفاقات ابتدای انقلاب وازدست رفتن آن امکان تاریخی فوق العاده بود.اگراین اتفاق بیفتدشک نکنیدکه بازهمه به خانه بازخواهیم گشت.
دراینجالازم است به دونکته تکمیلی اشاره کنم:
الف) توهمی وجود دارد وبه گونه ای تاریخی (تحت آموزه های ماتریالیسم تاریخی) همواره وجود داشته که این جنبش درنهایت منجربه پیروزی خواهدشد.سوال اینست که چه کسی همچنین تضمینی داده است؟ مگرکنشگران درجنبش های قبلی هم ،چنین فکری نمی کردند؟همه ماهمواره فکرمی کنیم که ایندفعه دیگر کارتمام است؛وجالب اینجاست که حداقل صدساله که درحسرت یک روزنامه آزادیامحکمه عادل می سوزیم.هیچ تضمینی برای موفقیت جنبش سبزوجودنداردبه جزاینکه پاهایمان رابرزمین بگذاریم،شعر را بگذاریم برای بعدازموفقیت وکاری کنیم که فضای سیاسی به دست آمده را ازدست ندهیم.برای حفظ "سیاست" واستمرارحضوربدن هادرخیابان ،مانیازمند اینیم که سیاست را زندگی کنیم نه اینکه یکی رابه نفع دیگری تعطیل کنیم.رازحضور"شبح گونه" مردم درسیاست همینجاست.
تعطیلی زندگی به نفع سیاست، تجربه های تلخ عده ای معدود چریک رازنده می کند که درمیان چشمانی که دیروزدست یاری به آن ها داده بودند درگوشه ای تیرباران شدند وزندگی بدون سیاست، داستانی می شودکه بعدازهرسرخوردگی تجربه کرده ایم؛زیستی انباشته ازامیال فردی. به نظرمی رسد تاکیدمجدد سبزهای مخالف، برغیراپوزیسیون بودن،ماشین سرکوب رامتوقف کرده،منجربه ریزش نیروهای آن ها شده وقدرت اقناعی سازمان احمدی نژادرابرای ایدئولوژیست هاناممکن می سازد؛درواقع امکان سیاست – زندگی راتداوم بخشیده وقدرت گرفتن جنبش راهرچه بیشترفراهم می سازد.
ب)این استدلال من اصلا نافی تغییرنظام نیست.نتیجه "سیاست" ممکن است به تغییرنظام بینجامد همانگونه که ممکن است به اصلاح نظام. تغییر یا اصلاح نظام همانگونه که موسوی دربیانیه هایش به امرمسلط هشدارداده است بیش از هرچیز،بستگی به دماسنج "خریت" حاکم دارد. به گفته "چارلزتیلی" پاشنه آشیل هرانقلابی اشتباهات حاکم است. حاکم درخردادماه1388 یک اشتباه کرد وفرصتی ایجاد شد برای "سیاست"، این رخدادممکن است باتداوم اشتباهات حاکم،طومارنظام رادرهم بپیچد ؛امامابه مثابه کنشگران تغییرنباید،امکان سیاست به وجودآمده راپای چیزی که بالذات ارزشمندنیست(نام حکومت) قربانی کنیم. سیاست امکانیست برای حصول به حقیقتی کلی،برابری که درابتدا ودر صفوف به هم فشرده تجربه می شودوشکاف هایی که عیان می شود؛دراین میان چیزی که مهم نیست پایان داستان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
شما مي توانيد با انتقادات يا پيشنهادات خود ما را در انجام كاري كه مي كنيم يعني اطلاع رساني ياري نمائيد .
با تشكر - فرداي ايران